دیدبان؛ با گذشت حدود دو سال از ریاست جمهوری ترامپ، هنوز ابهامی جدی در مورد سیاست خارجی واقعی وی وجود دارد. بسیاری از منتقدان این سردرگمی را به آشفتگی شخصیتی وی نسبت می دهند اما حقیقت این است که با کمی تامل در توئیتها و سخنرانیهای ترامپ می توان به ریشه ها، خطوط و جزئیات نگرش وی نسبت به جهان پی برد. توضیخ ساده و البته واقع بینانه تر به ابهام موجود در سیاست خارجی ترامپ این است که سیاست خارجی وی هنوز به صورت مفهومی پذیرفته شده درنیامده است و در دسته بندیهای موجود نیز نمی گنجد. سیاست خارجی ترامپ، سیاستی جدید است که نظیری در تاریخ آمریکا نداشته است و از همین رو به «سردرگمی» تعبیر می شود.
در واقع ترامپ نه نومحافظه کار است، نه محافظه کار سنتی، نه یک رئالیست سنتی و نه یک لیبرال فراملی گرا و همین مسئله سبب سردرگمی بی پایان در مورد شخصیت وی شده است. وی تمایل ذاتی به هیچ یک از طرفین انزوگرایی و مداخله گرایی ندارد. او سیاستی دارد که مختص خودش است؛ دکترین ترامپ و مشکل اساسی آن این است که برخلاف دکترینهای پیشین ایالات متحده در دسته بندیهای دوگانه رایج خلاصه نمی شود.
ترامپ در تعریف سیاست خارجی خود از دو جمله مشهور استفاده می کند. اولین جمله وی نقل قولی است از ملکه شهر اوز که می گوید: «هیچ جایی مثل خانه خود آدم نمی شود». معنی این کلام به طور خلاصه می شود: تجدید احساسات میهن پرستانه یا ملی گرایانه در هر گوشه ای از عالم؛ اما به طور ویژه بر تجدید این احساس در کشورهای اروپایی و ایالات متحده تاکید دارد. عبارت مشهور دیگر ترامپ گزاره «اول آمریکا» است. در ظاهر شاید این جمله یک «این همانی» بیهوده و مبهم به نظر برسد چراکه پیشفرض سیاست خارجی هر کشور، تامین منافع ملی خود در وهله اول است. اما این جمله در واقع ندای چرخش سیاست خارجی ایالات متحده از گسترش پایبندی به سازمانهای بین المللی و مسئله جهانی شدن به سمت بازگشت به هویت بومی خود و دوری از یکپارچگی حاصل از جهانی شدن است و اینکه هر دولتی تنها مسئول کشور خود باشد و ایده های جهانی در سر نپروراند. این سیاست خارجی را می توان این گونه بیان کرد که «اجازه دهید که هر کدام از ما کشور خود را در صدر اولویتها قرار داده و تنها در قبال آن احساس مسئولیت کنیم و از ابراز چنین عقیده ای نیز احساس شرمساری نداشته باشیم». پذیرش این مسئله که منافع خود را در صدر اولویتها قرار دهیم، همه ما را امن تر و موفق تر خواهد ساخت.
برخی از منتقدین در انتقاد از رویکرد ملی گرایانه ترامپ معتقدند که ملی گرایی عامل اصلی شکل گیری دو جنگ جهانی و واقعه هولوکاست بوده است. این نقد، اصلی ترین رقیب سیاست خارجی ترامپ و پوپولسیم اروپایی محسوب می شود و داعیان آن معتقدند که سخنرانیهای ترامپ خاطره مارش نظامی آلمان نازی را در یادها زنده می کند.
می توان برای سیاست خارجی ترامپ چهار ستون اصلی در نظر گرفت. ستون اول سیاست خارجی وی، تشخیص ساده این واقعیتِ نادیده گرفته شده است که پوپولیسم و تجدید احساسات میهن پرستانه، نتیجه ناگزیر جهانی سازی و تلاش سیاستمداران برای استحاله هویت ملی و فرهنگی مردم کشورشان در شکل و هنجاری جهانی و یکنواخت است. ترامپ از زمان تصدی ریاست جمهوری، سیاست خارجی را به سیاست داخلی گره زده است؛ رویکردی که در دهه های اخیر به کلی به دست فراموشی سپرده شده بود. از زمان پایان جنگ سرد به استثنای دوره کوتاه بعد از حادثه 11 سپتامبر، سیاست خارجی ایالات متحده به ندرت به حمایت از خواسته اکثریت مردم پرداخته و غالباً به نگرانیهای نخبگان پاسخ داده است. ضرورت گسترش ناتو، اعطای امتیازهای انحصاری به اروپا و آسیا، ارتقا دموکراسی در خاورمیانه و دیگر ویژگیهای فعلی سیاست خارجی آمریکا هیچگاه در نگاه مردم عادی، بخشی از منافع ملی ایالات متحده نبوده اند.
حقیقت این است که با تغییر زمان، سیاستها نیز باید تغییر کنند. اما سیاستمداران و نخبگان ایالات متحده با همان نگرش مختص به دوران پس از جنگ جهانی دوم به سراغ عصر جدید آمده اند. از این رو ستون دوم دکترین ترامپ این واقعیت است که لیبرالیسم فراملی گرا با وجود تمام دستاوردهایش در دوران پس از جنگ، اکنون دیگر کارآیی ندارد و جهانی شدن، سنگینترین هزینه ها را بر دوش ایالات متحده خواهد گذاشت و بیشترین مزایا را در اختیار کشورهای در حال رشدی قرار خواهد داد که در پی به چالش کشیدن رهبری و نفوذ جهانی ایالات متحده هستند.
ستون سوم سیاست خارجی ترامپ، مفهوم «ملی گرایی برای همه» است؛ به این معنا که همه دولتهای جهان در پی تقویت ملی گرایی خود باشند. ترامپ معتقد است که روی پای خود ایستادن و به فکر خود بودن، بهترین راه حفظ خویشتن است. برخی از منتقدان ترامپ اصرار دارند که اصل «ناسیونالیسم برای همه» اصلی زیان بار است چراکه بهانه ای در اختیار دشمنان دولتی ایالات متحده قرار می دهد که به وسیله آن خود را تقویت کنند. اما واقعیت این است که آنها در حال حاضر در پی تقویت خود هستند و منتظر بهانه های ایالات متحده نمانده اند و این سیاست تنها منجر به غفلت و تضعیف ایالات متحده و دوستانش خواهد شد.
چهارمین و آخرین ستون سیاست خارجی ترامپ، اعتقاد به این مسئله است که اصل یکپارچه سازی کشورهای جهان از طریق فرآیند جهانی سازی، در تعارض با منافع ملی ایالات متحده خواهد بود. دستاور جهانی سازی، تضعیف کشورهایی چون تایلند است که قدرتمند بودن آنها، لازمه دفاع از منافع مشترکشان با ایالات متحده است.
سیاست خارجی ترامپ مبتنی بر بازگشت به حالت طبیعی بشر یعنی تجدید احساسات ملی گرایانه و تاکید بر تفاوتهای ملی حاصل از تفاوتهای هویتی است و این بازگشت امری ناگزیر خواهد بود. به عبارتی ساده تر، ترامپ قصد دارد تا سیاست خارجی ایالات متحده را در مسیری قرار دهد که با طبع بشر سازگاری دارد.
تلخیص و ترجمه: مهدی خدایاری