چکیده
یکی از شاخههای تصوف در دوره اخیر، «گنابادی»ها هستند. این گروه که شاخهای از «نعمت اللهیه»اند، در موضوعات اعتقادی دارای عقایدی ویژه هستند. از جمله این که در موضوع انتظار و چگونگی تحقق ولایت در دوران غیبت و نیز وظایف منتظران برای بهرهمندی از این ولایت، دیدگاههای خاصی دارند؛ مانند طرح ادعای نوعی نیابت خاصه در امور معنوی و ولایی برای بزرگان خود به منظور هدایت مردم توسط ایشان در دوران غیبت، لزوم بیعت پیروان با قطب فرقه در جهت استکمال ایمان و پذیرش اعمال مومنان، بهره برداری خاص از القاب و عناوین، مانند قطب، شیخ، اوتاد و ابدال که این کار به تدریج، اهمیت و جایگاه خودِ امام معصوم و نقش وساطت فیض و هدایتگری ایشان را تضعیف میکند؛ همچنین طرح مسئله اجازه در دوران غیبت و رساندن امتداد این اجازات به امام زمان(عج) و نیز سرسلسله ولایی آنها به امیرالمؤمنین(ع).
نتیجه تبیین این مناسبات آن است که از دیدگاه گنابادیها، تحقق انتظار صحیح و هدایت در عصر غیبت، بر وجوب شناخت و معرفت اقطابی مبتنی است که از سلسله ائمه اجازه خاص دارند و دارای الهامات غیبی و قدرت خاص هدایت معنوی از سوی ائمه: هستند.
واژگان کلیدی: منتظران، مناسبات ولایت، شیخ، گنابادی، بیعت، ولایت شمسیه و قمریه.
مقدمه
«تصوف» بخشی از فرقههای باطن گرا است که از قرون اولیه اسلامی بروز و ظهور داشتند. این فرقه دارای انشعابات و شاخههای متعددی است. از جمله شاخههای تصوف که در ایران فعالیت دارند، «گنابادیهای نعمتاللهی» هستند. در توضیح سیر رهبران و بزرگان این فرقه میتوان چنین گفت:
پس از امتداد سلسله نعمت اللهیه تا اوایل قرن اخیر و رسیدن این سلسله به شخصی به نام سعادت علیشاه، حاج ملاسلطان محمد (سلطان علیشاه) اهل بیدختِ گناباد جانشین او شد و در زمان وی سلسله گنابادی شهرت یافت. سلطان علیشاه که در حکمت مدعی شاگردی حاج ملاهادی سبزواری بود، از بزرگان تصوف در قرن چهاردهم و صاحب آثاری در گرایش شیعیِ تصوف است. از جمله آثار او است: سعادت نامه، تنبیه النائمین، مجمع السعادات و ولایت نامه به فارسی و تفسیر مشهور کامل قرآن به سبک عرفانی شیعه به نام «بیان السعاده فی مقامات العباده» به زبان عربی است. وی در 1327هـ.ق در بیدخت به قتل رسید و در همانجا مدفون شد. پس از او این شاخه به سلسله نعمت اللهی گنابادی یا سلطان علیشاهی شهرت یافت (همایونی، بی تا: 199ـ220).
در حال حاضر از میان شاخههای سلسلههای نعمت اللهی، گنابادی بیشترین طرفدار و فعالیتها را در ایران دارد و نور علی تابنده قطب این شاخه گنابادی هاست.
شاخههای تصوف و از جمله گنابادیها به موضوع ولایت و مهدویت، توجه ویژهای داشتهاند؛ زیرا مشروعیت خود را بر اجازات متصل به ائمه: مبتنی میدانند و از طرفی بسیاری از آثار علمی و عملی خود را بر محور ولایت تبیین میکنند. در حال حاضر نیز نوعی از ولایت برای بزرگان خود قائلند که به «ولایت قمریه» معروف است و در سایه «ولایت شمسیه» معنا پیدا میکند.
در نقد گنابادیها برخی آثار منتشر شده است که در بخش تاریخ، کتابهایی مانند «تاریخ و جغرافیای تصوف» نوشته جمعی از مؤلفان؛ «ارزش میراث صوفیه» از دکتر عبدالحسین زرین کوب؛ «معروف کرخی (ناموس تصوف)» از مهدی عمادی نگارش یافته و در تحلیل و نقد عقاید، آثاری مانند «راز گشا» از کیوان قزوینی، «کشف الاشتباه» اثر حاج فردوسی و برخی کتابهای دیگر که نقد کلی تصوف است؟ همچون «جلوه حق» اثر آیت الله مکارم شیرازی را میتوان نام برد. البته میطلبد که در مورد موضوع خاص گنابادیها با محوریت خاص مهدویت و انتظار و مؤلفههای آموزه مهدویت از دیدگاه گنابادیها تحقیقی تحلیلی صورت پذیرد.
با توجه به ماهیت صوفیانه و روشهای عملی موجود درگنابادیها، محورهایی که مورد بحث قرار میگیرند، عبارتند از:
1٫ جایگاه مفهوم ولایت در منظومه اعتقادی گنابادیها؛
2٫ انواع ولایت، وساطت فیض و نحوه اتصال معنوی و بیعت؛
3٫ مهدویت، انتظار و ظهور از دیدگاه گنابادیها.
جایگاه ولایت
تعریف و توصیف ولایت
گنابادیها، ولایت را «پیوند شجره الاهیه» دانستهاند که از وجود بیعت گیرنده به دل بیعت کننده متصل میشود؛ و آن پیوند، صورت ملکوتی ولی امر است که از راه باطن به واسطه بیعت و اتصال صوری، به دل بیعت کننده متصل میشود و به همان صورتِ ولی امر ایمانی است (سلطان علیشاه، 1323: 75).
ولایت در گنابادیها بدین شکل وصف میشود؛ تنها راه هدایت انسانها و دسترسی به کمالات، اطاعت کامل از بیعت گیرنده است که این بیعت گیرنده مصداقی از ولایت کلیه میباشد. بنابراین، آنچه در این راه اصالت دارد و اولویت محسوب میشود، همراهی با این اشخاص است. به عبارت دیگر: بیعت کننده مسئول پیدا کردن مسیر معنوی و باطنی است و شخصا موظف است در این مسیر اقدام کند. از طرف دیگر، بیعت گیرنده در تحقق ولایت و تکمیل ایمان دارای جایگاهی محوری است و دیگر اعمال و عبادات، ذیل این جایگاه اصلی مفهوم پیدا میکند و در نهایت، محصول این پیوند صورت ملکوتیای است که به بیعت گیرنده منتقل میشود و هدایت یافتگی فرد از این راه اثبات میگردد.
در عبارات گنابادیها، در مورد رابطه این پیوند با اعمال و عبادات پیروان بهصراحت سخن گفته شده است:
«…اگر کسی تحت ولایت آنان]اقطاب و مشایخ[ نباشد و عمل به غیر از اطاعت ولی داشته باشد ] اعمال و عبادات وی [باطل و بیهوده است» (نور علیشاه، 1343: 219).
نیز در مورد اهمیت این ارتباط ولایی گفتهاند:
«اگر این پیوند بخشکد، صاحبش مرتد فطری میشود که امید فلاح در او نیست و در این صورت اگر تمام عالَم جمع شوند برای اصلاح وی، امکان ندارد اصلاح شود» (سلطان علیشاه، 1323: 82-83). این نکته نشان میدهد که تایید بیعت گیرندگان در این گروه، نقش بسیار مهمی در تحقق حقیقت ایمان دارد؛ به گونهای که دیگر اعتقادات و اعمال عبادیِ پیروان، به پذیرش این مصادیق ولایت وابسته است و اگر از این مسیر تخطی شود، شخص پیرو، مرتد فطری محسوب میشود که با وجود مسلمان بودن والدین وی، خود او از دایره اسلام خارج خواهد بود.
امتداد این پیوند تا زمان مرگ نیز حائز اهمیت است؛ به گونهای که ملا سلطان گنابادی گفته است: «اگر پیوند ولایت را به سلامت به دم مرگ ببرد، اگر گناه جن و انس را بروی شانه خود ببرد، تمام را بپاشاند و هیچ معصیت با وجود آن پیوند ضرر نمیرساند» (نور علیشاه، 1346: 223).
در مورد درجه اعتبار این پیوند ولایی به روایاتی استناد کردهاند، مانند این روایات که اگر شخصی شب و روز به عبادت و روزه و حج مشغول باشد؛ ولی اهل ولایت نباشد، از مؤمنان محسوب نمیشود و مورد مذمت خواهد بود (کلینی، 1401، ج2: 19). سپس توضیح میدهند که در مقوله رابطه سالکان و مشایخ هم، اگر شخصی هفتاد سال عبادت کند؛ اما در صورت سرپیچی از ولی و قطب، سودی برای او ندارد (نور علیشاه، 1346: 219). لذا بیعت با بزرگان خود را نشانه پذیرش اعمال و پیوند با ولایت الاهی و تجلی آن میدانند.
جایگاه و ارتباط ولایت و محبت اهلبیت: با قبولی عبادات از منظر گنابادیها به گونهای وصف میشود که نوعی استغنا در شخص شکل میگیرد و این گمان را ایجاد میکند که او در انجام دادن اعمال عبادی به رعایت حدود و مرز نیازی ندارد و همان محبت و ولایت برای او کافی است. در این زمینه گفتهاند: «… و آن پیوند] با ولایت و قطب و شیخ[ صورت ملکوتی ولی امر است… همان صورت است ]که معادل[حب علی] (ع)است[ که هیچ سیئهای به آن ضرر نمیرساند (سلطان علیشاه، 1379: 76).
مستند آنها در این مقوله روایاتی است در مورد حب اهلبیت:، مبنی بر آن که به پشتوانه حب اهلبیت:، اعمال ناپسند منظور نمیشود؛ از جمله اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «حُبُّ عَلِیٍّ(ع) حَسَنَهٌ، لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَهٌ، وَ بُغْضُهُ سَیِّئَهٌ لَا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَه» (ابن شاذان قمی، 1423: 259؛ حلی، 1982م: 259 و دیلمی همدانی، 1406، ج2: 142).
نکته قابل ذکر، این که مکتب اهلبیت:، بر اساس بندگی و اطاعت خداوند و دوری از گناهان است و خود آنها نیز به لحاظ عصمت و پاکی و طهارت از گناهان است که صاحب چنین ولایتی هستند. این حدیث گویای نکتهای است که به آن اشاره شد:
… به شیعیان ما ابلاغ کن که ما بی نیاز نمیکنیم از خداوند چیزی را] بدین معنا که صرف محبت به شیعیان اهلبیت:، موجب بینیازی آنان از عمل نیست[ و برسان به شیعیان ما که نرسد آنچه پیش خدا هست، مگر به عمل (صدوق، 1376، 1: 380).
در روایت دیگر، امام باقر(ع) فرموده اند:
ای جابر! به خدا قسم جز به اطاعت خداوند تبارک و تعالی به او تقرب نمیتوان جست و صرف ادعای همراهی با ما، مجوزی برای آزادی از آتش دوزخ نیست (کلینی، 1401، 3: 119).
انواع ولایت، وساطت فیض و نحوه اتصال معنوی و بیعت
همانگونه که در مورد اصل اسلام و تشیع، توجه به روایت متواتر ثقلین و دیگر دلایل مشهود است؛ دو اصل مهم در هدایت انسانها نقش دارند که یکی متن قرآن کریم است و دیگری معصوم و ولی الاهی که باید در کنار این متن قرار بگیرد تا انسانها از گمراهی نجات یابند. در چارچوب اعتقادی گنابادیها نیز این موضوع (ضرورت وجود مبیّن و کاشف بودن در کنار قرآن) با تفسیری خاص دیده میشود. در این مورد گفتهاند: قرآن بدون شیخ و قطب معنا ندارد و خالی از حقیقت است (نور علیشاه، 1346: 162). نیز ملاعلی گنابادی میگوید: اگر چنین صوفی زیر آسمان نباشد، قرآن را مبیّن نباشد، بلکه عترت هم نباشد (همان: 218).
تعبیر دیگر در این بخش به جایگاه مشایخ صوفیه در هدایت قرآنی مربوط است. به عنوان نمونه در مورد آیهای از سوره عصر:إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ و… چنین تفسیر میکنند که همه در زیانکاری هستند، مگر کسانی که دست در دست شیخ مجاز قرار دهند (همان). آنان این گونه تفسیر از آیات قرآن را به برخی منابع روایی (مانند روایات جلد دوم وسائل الشیعه) منتسب دانستهاند (همان).
بنابراین، در جریان هدایت انسانها وساطت فیض اهمیت یافته است و سلسله وسائط باید بهدرستی روشن و مستند شود.
در شکل کلی، فرقههای باطن گرا نوعی اتحاد بزرگان خود با انبیا را مطرح میکنند و اوج ولایت را انبیای الاهی دانستهاند که باید دیگر اولیا، خود را به آن منبع متصل و مستند کنند و گنابادیها نیز در تحلیل چگونگی تحقق وساطت فیض از همین ایده بهره گرفتهاند.
آنها رهبران معنوی خود را به عنوان فروع و در امتداد معصومین قلمداد میکنند؛ چنانکه در جایی این گونه ذکر میکنند: به عقیده ما بزرگان سلسله جنبه ظلّیت (سایه) نسبت به مقام کلیه ولایت دارند (محبوب علیشاه، 1373: 528).
دو نکته در مورد ادعای ولایت ظلیه
1٫ بر اساس آنچه در برخی منابع تصوف وجود دارد، در ولایت معصومین: با ولایت اقطاب مورد ادعا نوعی عینیت و آمیختگی بوده و ظلیت به این شکل تفسیر شده و مورد نظر بوده است:
شهرام پازوکی میگوید:
ولایت درتصوف با ولایت درتشیع شباهت فراوانی دارد. اعتقاد به وجود امام، به عنوان قطب عالم امکان، بامفهوم قطب درتصوف تقریبا یکسان است. البته این موضوع، چهارچوب خاصّی ندارد و رسیدن به مقام ولایت در هر زمان برای هرکس ممکن است.
بنابراین، نوع ولایت مطرح شده در این گروه، با ولایت معصومین: و ولایت معنوی آن بزرگواران قرابت و شباهت فراوانی داشته که با مباحث مربوط به انحصار اینگونه ولایت در معصومین: که در آیات و روایات وجود دارد در تعارض است.
2٫ بر فرض پذیرش موضوعی به نام ولایت ظلیه، اثبات آن برای اشخاص و تطبیق آن بر مصادیق خاص دلیل دارد؛ و الاّ ادعای فرقههایی که برای رهبرانشان چنین مقامی را قائل هستند، باید صادق دانست.
نحوه اتصال و ارتباط انواع ولایت
سلسلههای معنوی و ولایی به صورت معین و منصوص وجود دارد و این اتصال قطع شدنی نیست، در این مورد گفتهاند: «بدین سبب، ائمه اثنی عشر که صاحبان ولایت شمسیه بودند، ازخوان نعمتشان مشایخی تربیت شده و سلسلههایی جاری گردیده» (همان: 32).
بنابراین دیدگاه، ولایت معصومین: و انبیا مانند سرچشمهای است که جریان پیدا میکند و اقطاب و بزرگان تصوف از این سرچشمه اخذ ولایت میکنند. با این بیان روشن میشود که اینان تربیت معنوی و هدایت الاهی را به عنوان ولایت قمریه توسط بزرگان خود جاری میدانند که این حرکت در امتداد ولایت شمسیه است و تنها از راه اجازات و رابطه استادی و شیخوخیت، این سلسلهها مشروعیت یافته و این مناسبات شبیه جریان ولایت اهلبیت: است.
از منظر ملا سلطان گنابادی عمده براهین بر شیخوخیت و اخذ طریقت و پیروی کردن وصحت آن، نص بود (اجازه از معصوم و قطب قبلی) و تمام اهتمام مشایخ به اخذ همین اجازه بوده است (سلطان علیشاه، 1323: 240).
اکنون باید دید که سالکان و هدایت جویان چگونه از این ولایت استمداد میکنند و چگونه میتوانند نقش خود را در این سلسله و تربیت ولایی اجرا کنند.
برای تبیین این نوع استمداد، تعریف خاصی از شیعه بیان کرده و گفتهاند:
شیعه کسی است که «بیعت خالصه ولویه» دارد؛ یعنی از خود امام یا از سوی شخص مجاز (مانند قطب) دارای بیعت باشد و با این ارتباط و اتصال، صورت ملکوتیه برای شخص حاصل میشود؛ و الاّ شیعه نیست و فقط محب است (گنابادی، 1385: 18).
در این جا باید توجه کرد که آنچه در متون اسلامی در مورد و خصوصیات شیعه ذکر شده است، شناخت و معرفت امام معصوم(ع) و تبعیت از دستورات پروردگار و امامت معصومین: است و فراتر از این، شروطی مشخص نشده و حتی اگر منظور از صورت ملکوتی نوعی کشف و شهود باشد، چنین توصیه و دستوری به شیعیان داده نشده است.
موضوع دیگر در این بحث، ادعای دستگیری و هدایت معنوی اشخاص است که این دستگیری، توسط بزرگان صوفیه صورت میپذیرد. به این عنوان که این بزرگان رابطهای دو سویه دارند؛ یعنی با عنایت خداوند بهوسیله ولایت اهلبیت: به مراتب بالای معنوی رسیدهاند و از طرف دیگر مدعی هستند که خود را برای خدمت معنوی دیگران وقف میکنند.
در این زمینه گفتهاند:
]اقطاب[ در اثر بندگی و نظر مربی، دل صافی پیدا کردهاند… رویی به خلق دارند برای تربیت و بردن ]خلق [به سوی خدا و رویی از غیب خود به غیب که فیض دریابند (صالح علیشاه، 1367: 120).
بر اساس آیات و روایات و سیره معصومین مربوط به تبعیت از ولایت؛ قرار گرفتن تحت ولایت الاهی و اولیای او با انجام دادن تکالیف الاهی ممکن است؛ تکالیفی که در متون دینی مطرح شده است؛ مثلاً: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّه (آل عمران: 31). بر اساس این آیه اگر کسی میخواهد در عبادت خود خالص شود و عبادتش بر اساس محبت حقیقى باشد، لازم است از شریعت که بر محبت و دوستی مبتنی است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مىباشد و صراط مستقیم خدا است و سالک را با نزدیکترین راه به خدا مىرساند، پیروى کند. بنابراین، ولایت جز با پیروى معنا ندارد. در آیه دیگر آمده است:
ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلىَ شَرِیعَهٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ؛ إِنهُّمْ لَن یُغْنُواْ عَنکَ مِنَ اللَّهِ شَیًئا وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِین (جاثیه: 18و19).
پس بر کسى که مدعى ولایت خدا و دوستى او است، واجب است که از رسول او پیروى کند؛ تا این پیروی به ولایت خدا و به محبت او منتهى شود.
امام باقر(ع) میفرماید:
مَنْ کَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ وَ مَنْ کَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَع ؛ هرکس مطیع ما باشد او ولایت ما را دارد و هرکس نا فرمانی خدا کند، او دشمن ماست. ولایت ما به کسی نمیرسد، مگر به وسیله عمل و ورع، تقوا و پارسایی (کلینی، 1410: ج2: 75).
راه عملی تحقق این تقوا در دوران غیبت، دینداری و اجرای تکالیف الاهی از طریق پیروی از علما است. در روایات معصومین: بر این نکته تاکید شده است ؛ در عین حال، اطاعت از این عالمانِ لازم الاطاعه به احراز شروطی، مانند علم و تقوا و دوری از دنیا طلبی مشروط است؛ یعنی تبعیت در فروع دینی نیز بیعت بدون قید و شرط و تسلیم محض و مطلق نیست، بلکه به وجود شرایط عام در علما مقید است.
نحوه ارتباط متقابل مشایخ و سالکان و چگونگی تحقق واقعی این پیوند: از منظر این فرقه، برای قرار گرفتن تحت لوای حضرت قائم(عج)، باید با شیخ و استاد مجاز بیعت کرده باشد. همچنین بیان میشود که برای راهیابی به ملکوت و مستنیر شدن به این نور نیز باید این بیعت واقع شود. در جهت نورانی شدن و دسترسی به ملکوت و از یاران قائم شدن باید به شیخ مجاز دست داد؛ زیرا «مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَیْخٌ تَمَکَّنَ الشَّیْطانُ مِنْ عُنُقِهِ» (گنابادی، 1387: 22).
در واقع، بیعت، راهی برای قرار گرفتن در مجرای هدایت و بلکه تنها راه هدایت است. بنابراین، شیخوخیت و تحقق سلسله وساطت فیض یک طرف محور هدایت؛ و متصل شدن به شیخ مجاز و بیعت طرف دیگر آن است.
آنان برای تبیین رابطه شیخوخیت و لزوم برقراری این اتصال، تفسیر خاصی از روایات ارائه میکنند، همانند نمونهای که قبلا در اهمیت اصل ولایت عنوان شد.
نکته قابل تأمل در این قسمت، این که اقطاب و بزرگان صوفیه بنابر چه ملاکی میتوانند در جایگاه وساطت فیض و ولایت قرار بگیرند؟ طبعاً یکی از معیارهای اولیه این جایگاه، صلاحیتهای علمی، خصوصا در عرصه آموزههای دین است؛ در حالی که افراد مدعی این مقامات، فاقد هر گونه علوم اکتسابی و ظاهری بوده و فقط اصطلاحاً، صفای قلب و شور و عشق و رسیدن به مرتبه کشف و شهود را کافی دانستهاند! (غنی، 1389: 537).
برخی محققان و نویسندگان به شکل تفصیلی به تحلیل مباحث ولایت در تصوف پرداختهاند.
مهدویت، انتظار و ظهور از دیدگاه گنابادیها
اصل اعتقاد به مهدویت
وساطت فیض در منظومه اعتقادی گنابادیها دارای جایگاه مهمی است و نحوه اتصال و ارتباط با مربیان الاهی یکی از مفاهیم کلیدی در این منظومه است. از آن جا که در هر عصر باید این آموزه امتداد داشته باشد، در آخرالزمان و عصر غیبت نیز باید سازو کارهای لازم برای آن تبیین شود.
سوال اصلی این است که در زمان غیبت، چگونه ولایت اهلبیت: بر مومنان اعمال میشود و انسانهای منتظر چگونه از این چشمه معنوی استفاده کنند؟ در این میان نقش عالمان دین نیز باید روشن شود و نیز اینکه راه یافتگان به این ولایت اهلبیت: چه کسانی هستند و خود در مسیر کمال معنوی دیگر مومنان دارای چه نقشی هستند؟ در گروه گنابادیها ولایت معصوم به دید کلی و مطلق نگریسته میشود و بزرگان و مشایخ در امتداد و پرتو آن ولایت کلی، صاحب ولایت و نقش جزئی میشوند. این موضوع در دوران غیبت، به گونهای با بحث مهدویت و انتظار ارتباط دارد، بدین لحاظ که گنابادیها بر تشیع دوازده امامی بودن خود و اعتقاد به امام غایب تاکید دارند:
امتیاز شیعه از غیر شیعه این است که شیعه بهطور کلی از اهل طریقت و غیر آنها معتقدند که هیچ زمانی زمین از حجت خالی نیست و اهل طریقت واقعی در زمان غیبت هم در مورد نماینده امام غایب همین عقیده را دارند (هیات تحریریه کتابخانه صالح، 1367: 316).
«… دراویش شیعه افتخار میکنند که دوازده امامی و پیرو حضرت حجت بن الحسن(عج)، امام غائب میباشند» (همان: 243).
نیابت و وساطت در دوران غیبت امام زمان(عج)
پیش از ورود به مبحث نیابت، لازم است ارتباط اصل مهدویت را با نیابت از دیدگاه آنان بیان کنیم:
محبوب علیشاه در وصف این موضوع گفته است:
مهدی در لغت به معنای هدایت شده و از القاب و اوصاف همه ائمه اثنا عشر: است که هر کدام در زمان خودشان هادی و مهدی و خلف و حجت و صاحب السیف بودهاند که فرمود: «کُلُّنا هاد وکُلُّنا مَهْدی» و هر کدام لقب خاصی نیز داشتهاند؛ مانند باقر و صادق و تقی و هادی و زکی و مهدی منتظر، حضرت حجت بن الحسن العسکری(عج) دوازدهمین وصی پیامبر(ص) میباشد که لقب خاص آن حضرت نیز همان مهدی است. مهدویت نوعی نیز اگر بعضی اظهار داشتهاند، به این معنا است که ذکر شد؛ یعنی همه آن بزرگواران هادی مهدی هستند و نمایندگان ائمههدا: فقط از جنبه نیابت که از آن بزرگواران دارند، مهدی ظلی و تبعی و هدایت یافته توسط آن بزرگواران میباشند (تابنده، 1348: 13-14).
برای تبیین چگونگی جاری شدن سلسله نیابت در دوران غیبت از دیدگاه گنابادیها، برخی از مستندات و شواهدی را که در کلام آنها وجود دارد و گویای مقامات مربوط به نایب خاص در اقطاب آنان در زمان غیبت است؛ ذکر میکنیم:
1٫ میدانیم روایاتی در مورد انسان منتظر و وظایفش نسبت به امام زمان(عج) وجود دارد؛ لذا میتوان آن احادیث را نسبت به نمایندگان معصوم در دوران غیبت هم صادق دانست؛ به این معنا که دو نوع ولایت کلیه و جزئیه وجود دارد و ولایت کلیه به معصوم و امام زمان(عج) مربوط است.
در زمان غیبت امام زمان(عج)، که مظهر ولایت کلیه مطلقه غایب است و صورتا، به صورت ظاهریه آن حضرت دسترسی نبود، باب ولایت جزئیه مفتوح است و بیان میکنند که این اقطاب و مشایخ که اجازه دارند، صاحب ولایت جزئیه هستند که هیچ زمانی از آنها خالی نیست و هر زمان باید بگردیم آنها را پیدا کنیم (صالح علیشاه، 1343: 13-15).
2٫ ولایت جزییه به مشایخ و نماینده امام در هر زمان مربوط است. لذا کسانی که نسبت به ولایت کلیه منتظر محسوب میشوند، زمانی به وظیفه خود عمل کردهاند که در مورد ولایت جزئیه مشایخ درست عمل کنند (سلطان علیشاه، 1323: 215-216).
3٫ این صاحبان ولایت جزئیه در زمان غیبت، تنها افراد خاص و انتخاب شده ولایت هستند که معرفت و اطاعت آنها واجب دانسته شده است (محبوب علیشاه، 1373: 554).
4٫ وکلا در دوران غیبت صغرا، سفارت ظاهریه به اطلاعات جزویه است تا زمان معین، رجال اولیا را سفارت باطنیه است کلیه، چون حاجب و قائم مقام (نور علیشاه، بی تا: 223).
مبانی مشروعیت صاحبان ولایت جزییه در دوران غیبت امام
عمده دلیل مشروعیت راهبری معنوی توسط بزرگان صوفیه، مفهوم «اجازه» است. «اجازه» به معنای دریافت مجوز دستگیری و هدایت معنوی مردم عادی است و این مجوز باید بر اساس قواعد و چارچوبهای تعریف شده تصوف شکل بگیرد. لذا در این مورد گفتهاند: بزرگان عرفا اجازه خود را مضبوطاً به امام میرسانند و در زمان غیبت، به حجت قائم منتظَر(عج)، به عنوان نیابت و اجازه جزئیه وصل میشود (محبوب علیشاه، 1373: 554).
گفته میشود هرکس بیعت کرده باشد، امامت امام دوازدهم(عج) را قبول کرده و آن وقت مذهبش دارای حقیقت است. اگر بیعت نکرده باشد، البته بر حسب صورت احکام مسلمانی بر او جاری است (جذبی، 1384: 72).
در جای دیگر با تاکید بر معرفت بزرگانشان در حد معرفت امام، گفتهاند که هر کس این معرفت را داشته باشد، او را به انتظار ظهور حضرت قائم(عج) حاجت نخواهد بود؛ نه در عالم صغیر و نه در عالم کبیر (سلطان علیشاه، 1379: 269).
خود امام زمان(عج) کسانی را معین فرمود که از طرف ایشان بیعت بگیرند و تا موقعی که امام ظاهر شود، با همان کسانی که از طرف امام زمان(عج) اجازه داشتند، باید بیعت کرد تا وقتی امام(ع) ظاهر شود (جذبی، 1384: 535).
نتیجه این مباحث آن است که هر فرد تحت تربیت در این گروه، میتواند ادعا کند تمامی نسخهها و دستورات معنوی را با واسطه از امام زمان(عج) گرفته است. لذا کسی نمیتواند در نوع آن دستورات اشکال و خدشهای وارد کند و تخلف و سرپیچی از آن هم در حکم مخالفت با امام زمان(عج) خواهد بود.
در مورد بیعت و ارتباط با امام چنین گفتهاند:
امر اخذ بیعت در این زمان (غیبت صغرا) از طرف امام بر عهده شیخ جنید بغدادی بود. جنید از طرف امام قائم(عج)، امام دوازدهم، مامور اخذ بیعت معنوی بود و در زمان غیبت اجازه داشت جانشین تعیین کند و جانشین طریقتی هم تعیین کرد که شیخ ابو علی رودباری بود (آزمایش، 1378، ج15: 32).
اهمیت شیخ و وکلا به گونهای است که جایگاه والایی در وساطت دارند؛ به نحوی که چنین گفتهاند:
امام زمان(عج) که معرفتش لازم است، همین شیخ و قطب است که نبودن آن معرفت باعث مرگ جاهلی است (نور علیشاه، بی تا: 216- 217).
بنابراین، هر زمان دارای راهبری است و بدون راهبر، راه را مسدود و حجت را ناتمام میدانند.
پس برای تکمیل چرخه هدایت معنوی و تنظیم ساز و کار راهبری معنوی است که آنان بر لزوم وجود حجت در هر زمان تاکید میکنند؛ اما وجه تمایز این حرف با آنچه در کلام امامیه وجود دارد، آن است که بر حجیت اقطاب و بزرگان تاکید میشود و میگویند (شیخ و قطب) همان حجتی است که زمین هیچ زمان از آن خالی نمیباشد (صالح علیشاه، 1367: 230).
نکته قابل تامل، این که چگونه عینیت بین معصومین و اقطاب تعریف میشود و اگر بنا باشد این عینیت را بپذیریم، دیگر به رساندن اتصالالت و اجازات به امام معصوم(ع) نیازی وجود ندارد. از سوی دیگر در مورد این ادعا که مشایخ، اجازات خود را به معصومین: میرسانند، باید گفت: اولاً، این گونه نیست که تنها مستند نبوت و حجتهای الاهی مانند پیامبران، خبر و تصدیق انبیا و حجج قبلی باشد، بلکه در کنار آن، خود دارای ادله و اعجاز مستقل بودهاند؛ ثانیاً، چنین دلیلی (تصدیق حجت قبلی) تنها در مورد انبیا و ائمه: است و دلیلی وجود ندارد که در مورد مربیان معنوی و اقطاب نیز جاری گردد.
پس از بیان مباحث مربوط به انتظار و نحوه اتصال و ارتباط با وساطت فیض در دوران غیبت، اکنون به موضوع دیگری می¬پردازیم که از دید آنها گویای علم و الهامات غیبی و الاهی برای اقطاب و بزرگان تصوف است و تاکید و تحلیلی که در مورد سخنان بزرگانشان در موضوع دوران غیبت و نزدیکی ظهور انجام میدهند، به نوعی مؤید همان مقامات معنوی و ولایت جزئیه است که قبلا ذکر شد.
در این زمینه مستندی که وجود دارد، مطالبی همچون پیشگوییهای شاه نعمت الله ولی است. آنها در آثار خود به اشعار وی استناد میکنند. بخشهایی از اشعار وی را که به دوران نزدیک به ظهور مطرح شده است، بیان میکنیم:
در خراسان و مصر وشام و عراق
فتنه و کارزار میبینم
دور ایشان تمام خواهد شد
لشگری را سوار میبینم
نایب مهدی آشکار شود
بلکه من آشکار میبینم
سیدی را ز نسل آل حسن
سروری را سوار میبینم
جنگ او در میان افغان است
لشکرش بیشمار میبینم
پادشاهی تمام دانایی
سروری باوقار میبینم
بندگان جناب حضرت او
سر بسر تاجدار میبینم
تا چهل سالای برادر من
دور آن شهریار میبینم
بعد از آن خود امام خواهد بود
که جهان را مدار میبینم
صورت و سیرتش چو پیغمبر
علم و حلمش شعار میبینم
در سخنرانی افرادی مانند مصطفی آزمایش ، تحلیلهایی در این مورد بیان شده است:
1٫ شاه نعمت الله اهل خرافات نبوده و از بزرگان عرفان است و گفتهاند حقایق را میدیده است.
2٫ منبع و ماخذ این اشعار و پیشگوییها الاهی و به مصحف حضرت زهرا3 منتسب است.
3٫ این مطالب از مخزن اسراری گرفته شده که به کلید رمزی نیازمند است که فقط عارفان به آن دسترسی دارند.
4٫ وقوع این حوادث در عراق و شام به صورت چرخهای و هماهنگ با واقعیت زمان حال مطابق است و این انطباقها در هیچ زمانی اینگونه محقق نشده است و اولین بار است که با واقعیت منطبق میشود.
5٫ در امتداد اشعاری که بیان میشود، دقیقا سالهایی تعیین میشود که تعیین زمان برای ظهور است:
زانکه من در این تشویش
خرمی یار میبینم
بعد از امسال و چند سال دیگر
عالَمی چون نگار میبینم
چون زمستان پنجمین بگذشت
ششمین خوش بهار میبینم
6٫ هرچند به نوعی مباحث مربوط به این پیشگوییها را با مطالب نوستر آداموس مقایسه میکند؛ برای تبیین چگونگی این پیشگوییها و اختصاصات آن گفته است که جنس پیشگوییهای آداموس نجوم است، ولی پیشگوییهای شاه نعمت الله، عرفانی بوده است.
بر اساس تفسیری که آقای آزمایش از این اشعار عنوان میکند، این پیشگوییها، در هفتصد سال قبل و اقتباس شده از علوم غیبی و بهطور خاص دریافتهایی از مثل مصحف فاطمه3 بوده است و این پیشگوییها از سنخ نجوم و… نیست؛ بلکه در آنها از خدا و قدرت او سخن گفته میشود.
نکاتی در مورد این پیشگوییها
1٫ اولین نکته آن است که نسخههای متعددی در مورد اشعار شاه نعمت الله وجود دارد.
پیشگوییهای شاه نعمتالله ولی از طریق اشعار منسوب به وی نقل شده که این اشعار در طول چند قرن دستخوش تحریف و تصحیف و کسر و اضافه فراوان گردیده و به کلی مسخ شده است. برخی از فرقهها و احزاب، بنا به امیال و اغراض خصوصی از دخل و تصرف ناروا در قصیده مزبور که متضمن پیشگویی است، خودداری نکردهاند؛ تا آن جا که شناخت ابیات اصلی و تشخیص صحیح از سقیم و سره از ناسره در این قصیده مشکل است (فرزام، 1379: 375).
2٫ سند و مدرکی ارائه نمیگردد و امور به شکل مسلم جلوه داده میشود. در این صورت، اگر هرکس دیگر از راههای خاص خود دیدگاههای متفاوتی ارائه کند، چه اتفاق خواهد افتاد و چه معیاری برای صدق و کذب آنان خواهد بود؟ چنان که مشاهده میکنیم، در طول تاریخ، شبیه این حوادث در برخی کشورهای ذکر شده در شعر شاه نعمت الله، اتفاق افتاده؛ اما ظهور محقق نشده است؛ خصوصا حوادثی وجود داشته که به علائم حتمی شباهت بسیاری داشته؛ ولی ویژگیهای علائم الظهور در آنها نبوده است. برخی محققان به این موضوع با تفصیل پرداختهاند.
3٫ این مباحث با علائم حتمی که در روایات ذکر شده است، سازگاری ندارد (نعمانی، 1376: 261).
4٫ اینگونه پیشگوییها و انطباقات، قبل از امثال آقای آزمایش هم انجام شده؛ در حالی که ظهور، با وجود گذشت زمان تعیین شده اتفاق نیفتاده است. به عنوان نمونه در دوران صفوی به استناد چنین پیشگوییها، شاهان صفوی مقامات خاصی برای خود قائل شدهاند (جعفریان، 1391: 133-136).
رویکرد کلی فرقهها و مدعیان، به سمت ملاقاتگرایی و ادعای ارتباط خاص با امام زمان(عج) است. این مسیر در مورد گنابادیها هم تحقق یافته است.
همسو با مباحث مربوط به تربیت باطنی و معنوی، موضوع مهم دیگر، چگونگی ارتباط اهل سلوک با حجت و امام عصر(عج) است. از نکاتی که توسط گنابادیها مطرح میشود، میتوان دریافت که ملاقات و ارتباط همیشگی از دعاوی آنان است. در این زمینه این موضوع به کل صوفیان تعمیم داده شده است: «هر صوفی برای امور خود همیشه خدمت قائم غایب(عج) میرسد» (نورعلیشاه، بی تا: 226).
کیوان قزوینی که از یاران ملاسلطان گنابادی است، به دلیل نرسیدن به مقامات، به استاد خود شکوه میکند و ملاسلطان بیان میکند که بعد از ملاقات با امام زمان(ع) مشکل را بیان میکنم. بنابراین، نحوه حل مشکلات معنوی و باطنی از راه ملاقات با امام عنوان شده است. در موارد دیگری نیز ادعای ملاقات و رؤیت امام عصر(عج) صراحتا مطرح میشود (قزوینی، 1376: 38).
نتیجه گیری
1٫ در این گروهها یک نظام تربیتی و دلدادگی معنوی خاصی تعریف میشود که شخص پیرو در جریان هدایت معنوی خود باید اصطلاحا از ظواهر بگذرد و به عمق و باطن و حقیقت ولایت برسد؛ در حالی که خود اهلبیت: تا آخر به رعایت ظواهر مقید بودند.
2٫ مفهوم ولایت و ولایت پذیری در گنابادیها با نیابت عامه و استمرار ولایت معصومین متفاوت است.
2٫ با توجه به مبانی مطرح شده در مورد لزوم اتصال با اقطاب و بزرگان و بیعت با آنان؛ بسیاری از مسلمانان که این بیعت را ندارند، به مرز ارتداد و… میرسند.
3٫ با در نظر گرفتن مباحث مربوط به مهدویت و نوع سلوک باطنی میتوان گفت: ارتباط خاص و تایید شدن توسط امام زمان(عج) از دعاوی آنهاست.
4٫ معتقدند در امور معنوی شیخ مجاز و قطب لازم است و در امور ظاهری، فقها و مراجع.
5٫ در مرحله دیگر، به دلیل مقامات خاصی که برای مشایخ و اقطاب مطرح میشود، جایگاه آنان در حد نوعی امامت و مهدویت نوعی ارتقا مییابد.
6٫ در بحث انتظار، قرائت ویژهای از انتظار ارائه شده که بیشتر به مشایخ و اقطاب متکی است.
7٫ تحقق ارتباط و ملاقات با امام زمان(عج) ادعا شده است.
8٫ نگاه ویژه آنان به علائم ظهور و پیشبینیهای بدون دلیل و اتقان امثال شاه نعمتالله ولی، از جمله ادعاهی آنها در مسئله حوادث قبل از ظهور است.
منابع
قرآن کریم.
1٫ ابن شاذان قمی، أبو الفضل سدیدالدین (1423 ق). الروضه فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبیطالب8، محقق و مصحح: علی شکرچی، قم، مکتبه الامین.
2٫ ابن عربی، محمد بن علی (بیتا). فتوحات مکیه، قاهره، الهیئه المصریه دار الکتاب.
3٫ ابن فناری، محمد بن حمزه (1363). مصباح الانس، تهران، فجر.
4٫ أبو شجاع دیلمی همدانی، شیرویه بن شهردار (1406 ق). الفردوس بمأثور الخطاب، بیروت، دار الکتب العلمیه.
5٫ آزمایش، مصطفی (1378). عرفان ایران (مجموعه مقالات)، تهران، حقیقت.
6٫ ــــــــــــــــ (بیتا). تاریخچه سلسله صوفیه نعمت اللهیه و فرق منشعبه (از ورود جناب سید معصوم علیشاه دکنی به ایران تا کنون)، بیجا، بینا.
7٫ الهامی، داوود (1374). عرفان و تصوف، قم، مکتب اسلام.
8٫ بخاری، محمد بن اسماعیل (بی تا). صحیح بخاری، دمشق – بیروت، دار ابن کثیر.
9٫ برقی، محمد بن خالد (1416 ق). المحاسن، قم، المجمع العالمی لاهل البیت:.
10٫ بیچاره بیدختی گنابادی صالح علیشاه، محمد حسن (1367). یادنامه صالح، تهران، انتشارات حقیقت.
11٫ تابنده، سلطانحسین (1384). نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، تهران، بینا.
12٫ ـــــــــــــــــــ (بی تا). رساله رفع شبهات، تهران، انتشارات حقیقت.
13٫ الترکه، علی بن محمد بن محمد (بی تا). تمهید القواعد، تصحیح: رمضانی خراسانی، مؤسسه ام القری.
14٫ جامی، نورالدین عبدالرحمن (1370). نفحات الانس من حضرات القدس، به کوشش دکتر محمود عابدی، تهران، اطلاعات.
15٫ ـــــــــــــــــ (1356). نقد النصوص، تهران، انجمن حکمت وفلسفه ایران.
16٫ جذبی، سید هبه الله (1384). رساله جذبیه (شرح حال سید هبه الله جذبی)، گرد آوری: علیرضا جذبی، تهران، نخل دانش.
17٫ جعفریان، رسول (1391). مهدیان دروغین، تهران، علم.
18٫ جوادی آملی، عبد الله (1382). شمیم ولایت، قم، مرکز نشر اسراء.
19٫ حرالعاملی، محمد بن حسن (1403ق). وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشرعیه، تحقیق: عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
20٫ حسن زاده آملی، حسن (1378). ممدالهمم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی.
21٫ حلی، حسن بن یوسف (1982م). نهج الحقّ و کشف الصدق، بیروت، دار الکتاب اللبنانی.
22٫ راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1426 ق). المفردات فی غریب القرآن، قم، طلیعه النور.
23٫ رضا علیشاه، سلطان حسین (1337). رساله رفع شبهات، تهران، حقیقت.
24٫ سبزواری، ملا هادی بن مهدی (بی تا). شرح برمثنوی معنوی، بی جا، سنایی.
25٫ سلطان علیشاه، محمد گنابادی (1323 ق). ولایت نامه، تهران، حقیقت.
26٫ ـــــــــــــــــــــــــــــ (1379). مجمع السعادات، تهران، حقیقت.
27٫ شاه نعمت الله ولی، سید نعمت الله (1343). رساله تفسیر لااله الاالله جزو رسائل شاه نعمت الله ولی، تهران، انتشارات خانقاه نعمت اللهی.
28٫ شیرازی، ملا صدرا (1383). شرح اصول کافی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی.
29٫ ــــــــــــــــــ (1363). مفاتیح الغیب، ترجمه: محمد خواجویی، تهران، مولی.
30٫ صادقی، مصطفی (1389). تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
31٫ صالح علی شاه، محمد حسن (1343). مقاله امتیاز شیعه، بیجا، بینا.
32٫ ـــــــــــــــــــــــ (1367). یادنامه، تهران، حقیقت.
33٫ صدوق، محمد بن علی بن بابویه (1376). امالی، ترجمه کوه کمرهای، تهران، کتابچی.
34٫ طباطبائی، محمد حسن (1411 ق). المیزان، بیروت، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات.
35٫ طبرسی، احمد ین علی (1403). الاحتجاج، مشهد، مرتضی.
36٫ غنی، قاسم (1389). تاریخ تصوف در اسلام، تهران، زوار.
37٫ فرزام، حمید (1379). تحقیق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمتالله، تهران، سروش.
38٫ قزوینی، کیوان (1376). راز گشا، مقدمه: محمود عباسی، بیجا، بینا.
39٫ قیصری، داود (1375). شرح فصوص الحکم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
40٫ ـــــــــــــ (1381). رسائل قیصری، تصحیح: آشتیانی، تهران، موسسه پژوهشی حکمت وفلسفه ایران.
41٫ کاشانی، عبد الرزاق (1372). اصطلاحات صوفیه، ترجمه: محمد خواجوی، تهران، مولی.
42٫ کلینی، محمد بن یعقوب (1401ق). اصول کافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت، دار الصبر.
43٫ گنابادی، سلطان محمد (1387). بشاره المؤمنین، تهران، حقیقت.
44٫ ـــــــــــــــــــــ (1385). سعادت نامه، تحقیق: سینعلی کاشانی، تهران، حقیقت.
45٫ محبوب علیشاه، علی تابنده (1373). خورشید تابنده، تهران، حقیقت.
46٫ نعمانی، محمد بن ابراهیم (1376). غیبت نعمانی، بیجا، بینا.
47٫ هیات تحریریه کتابخانه صالح (1367). یادنامه صالح (شرح حال صالح علیشاه و چند مقاله)، تهران، حقیقت.
48٫ یثربی، سید یحیی (1387). عرفان نظری، قم، بوستان کتاب.
49٫ یزدان پناه، سید ید الله (بیتا). جزوه شرح منازل السائرین، بیجا، بینا.
50٫ ـــــــــــــــــــــ (بیتا). دروس عرفان نظری، دائره المعارف علوم عقلی اسلامی، بی جا، بینا.
51٫ www.Dorrtv.org
نویسندگان:
جواد اسحاقیان دُرچه، حجت حیدری چراتی
مجله انتظار موعود شماره 51