دیدبان: لشكر اصلاحات در طول ٨ انتخابات گذشته شكستهاي پي در پي خورده است. اين شكستها البته هيچكدام به سختي شكست غير انتخاباتي اين جريان نبوده است. اصلاح طلبان در اصل در ماجراي فتنه بعد از انتخابات ٨٨ شكست جدي و شديدي خوردهاند شكستي كه باعث شده است اين جريان در حالتي بن مرگ و زندگي دست و پا بزند و نتواند براي حيات آتي خود برنامهاي منسجم و مشخص ارائه کند. پيش از اين به شکستهاي انتخاباتي اصلاح طلبان نگاهي داشتهايم و توجيهات نارواي آنها براي هر يک از اين شکستها را مطرح نمودهايم.
چنان که ذکر شد به نظر نميرسد که هيچيک از شکستهاي انتخاباتي 8گانه اصلاح طلبان به اندازه شکست غير انتخاباتي آنها داراي صدمات و اثرات ويرانگر جبران ناپذير نبوده باشد. اصلاح طلبان که در جريان انتخابات رياست جمهوري دهم با شکستي آبرومندانه مواجه شدند با فتنهسازيهاي بعد از انتخابات دچار چنان شکستي شدند که از هر پديده انتخاباتي خطرناکتر و مضرتر بود. ابعاد اين شکست به حدي جدي بود که کشتي اصلاح طلبان را تا مرحله غرق شدن در فتنه خود ساخته پيش برد و اکنون كشتيبانان و شخصيتهاي جريان اصلاحات دچار آسيبهاي جدي شدهاند.
شايد از همين روست که اصلاح طلبان به دنبال روند احياگري و بازگرداندن علائم حياتي اوليه به کالبد نيمه جان اصلاحات هستند و از اين روست که اصلاح طلبان با دستهبنديهاي ساختگي به دنبال ايجاد شور و هيجاني در ميان بدنه اجتماعي خود هستند. (ديدبان پيش از اين دستهبنديهاي ساختگي و جنگ زرگري اصلاح طلبان را در مطلبي با عنوان پروژه گران فروشي خاتمي تحليل کرده است و به نقشي که عبد الله نوري در اين ميانه بازي با عنوان "یلتسین شکست خورده اصلاحات چه می کند"ميکند نيز توجه جدي داده است.)
اصلاحات چگونه سرطاني شد؟
اصلاح طلبان در طول دهه دوم انقلاب اسلامي و به عنوان بخشي از نيروهاي انقلاب اسلامي که از جريان چپ دهه 60 متولد شدهبودند پا به عرصه سياست ايران گذاشتند. در اوايل کار خود اصلاح طلبان مرزي ميان خودشان به عنوان نيروهاي مشهور به خط امام دهه 60 و خودشان به عنوان تجديدنظرطلباني که به چارچوبهاي نظام جمهوري اسلامي پايبند نيستند نداشتند. به همين دليل شاهد آن بوديم که در بر سر کار آمدن دولت اصلاحات ملغمهاي از همه جريانهاي سياسي مختلف که برخي هنوز به آرمانهاي خط امام دهه 60 پايبند بودند و برخي از تجديدنظر طلبي در سياست به تجديد نظر طلبي در دين رسيده بودند در لشکر اصلاح طلبان حضور داشتند.
دولت خاتمي بيش از آنکه گرفتار مقابله به اصولگرايان باشد گرفتار بحرانسازيهاي دروني خود بود. بحرانهايي که ريشه اصلي آن به مقابله و کشمکش وجدان اصلاح طلبي مربوط ميشد. اصلاح طلبان درگير بودند، با خودشان، با گذشتهشان و با هويتي که اکنون دستخوش تغيير بود. اصلاح طلبان در دو اردوگاه باهم درگير بودند و آنچه اردوگاههاي اصلاح طلبي را به منصه ظهور عيني و خارجي رساند و فتنه 88 بود
شکستهاي مکرر اصلاح طلبي در انتخاباتهاي متعدد در دهه 80 باعث شد که جريان اصلاحات دچار ضعف بيش از پيش شود. اما آنچه صدمه اصلي را به جريان اصلاح طلبي زد غلبه بخش بيمار اين جريان بر بخش سالم آن بود. اگر بخواهيم نگاهي تمثيلي داشته باشيم بايد بگوييم فتنه و فتنهگري همچون سرطاني بدخيم بر اصلاح طلبان و لشكر شكست خورده آنان عارض شدهاند. اما آيا اصلاح طلبان درايت، صداقت و شجاعت لازم براي جداكردن اين بخش سرطاني را از وجود خود دارند؟
اميد اصلاح طلبان براي بهبود به کيست؟
دو كانديداي اصلاح طلبان در انتخابات ٨٨ هرچند قبل از انتخابات عضوي از بدنه نظام جمهوري اسلامي بودند اما به واسطه لجاجت و جدا نكردن خط خود از جريان فتنه رفته رفته در آن بيشتر غلطيدند به عناصري اصلي و كليدي در اجراي اهداف فتنه تبديل شدند و تا جايي پيش رفتند كه حاصل فعل آنها خيانتي آشكار به نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران بود. خيانتي كه ضد انقلاب از آن نهايت بهره خود را برد. از اين رو به اين افراد بازگشت آنها ديگر اميدي نميرود. اين افراد حتي اگر دست از لجاجت که ظاهرا جزو اصول اعتقاديشان شده است بردارند و بين خود و خداي خود توبه کنند و براي نجات اخروي خويش تلاشي کنند، به نظر ميرسد که عمل اجتماعي آنها کمترين سودي به حال جريان اصلاحات و احياء اين تن سرطان زده ندارد. چه آن روز که بايد و شايد کاري نکردند و آن وقت که توان اصلاح و بازگشت از اين مسير وباخير را داشتند با تمام توان و لجاجت فراوان در آن شتافتند و بر سر اصلاح طلبان شکستي را نازل کردند که از دست دادن جايگاه رياست جمهوري و امثال آن در برابر آن چيزي نيست.
خاتمي ديگر رهبر جريان اصلاحات به واسطه محافظهكاري هميشگي در طول دوران فتنه نقش دو پهلويي خود را به بدترين شكل ايفا كرد. از سويي تلاش نمود كه هرگز از كلمه سبز و جنبش سبز براي ياران فتنهگر خود استفاده نكند و از سوي ديگر تلاش داشت تا مرزهاي خود را با فتنهگران غير شفاف و خود را همراه آنها نشان دهد. او که به خيال خود با طي اين طريق دو سوي ماجرا را حفظ کرده بود در عمل هر دو سو را از دست داد و اکنون توان لازم براي مقابله با سرطان پيشروندهاي که اصلاح طلبي را به سوي مرگ ميبرد ندارد. بماند که هر اقدامي براي نجات اصلاح طلبي نيازمند سرعت و جسارت در پذيرش خطاها و مقابله با روندهاي ناصحيح است. چيزي که آقاي صاحب عباي شکلاتي کمتر از خود نشان داده است.
شخصيتهاي ديگر اصلاح طلبان مانند عبد الله نوري، عارف و جهانگير زاده و موسوي خوئينيها و ... هرچند شايد براي کانديداتوري انتخاباتي بتوانند خلائي را در ليستي پر کنند اما جايگاه لازم براي احياء اصلاح طلبان را ندارند.
احزاب اصلاح طلب نيز در اين ماجرا دچار گرفتاري جدي شدند، چه حتي اگر گرفتار نميشدند نيز اين احزاب در فضاي غير حزبي و شخص محور اصلاح طلبان چندان کارآيي نيز نداشتند. اما سازمان مجاهدين و حزب مشاركت منحل شدهاند و مجمع روحانيون و حزب اعتماد ملي از هم پاشيدهاند.
هاشمي و اصلاح طلبي جديد
هاشمي سابقه پرفراز و نشيبي با اصلاح طلبان دارد. قبل از 76 هاشمي با حمايت پنهان و آشکار خود به بر سر کار آمدن آنها کمک کرد. اشاره او و دستور او به کارگزاران سازندگي باعث شد که اين حزب در 76 با جرياني که بعدها اصلاح طلبان را ايجاد کرد هم پيمان و شريک انتخاباتي شود. به نحوي که مرعشي از نزديکان هاشمي در حزب کارگزاران سازندگي به صراحت بيان داشته است که 6 ماه قبل از انتخابات 76 به دستور هاشمي به حمايت از خاتمي پرداخته اند.
اما حملات بعد از 76 اصلاح طلبان به هاشمي نشان داد که هاشمي درک صحيحي از اصلاح طلبان و اصلاح طلبي نداشته است و آنها با حربه حمله به او به دنبال کسب موفقيت در انتخاباتهاي آتي هستند به حدي که در انتخابات مجلس ششم هاشمي سيبل اصلي حملات اصلاح طلبان شد.
تاريخ در دوران اوج اصلاح طلبان متوقف نشد و روزي آمد که اصلاح طلبان در سال 84 پشيمان از حمله به هاشمي و از دست دادن فرصت او، به نحوي پراکنده و غير منسجم به حمايت از او رو آوردند. اما حمايت 84 هنگامي کامل شد که هاشمي به دور دوم در برابر محمود احمدي نژاد رسيده بود. البته احمدي نژاد نيز از دوقطبي سازي فضا و حمله به هاشمي بهره ميبرد اما اصلاح طلبان اکنون حربه سابق خود را ناکارآمد ميديدند و به حمايت از هاشمي رو آورده بودند.
انتخابات 88 و شکست هاي بعد از آن براي اصلاح طلبان باعث شد که اصلاح طلبي به هاشمي وابستگي پيدا کند. البته اين بدان معني نيست که همه اصلاح طلبان بعد از 88 با رهبري و پيشتازي هاشمي کنار آمدهاند اما به اين معني است که هاشمي تنها کسي است که اصلاح طلبان فکر ميکنند در حاکميت دارند. اکنون سوال اين است که هاشمي براي بازسازي اصلاح طلبي مورد نظر خويش چه برنامهاي دارد؟ به عبارت بهتر به نظر ميرسد که در شرايط کنوني هاشمي فرصت را مغتنم خواهد شمرد تا شرايط خود را بر اصلاح طلبان تحميل کند؟ اما آيا اصلاح طلبي از سرطان شديدي که گرفته است نجات خواهد يافت؟