دیدبان

تحریمها چگونه به زانو در آمدند؟3

تحریمها چگونه به زانو در آمدند؟3

بازکاوي مسئله «تحريم هاي غرب عليه ايران» از منظر پارادايم سازه انگاري – 3 و پاياني

امير راغب

 

مرکزيت زدايي از غرب

در شماره قبل، به تبارشناسي ايده ي «تحريم» و چگونگي شکل گيري آن در ديالکتيک  معناشناختي -  تاريخي گفتمان غرب پرداختيم و تلاش کرديم تا پايايي و روايي اين ايده در مواجهه با معنايي که از «ايران» در آن سازه ي معنايي، مراد مي شود از يک سو و «شرايط جهاني» که امکان ها و محدوديت هايي در کاربست اين ايده بر حاملان آن بار مي کند از سوي ديگر را، ارزيابي کنيم. اين (يادداشت مذکور)، در واقع بخشي از روايت جريان شناسانه از رويارويي غرب و ايران، با محوريت مسئله ي تحريم قلمداد مي شود. روايتي که تلاش خواهد شد در اين شماره و با بررسي چگونگي مواجهه ي معنايي ايران با «تحريم» هاي کشورهاي غربي، به سرانجام برسد.
براي ورود به بحث از امکان ها و قابليت هاي در دسترس ايران به منظور تمهيد سازه ي معناشناختي رقيب گفتمان غرب و در نهايت، غلبه بر توليدات معنايي آن گفتمان، ناگزير خواهيم بود که در يک سير تاريخي- تفسيري، اجمالا به بازخواني گونه هاي متفاوت ساخته شده از مفهوم «غرب» در نظام معنايي هويت «خود»مان اشاره کنيم. اين بخش از کار، با اِشعار به اين دقت روش شناسانه صورت مي گيرد که «هويت کنشگران» (يک فرد در درون جامعه و يا يک دولت در نظام جهاني) و فرآيند حکّ و اصلاح آن در مسير حرکت تاريخي اش در کانون رهيافت سازه انگاران قرار دارد. ]1[ به بيان ديگر، همه ي پويش هاي معنايي در تفسير از «خود» و تفسير از ديگري هاي خود، بر روي هويت اِعمال مي شود و امکان هاي يک هويت براي مواجهه با غيريت آن را مي سازد. پس اگر بنا باشد امکان هاي معنايي خودمان را در مواجهه با غرب -  به مثابه يک غيريت -  و کارکردهاي آن  (از جمله تحريم) ارزيابي کنيم، گريزي از ارجاع به بستري که هويت ما در برابر غرب را شکل داده است نداريم. و البته مدنظر خواهيم داشت که اين بستر،  بر اساس  پارادايم سازه انگاري، صرفا «گفتماني» نيست بلکه عينيت هاي غيرگفتماني (واقعيت هاي تاريخي و اجتماعي) نيز در شکل گيري آن نقش ايفا کرده اند.
نزاع غرب با غيريت خود در درون سازه ي معنايي اش، همواره از خلال يک گفتمان «شرق شناسانه» جريان داشته است. گفتماني که همواره و تا همين امروز، بر آن بوده است که هويت غربي را هويتي برتر در برابر هويت «ابتدايي» و رازآلود «شرق» معرفي کند. تو گويي که «شرق» بخشي از جهان است که مردماني، گرفتار در قيدوبندهاي متوهمانه و دستکم، متروک را در خود جاي داده است که «مسئوليت»  انسان غربي، به مثابه انساني که توانسته است خود را در لحظه اي از تاريخ، از آن قيدو بندها نجات دهد آن است که اين «وحشي نيک» (استعاره از شرقيان) را از آن ورطه خارج کرده و تمدن و پيشرفت را برايش به ارمغان ببرد. ]2[  ناگفته پيداست که چنين تصوري، غرب را در موقعيتي برتر و همواره برتر، از شرق قرار مي دهد که  رهاوردهايي همچون استعمار و گونه هاي جديد آن نظير «جنگ براي دموکراسي» دارد. تفسيري از غرب بر اساس معنايي از شرق که البته مسائلي نظير رشد تکنولوژيک غرب نيز توانست آن را تا حد زيادي «واقعي» جلوه دهد. هرچند اين گفتمان شرق شناسانه، با انتقاداتي جدي از سوي متفکريني نظير «ادوارد سعيد» و «فرانس فانون» مواجه شده است اما بايد اذعان کرد که غرب بر همين اساس توانست در جغرافياي فکري و فرهنگي شرق معاصر، حرکتهاي اجتماعي طول و درازي را سامان دهد. به عبارت ديگر، وقتي شرق پذيرفت که خود را از رهگذر سازه ي معناي غرب، تفسير کند؛ توفيق و پيروزي نظام معنابخشي غرب و در پي آن، غلبه ي تمدني غرب بر شرق حاصل شده بود. ايران ما نيز به عنوان جزئي از شرق، از اين قاعده مستثني نبود و نگاهي گذرا به فرازونشيب هاي مواجهه هويتي ما با غرب در سده هاي اخير،  فهرستي را از نيروهاي اجتماعي و سياسي  گرفته تا دولتها نشان مي دهد که بر همين اساس، به نقش آفريني پرداخته و به عبارتي، با بازي در درون سازه ي معنايي غرب، تاريخ تلخ معاصر را براي کشور ما رقم زدند. 
روشن است که تا هنگامي که موازنه ي نيروها در دو سوي معادله ي مواجهه ي غرب و شرق (ايران) بر همين اساس پيش رود؛  نمي توان به دست آمدن جواب ديگري جز سلطه ي تمام عيار غرب را از  اين معادله انتظار داشت. در واقع، آنچه در اين شکل از موازنه ي نيروها مي رود تا براي هميشه از ما سلب شود؛ امکان «تغيير وضعيت» است. به اين ترتيب، ذهن انسان غيرغربي، باور مي کند که هيچ امکاني براي گذر از اين ورطه را ندارد و ناچار است که با کاروان غرب، به هر سوي که رهنمون شود؛ همراهي کند. يک همراهي منفعلانه که امکان هرگونه ابتکار عمل را از او سلب مي کند.
نکته ي حائز اهميت در اين ميان آن است که استمرا چنين معنايي در سازه ي معناشناختي انسان شرقي، و تداوم تفسيري که بر همين اساس، او از خود و ديگري (غرب) دارد؛ براي تضمين غلبه ي غرب بر شرق و تداوم آن ضروري است. اين ضرورت البته يک ضرورت ايدئولوژيک نيست بلکه فراتر از آن، يک الزام روش شناختي نيز هست. چنين ضرورتي به ويژه وقتي سخن از ايده اي نظير ايده ي «تحريم»  - آنگونه که در مواجهه ي کنوني غرب با جمهوري اسلامي مطرح است -  به ميان آيد؛ بيش از هر جاي ديگري خود را نشان مي دهد. در يادداشت قبل، گفتيم که شرايط جهاني، چگونه محدوديت هايي را به غرب در راستاي توفيق سازه ي معنايي که ژست تحريم بر آن استوار شده است؛ تحميل کرده است. حال مي خواهيم ادعا کنيم که علي رغم همه ي اين شرايط عيني، اگر چنانچه، در اين سوي معادله، يعني در طرف ايران، تفسيري شرق شناسانه و منفعل از خود، پايدار باشد به گونه اي که در ذهن ايراني، غرب نماد برتري بوده و «خود» معنايي جز ضعف و استيصال نداشته باشد؛ هيچ يک از محدوديت هاي واقعي نيز نمي تواند بر غلبه ي غرب و ثمربخشي تحريم ها خللي وارد آورد. حال بايد ديد که جمهوري اسلامي آيا توانسته است اين وضعيت را تغيير دهد؟ چگونه و با کدام استراتژي معناسازي، به اين موفقيت نائل آمده است؟ پاسخ به اين پرسش ها، ما را به پاسخ نهايي پيرامون توفيق و يا شکست تحريم هاي کنوني غرب در قبال کشورمان و اصولا هر تحريم و فشاري در آينده رهنمون مي کند. 

به سوي يک سازه ي معنايي پيشرو
امروزه به باور بسياري از تحليلگران داخلي و خارجي، تحريم ها آنچنانکه بايد و شايد بر «وضعيت» اقتصادي و اجتماعي ايران اثرگذار نبوده است. البته اين موضوع به معناي اين نيست که تحريم ها هيچ گونه اثر وضعي نداشته است اما دستکم مي توان گفت که تحريم ها که در واقع، راهبردي براي «تغيير رفتار» کشورمان در سطح جهاني مي باشد، به هدف راهبردي خود نرسيده است. چرا اين گونه شده است؟ اين امر به معناي موفقيت نسبي جمهوري اسلامي در بهره مندي از شرايط شکننده ي اقتصاد جهاني از يک سو و بافت در هم تنيده ي اقتصاد بين الملل از ديگرسو، در راستاي کنترل ضربه هاي اقتصادي حاصل از تحريم و نيز بازگرداندن فشار آن به اقتصاد کشورهاي تحريم کننده است. اما فراتر از اين راهبرد مديريتي، آنچه به ويژه از منظر مطالعاتي سازه انگاري، مورد تاکيد است و  - آنچنان که در فقرات فوق نيز به آن اشاره شد -  غلبه بر تحريم ها بدون آن ممکن نبوده است؛ توان جمهوري اسلامي در درهم شکستن سازه ي معنايي شرق شناسانه ي غرب و غلبه بر باور تاريخي «ناتواني» انسان شرقي در برابر اقتضائات غرب مي باشد (اين باور که غرب، تنها مسير رشد و پيشرفت است). اما کدام سازه ي معنايي، به اين منظور طراحي شده است؟ اين سازه ي معنايي چه تفسيري از «خود» ارائه داده است و چه نسبتي را با غيريت (غرب) برقرار کرده است که موازنه ي نيروها را از وضعيت برتري ايده ي غرب، خارج کرده است؟ پاسخ به اين پرسش ها مي تواند مدلي را براي همه ي حرکت هاي رهايي بخش در جغرافياي فکري و فرهنگي شرق ارائه دهد.

در برابر شرق شناسي و شرق شناسي وارونه
در مقاله پيشين، اشاره شد که چگونه ايده ي تحريم، بر تفسير خاصي از دوگانه ي «وابستگي  -  عقب ماندگي» در فرآيند بسط هويت غرب در برابر «ديگران» استوار شده است. گفتيم که بر اين اساس، ايران، ايده اي است که تفسير انحصاري و تک خطي از «راه پيشرفت» را زير سوال برده است و بنابراين، بايد با آن مقابله شود. حال و بر اساس آنچه در اين شماره گذشت، مي توان گفت، «ايده ي ايران»، غرب را از مرکزيت ارجاع جهاني، خارج کرده است و آنچه اهميت اين امر را دوچندان مي سازد اين است که «ايده»ي جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک قطب الهام بخش، اين غرب زدايي از مرکزيت ارجاع جهاني را نه تنها در مواجهه ي مستقيم با غرب و در مقام قدرتي در برابر قدرت غرب، محقق ساخته است (ورود کشورمان به عرصه هاي گوناگون علم و فناوري و يا پيروزي هاي اطلاعاتي ايران بر آمريکا و رژيم صهيونيستي، مؤيد اين معناست)؛ بلکه سامانه ي معناسازي جمهوري اسلامي، همچنين توانسته است در جغرافياي مرزهاي خود و نيز در جغرافياي فکري و فرهنگي شرق (از خاورميانه تا آمريکاي لاتين)، غرب را از مرکزيت اذهان آحاد مردم اين سامان نيز بزدايد. به بيان ديگر، ايران پساانقلابي، به شالوده شکني نظم معنايي شرق شناسانه و حتي شرق شناسي وارونه ي «ادواردسعيد» ]3[ در اذهان مردم ايران (و به تناسب، مردم سامان مشرق زمين) پرداخته است و ايده ي «مقاومت» را جايگزين ايده «ضعف» کرده است. بر اين اساس، نمي بايست شرق، خود را در آيينه ي غرب به نظاره بنشيند و در يک وضعيت منفعلانه، غرب را آينده ي خود و خود را گذشته ي غرب در نظر آورد؛ بلکه بايد اين موازنه را بر هم زند. بايد سازه ي معنايي ديگري دراندازد. مدل جمهوري اسلامي براي  اين سامانه ي معناسازي  که بايد در برابر سازه ي معنايي «وابستگي -  عقب ماندگي» که محصول تفسير غرب از موقعيت خود در برابر شرق ( و از جمله ايران) است قرار گيرد؛ سازه ي «حق طلبي -  ابتکارعمل» مي باشد. سامانه ي معنايي که بر تفسيرديگري از غرب، و نيز از خود، استوار است.

حق طلبي -  ابتکار عمل
 مطابق اين سازه ي معنايي، «غرب»، يک نيروي زياده خواه و چپاول گر در نظام بين الملل تفسير مي شود که تضييع حقوق ديگران را دنبال مي کند. هنگامي که ظاهرا در پي اعطاي حق کسي به اوست (مثلا وقتي مي خواهد دموکراسي را به عراق هديه کند) در واقع در حال پيگيري ميل سوداگرانه ي خود است که در لفافه اي از خيرخواهي دنبال مي شود. اما اين تنها وجه سازه ي معنايي « ايران» با محوريت جمهوري اسلامي نيست. اين سازه، تفسيري بديع نيز از «خود» دارد. بر اين اساس، «خود»  -   شرق در برابر غرب، و يا ايران در برابر اتحاد کشورهاي سلطه گر جهاني ) يک نيروي «سرکوب شده» است که قوه ي ابتکار عمل در  يک فرآيند تاريخي از او سلب شده است. اما بايد به خود آيد و از طريق درگير شدن با طرف مقابل، حقوق تضييع شده ي تاريخي خود را بازيابد.
بر همين اساس است که وقتي ايران تحريم مي شود، اين تحريم، در درون سامانه ي معنايي بخش زيادي از ايرانيان، زياده خواهي غرب و تلاش او براي تضييع حقوقشان تفسير مي شود. امري که نشان دهنده ي نگراني غرب از به کار افتادن قوه ي ابتکارعمل ايران در برخورد با هيمنه ي غرب، تلقي مي شود، اينچنين است که يگانه راه مقابله با اين حربه، از درون همين ديناميسم تفسيري آشکار مي شود: «بايد ابتکار عمل را درست در همان ناحيه اي که هدف حمله ي دشن واقع شده است؛ به کار بگيريم» اگر دشمن، اقتصاد را هدف گرفته است بايد اقتصاد ملي را تقويت کنيم و اگر مي خواهد ما را در زمينه ي فناوري، محتاج خود سازد، بايد عرصه هاي پيچيده فناوري را بومي سازي کنيم.  به اين ترتيب است که «تحريم» به نقطه ي قوت ما بدل مي شود و «برکت» است.  اين سازه ي معنايي (حق طلبي  -   ابتکارعمل) يک مدل جهاني براي همه ي اراده هاي رهايي بخشي است که غرب را سدي  در برابر خود يافته اند. و همين قوه ي الهام بخشي جهاني ايران، دشمني ها را به اين نقطه از جهان معطوف کرده است.
 



پانوشت ها:
1-    حميرا مشيرزاده، سازه انگاري به عنوان فرانظريه روابط بين الملل، مجله دانشکده حقوق و علوم سياسي، شماره 65، پاييز1383، ص 124
2-    در يادداشت قبل، به نقش اين انگاره ي غربي، در شکل گيري ايده ي امپرياليسم اشاره شد.
3-    «شرق شناسي وارونه» تعبيري است که پس از شکل گيري جنبش هاي استقلال در جهان سوم، در انتقاد از ايده ي شرق شناسي ادوارد سعيد و از سوي «جلال صادق العظم» -  متفکر سوري تبار  -  مطرح شد که معتقد بود که در اين شرق شناسي وارونه، اتفاقا کليشه هاي شرق شناسي  -  تمايز ميان شرق و غرب -  تأييد مي شود.
          



 

مرتبط‌ها

حضور 3 میلیون افغان در ایران

همسر دلخواه خود را دانلود کنید

دوئل مرگبار دو اراذل محله فلاح برای قدرت نمایی

تصاویر/ شاسی‌ بلند جدید آمریکایی

تصاویر/کاپیتان پرسپولیس باید اخراج می شد

آغاز برخورد با بدپوششی و کشف حجاب در تهران