ما در ادارهمان در اهواز نشستهایم ولی نمیتوانیم نفس بکشیم. جلوی چشم ما پردهای از گرد و خاک است. با حیرت به روبهرو نگاه میکنیم که هر لحظه غبار اتاق بیشتر میشود. درها را بستهایم. یکی با صدایی مبهوت میگوید: گرد و خاک دارد بیشتر میآید داخل... ما همچنان با حیرت نگاه میکنیم و داریم زیر خاک مدفون میشویم. صدای ما را میشنوید؟