دیدبان
به بهانه اکران «سر به مُهر»؛

تلاشی مقدس برای تثبیت هویت دینی

تلاشی مقدس برای تثبیت هویت دینی

دیدبانسر به مهر قصۀ «صبا» دختر تنها و مستقلی است که در جدال با «بحران هویت» و «بحران نقش» خود با یک دوست آشنا می‌شود و به او پناه می‌برد و آن را چون رازی سر به مهر در سینه نگه می‌دارد، ولی مجبور است آن را فاش کند. در حالی که شهامت گفتنش را ندارد! شخصیت اصلی داستان پس از ارتباط با دوستی جدید، دچار هویتی تازه می‌شود.

شرایطش تغییر می‌کند، دیگر تنها نیست، با دوست حرف می‌زند، از دوست کمک می‌خواهد و به سوی او می‌رود. اما در ادامۀ زندگی امروزی خود در جدال با هویت قبلی خود و بحران نقشی که دامنگیر او شده، نمی‌تواند «سر» به «مهر» نگذارد و رازش را نگوید! ولی به دلیل پارادوکس‌های شکل‌گرفته بین میل باطنی و هویت ظاهری و هنجارهای غلطی که در بخشی از جامعه رشد کرده است، خجالت می‌کشد که بگوید نماز می‌خواند.
 
ترسم که اشک در غم ما پرده‌دَر شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
 
این فیلم با بازی درخشان و نقش متفاوت لیلا حاتمی و بهره‌گیری عالی از جزئیات و لوازم کاراکترسازی و شخصیت‌نویسی، به یکی از خوش‌تکنیک‌ترین و خوش‌ساخت‌ترین فیلم‌های سینمای اجتماعی و مذهبی ایران تبدیل شده که به نظر نگارنده تاکنون نظیر نداشته است. شاید قصۀ فیلم سر به مهر را نمی‌توان در سه خط هم نوشت (دختری امروزی که با خدا آشنا می‌شود و نماز می‌خواند، اما شجاعت آن را ندارد که به دوستان و یا به خواستگار خود این راز را بگوید)، اما به چنان فیلمنامه و اثری غنی و پرمحتوا تبدیل شده که پر از قصه و داستان است و می‌توان برای آن کتاب‌ها نوشت. پر از هیجان، معما، شگفتی، احساس و شوق و امید است که می‌تواند بی هیچ خستگی و یکنواختی، مخاطب را لحظه به لحظه پابه‌پای فیلم بکشاند و او را در هاله‌ای از عالم معنا و عرفان، منتظر و همراه خود نگه دارد. به جرأت می‌توان گفت کمتر کسی است که بتواند از آن قصه، چنین فیلمی بسازد. مخاطب با دیدن این فیلم حس می‌کند که به دور از فضای اکسپرسیونیستی و هیجان‌های کاذب دگماتیسمی و تعصب‌گرا، در کارگاه انسان‌سازی نشسته است به گونه‌ای که برای انسان بودن و اکتساب آرامش واقعی «شخصیت اصلی فیلم» خوشحال می‌شود و برای «خودش» حسرت می‌خورد.
فیلم با تیتراژ خود آغاز می‌شود و اساساً به گفتۀ کارگردان، تیتراژ فیلم جزوی از فیلم است. تایپ کردن دختری به نام «صبا» که در حال آپدیت کردن وبلاگ و مدیریت کامنت‌ها و مطالب جدید وبلاگش است، اولین سکانس های فیلم است. تیتراژ فیلم و نوع فیلمبرداری از کلمه کلمۀ کامنت‌ها و تایپ‌هایی که مضمون آن درددل‌های یک دختر در یک فضای مجازی است و نیز جستجوهای اینترنتی شخصیت اصلی داستان، در همان ابتدا این را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند که سر به مهر فیلمی دیالوگ‌محور است که محوریت آن احوالات دختری به نام «صبا» است. احوالاتی پیرامون راه‌های مبارزه و فرار از تنهایی کاراکتری که به نوعی دچار بحران هویت است. بحرانی که همۀ ما در بخش‌هایی از زندگی ممکن است با آن مواجه شده باشیم. بحرانی که در پس زندگی مدرنیتۀ امروزی و با وجود همۀ امکانات مجازی و پدیدۀ عصر ارتباطات ممکن است به سراغ همۀ انسان‌ها آمده باشد.
حالا این بحران دامنگیر شخصیت اصلی داستان شده است. «صبا» که تمام دوستی و درددل و تنهایی‌اش با وبلاگ‌نویسی و کامپیوتر پر می‌شود، تحصیل‌کرده است و فوق لیسانس دارد، اما بیکار است، خودش جدا از خانوادۀ خود در خانه‌ای که خانوادۀ هم‌خانه‌ای‌اش در تهران برای‌شان مهیا کرده زندگی می‌کند. پدرش هم پس از مرگ مادرش با زن دیگری ازدواج کرده و در حوالی تهران زندگی می‌کند. خواهرش که در کنار پدرش زندگی می‌کند نابینا است و با مشکلات بی‌پولی برای درمان چشمانش دست و پنجه نرم می‌کند. حالا «صبا» هم در جست‌وجوی کار است و هم فکر پذیرش در آزمون دکتری! همۀ اینها در سکانسی که دختر برای احوال‌پرسی به خانۀ پدرش می‌رود دیده می‌شود، به علاوۀ اینکه همۀ این کاراکترها (پدر، زنِ پدر و خواهر) شخصیت‌های مثبت فیلم هستند و چرایی و چگونگی این رابطه‌ها در فیلم محلی از اعراب ندارد. و مسألۀ اصلی داستان، اشتغال و ازدواج و درمان چشمان خواهر و... نیست. تنها به نظر می‌رسد که پذیرش در کنکور آزمون دکترا، بهانه‌ای است برای ماندن «صبا» در تهران و زندگی مستقل او.
در پس این ارتباطات مجازی و بحران نقشی که «صبا» دچار آن شده است، در دیالوگ‌هایی که در تنهایی شخصیت اصلی داستان تعریف شده، نام خدا می‌آید. «صبا» که هم‌خانه‌اش به خانۀ بخت رفته است و اکنون گوش شنوایی برای حرف‌هایش نیست، به ناگاه با خدا صحبت می‌کند و در بین حرف‌هایی که به خدا می‌گوید، قول می‌دهد که از این پس نماز بخواند. این‌گونه است که نیازش به یک دوست و همراه و هم‌صحبت جهت پیدا می‌کند. نیازی که در فطرت باطنی هر انسانی وجود دارد. نیاز به پرستش و نیاز به پناهگاه. حالا دختر قصۀ ما به خدا پناه می‌برد و با هویتی جدید روبرو می‌شود. «دوست خدا» می‌شود. با او راز و نیاز می‌کند و این راز، شبش را روز می‌کند! زندگی‌اش رو به جلو می‌رود و روزنه‌های امید به سویش باز می‌شود. از او در رابطه با سلامتی خواهرش، پیدا کردن شغل، زیر بار منت کسی نبودن و حتی ازدواجش را می‌خواهد. دختر حساس و مغروری که امروزی و تحصیل‌کرده است، تقریباً مدرن هم زندگی می‌کند، آرایش معمولی هم دارد، با اینترنت و وبلاگ‌نویسی سر و کار دارد، 100 تا پیتزا خورده، به برنامه‌های سوشال هم توجه دارد ‌(مراسم عروسی هم‌خانه‌اش، جمع شدن وبلاگی) و... اما تا قبل از این نماز نمی‌خوانده و حالا نماز می‌خواند. اما مسألۀ اصلی این است که نمی‌تواند بگوید نماز می‌خواند! از طرفی آنچه از دوست صادقانه و خالصانه خواسته است هم در حال اجابت شدن‌اند (خواهرش تماس می‌گیرد که قرار است چشمانش ببیند، هم‌خانۀ سابقش تماس می‌گیرد برای دعوت او به کار و نیز خواستگاری برادرش از «صبا»).
«صبا» دیگر نمی‌تواند خدا را نبیند. برای همین هم هست که از ترس اینکه کسی بفهمد، ترجیج می‌دهد در فرودگاه و یا بالای برج میلاد و اساساً جایی که اطرافیانش نباشند نماز بخواند (صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را) در سکانسی از فیلم از خدا چیز دیگری هم می‌خواهد که خدایا شهامتم بده و شجاعت را بر ترسم غلبه کن. و این «گفتن» و «نگفتن» به‌ویژه اینکه برادر هم‌خانه‌ای‌اش از او خواستگاری هم کرده، تا لحظات پایانی فیلم ذهن مخاطب را درگیر می‌کند و فیلم را از حالت کسل‌کنندگی، یکنواختی و ریتم کند خارج می‌کند. به علاوه آنکه کارگردان در بخش‌هایی از فیلم، فضای طنز را به خوبی به خدمت گرفته و این فضا به علاوۀ رازآلود بودن قصه،‌ مخاطب را به خوبی همراه می‌کند.
در ادامۀ داستان شاهد آن هستیم که «صبا» اکنون هویت خود را بازیافته و از «بحران هویت» خارج شده است و تنها با «بحران نقش» است که دست و پنجه نرم می‌کند. اینکه راز بزرگ خود را بگوید یا نگوید! و کش و قوس‌هایی که در درون خود با این راز (نماز خواندن) دارد (مثلاً در سکانسی که به خواستگارش خیره می‌شود، اما گوش‌هایش به صدای اذان است و یا سکانسی که خواستگارش در سینما به او می‌گوید حواست کجاست؟ و...) همه نشان‌دهندۀ بحران نقشی است که دامنگیر «صبا» شده است. این بحران تا آنجا پیش می‌رود که نمازش قضا می‌شود و خود را با غروب آفتاب روبرو می‌بیند (به دلیل حضورش در کنار هم‌خانۀ سابق و نیز خواستگارش در سینما). اما این بار «هویت» خود را متزلزل می‌بیند و با اشک چشمان او مخاطب هم همراه می‌شود. اینجا «صبا» دیگر به تعلقات دنیوی فکر نمی‌کند، دیگر خدا را برای اشتغال و ازدواج و خواسته‌های دنیوی نمی‌خواهد. حالا تصمیم نهایی را می‌گیرد و رازش را فاش می‌کند، به نمازخانۀ سینما می‌رود و نماز قضا به جای می‌آورد.
«من ای «صبا» ره رفتن به کوی دوست ندانم / تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی» بیتی از سعدی است که کارگردان در چند جای فیلم به مضمون آن، هنرمندانه بدان تأکید داشته است و صدای زنگ تلفن همراه «صبا» است!
کارگردان این فیلم در مصاحبه‌ای گفته‌است: «من نمی‌توانم ادعا کنم فیلم سر به مهر را برای همه ساخته‌ام. گروه هدف من گروه خاصی از مردم‌اند که درگیر این پیش‌فرض‌ها هستند و برایشان این موضوع مسأله است که البته کم هم نیستند...» اما به عقیدۀ نگارنده، سر به مهر فیلمی برای همۀ انسان‌هاست. شاید در حوزۀ اجتماعی کمتر کسی را بتوان سراغ گرفت که مثل «صبا» باشد، اما همان مخاطبانی هم که مثل «صبا» نیستند، با دیدن این فیلم با او همراه می‌شوند و این نشان‌دهندۀ موفقیت فیلم است.

 

منبع: وطن آنلاین

مرتبط‌ها

راه کاهش ظلم در خانواده افزایش حرمت پدر است

خروجی قرمز حمل سلاح آسان در ایران

خادمیاران رضوی: طلیعه‌ای نو از «آفتاب» فرهنگ شیعی

تحلیلهای رنگین برای عمامه خونین

سبکِ زندگی پرونده‌ساز!

تعداد بالای پرونده در قوه؛ آسیب اجتماعی یا اشکلات ساختاری؟