"دیدبان":اشاره: چند سال پیش پروندهای در نشریه هفت قفل (ارگان بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام) درباره آسیب شناسی شورای عالی انقلاب فرهنگی منتشر شده بود. خاطرات زیر از زبان اعضای این شورا بیان شده بود. به مناسبت سالروز انقلاب فرهنگی، تریبون مستضعفین به بازخوانی آن روایتها دست زده است. هرچند شاید این مطلب قدیمی باشد، اما شورا همان است که بود بعد از این همه سال.
این را به حساب جوانیشان بگذارید
توی شورای انقلاب و دولت مرتب اختلاف بود. «بنیصدر» میگفت این وضع
نمیتواند ادامه پیدا کند که فعالیت این گروهکها در دانشگاه به امنیت کشور
و انقلاب لطمه میزند. «مهندس بازرگان» و «شهید بهشتی» اعتقادی به برخورد
با دانشجوها نداشتند و میگفتند این تعارضات در فضای باز فعلی حل میشود.
این دسته میگفتند که دانشجویان جواناند و این را باید به حساب جوانیشان
گذاشت. اما قبل از آن باید برسیم به اینکه رسالت دانشگاه بعد از انقلاب چی
باید باشد؟ و برنامهها باید عوض شود. بالاخره «بنیصدر» در خرداد سال ۱۳۵۹
اولتیماتوم داد به گروهها و چپگراهای دانشجو و گفت: «اگر تا فلان روز
دانشگاه را تخلیه نکنند من از مردم میخواهم که بریزند توی دانشگاهها و
کار را با آنها یکسره کنند.»
خودشان هم نمیدانستند چه کار باید بکنند!
بالاخره با امتحانات پایان ترم دوم سال تحصیلی ۵۸-۵۹ در تیرماه سال ۵۹ دانشگاه تعطیل شد. دانشجویان طرفدار مجاهدین، فدائیان خلق و حزب توده مقاومت میکردند، اما بالاخره امام با صحبت با شورای انقلاب و دانشجویان مسلمان خط امام، به ۷ نفر بهعنوان مسئولین «ستاد انقلاب فرهنگی» حکم دادند. میخواستند تغییر و تحولاتی در دروس انجام بدهند و برنامههای دانشگاه را عوض کنند. در طبقه آخر ساختمان وزارت آموزش عالی جمع شدند. خودشان هم نمیدانستند چه کار باید بکنند، دستورالعملی هم نبود.
… و ستاد اینها بودند
همهشان با فضای دانشگاه آشنا بودند. دکتر «سروش»، دکتر «حبیبی» و دکتر
«شریعتمداری» دانشگاهی بودند، آقای «باهنر» هم دکترای الهیات از دانشگاه
تهران داشت. «جلالالدین فارسی» لیسانس حقوق و «شمس آلاحمد» هم تحصیلات
ادبیات، مرحوم «ربانی املشی» فقط تحصیلات حوزوی داشت. او قرار بود ارتباط
ستاد را با حوزه برقرار کند. البته چون آشنایی زیادی با دانشگاه نداشت
عملاً رأی و نظر خاصی نداشت، اما یک عدهای از بیرون به ایشان مشاوره
میدادند. دکتر «گلشنی» و آقای «اسرافیلیان» هم بودند.
شکار رفتهاند!
جلسه تشکیل شدهبود. یکی پرسید: آقای فارسی کجاست؟
فارسی خیلی دنبال سمتی که به او دادهبودند نبود؛ بیشتر دنبال کارهای سیاسی
بود. گفتند رفتهاست شکار. گاهی از وقتها میرفت شکار. کارش همیشه همین
طوری بود. یا شرکت نمیکرد، یا اگر هم بود با کارهای انقلابیتر و تندتر
موافق بود.
آقا شما نمیفهمید!
به خاطر انقلاب فرهنگی داشتند اساتید را اخراج میکردند، هرکسی را به یک
دلیل. یا چپی بود یا گرایشات غیراسلامی داشت. بیشتر بچههای دفتر تحکیم
وحدت بودند که میگفتند چه کسی باشد و چه کسی برود. در خیلیهایش ستاد نقشی
نداشت. یکی از اساتید دانشگاه تهران رفت پیش جلالالدین فارسی بهعنوان
اعتراض. فارسی طلبکار بود. میگفت اصلاً انقلاب فرهنگی کردیم که پاکسازی
کنیم. ما میخواهیم مدرس اسلامی تربیت کنیم. اینقدر بحث پیچیده شد که به او
گفت: «آقا شما نمیفهمید.» آن استاد هم داغ کرد و گفت: «شما نمیفهمید.
شما اصلاً معلوم نیست از کجا آمدی و کی هستی.» «ایدهٔ دانشگاه تربیت مدرس»
را فارسی دادهبود.
«شهید باهنر»، هم بیشتر وقتشان را فعالیتهای سیاسی خارج از ستاد میگرفت.
برای همین در جلسات ستاد بسیار خسته و خوابآلوده بارها از فرط خستگی
چشمانش روی هم میرفت.
من و تو تنهاییم!
شمس آلاحمد مریض شده بود آنقدر که از خانه نمیتوانست بیرون بیاید یکبار
به دکتر «سروش» گفتهبود: من و تو در این مجموعه تنهائیم، بقیه یک طوری به
حزب جمهوری ارتباط دارند. به ترکیب ستاد خوشبین نبود. برای امام احترام
قائل بود اما مادون امام را صرفاً جناحبندی سیاسی میدانست.
اشکال تراشی برای نیروی دریایی
عدهای از فرماندهان نیروی دریایی آمدهبودند ستاد و میخواستند آکادمی
علوم دریایی تشکیل بدهند. «دریادار افضلی»، که بعداً اعدام شد جز آنها
بود. چند بار آمدند و رفتند. ما نمیتوانستیم درخواستشان را بپذیریم. چون
مجوز دادن برای یک دانشگاه جدید بدون برنامه درسی و نیروی علمی کافی صحیح
نبود. قرار شد ما مطالعه و تحقیق کنیم و بعد به اطلاعشان برسانیم. آقای
«مهدوی» در همان ایام به ستاد پیوسته بودند. ایشان بعد از یکی دو جلسه
گفت: «شما دارید برای نیروی دریایی اشکال تراشی میکنید؛ من به امام خواهم
گفت.» البته بعد از این ماجرا یکی دو جلسه نگذشته بود که از ستاد رفتند.
انقلاب فرهنگی یک سخنرانی یکساعته است
عملاً بحث تئوریک خاصی در ستاد انجام نمیشد. آنقدر انتظار از ستاد وجود
داشت که تمام وقت را کارهای اجرایی میگرفت، جلسهای برای اینکه انقلاب
فرهنگی چیست و چه تحولی در فرهنگ باید ایجاد کند تشکیل نشد. البته درباره
انقلاب سخنرانی زیادی شد. مثلاً آقای «مهدویکنی» معتقد بود که انقلاب
فرهنگی چیزی نیست که چند سال طول بکشد و شاید بایک سخنرانی یکساعته بشود
انجامش داد.
اولین کسی که حقوق گرفت
حاج آقای خوشوقت روحانی بود که آشنایی با دانشگاه نداشت. آقای «مهدویکنی»
که رفتند، ایشان را به جای خودشان فرستادند. از ساعت ۹ تا ۱۲ که معمولاً
جلسات تشکیل میشد آقای خوشوقت میآمد مینشست و یک کلمه هم صحبت نمیکرد.
فقط گوش میکرد و میرفت. هیچ کدام از اعضای ستاد حقوق نمیگرفتند ولی
ایشان اولین کسی بود که برای خودش حقوق نوشت و گرفت.
شما کتابهای معارف اسلامی را بنویسید
گفتند ستاد برود سراغ جامعه مدرسین. اعضای ستاد مثلاً توضیح دادند. یکیاز
اعضای جامعه مدرسین گفت: «ما کاری به این کارها نداریم. شما بروید
کتابهای معارف اسلامی دینی را بنویسید ما اصلاحشان میکنیم!» اعضای ستاد
دهانشان باز ماند و شروع به مقاومت کردند که ربطی به ما ندارد، کتاب معارف
را شما باید بنویسید. آقای «مکارم» گفت: «راست میگویند، کتاب طبی را طبیب
مینویسند نه اینکه دیگری بنویسد بعد اطبا اصلاحش کنند.»
نه مساوی است با پنج
جامعه مدرسین سراغ آقای مصباح و مدرسه باقرالعلوم رفت. آقای مصباح
برنامهای به ستاد پیشنهاد کرد و گفت: اساتید به قم بیایند تا مباحث مشترک
داشته باشیم. ستاد هم تصویب کرد. قرار بود ۹ ماهه تمام شود، اما بیش از
یکسال طول کشید. اساتید علوم انسانی در رشتههای مختلف آنجا میرفتند و در
فن خود مقالاتی را بیان میکردند. از مجموع گفتگوها و بررسیها ۵ جلد
کتاب بیرون آمد: روانشناسی اسلامی، جامعهشناسی اسلامی و…. اما فقط همین ۵
جلد و بعد دیگر ارتباطشان با ستاد قطع شد.
ستاد منحل میشود
بعدها چند نفر دیگر هم مثل آقای «احمد احمدی»، «میر حسین موسوی» و وزیر
علوم هم اضافه شده بودند. ستاد با وزارت علوم اختلاف پیدا کردهبود. ستاد
چند جلسه برای داوری پیش امام میرود و امام هم ایشان را به رئیس جمهور و
رئیس مجلس ارجاع میدهد؛ تا اینکه بالاخره آقای «خامنهای» و «هاشمی» برای
حل مشکلات به امام پیشنهادهایی دادند که نتیجه آن بزرگ شدن ستاد بود و ستاد
عملاً در شورای عالی انقلاب فرهنگی منحل شد. و این سال، سال ۶۳ بود.
۲۰ سال بعد در همانجا
چنددستگی توی شورا حاکم بود. «معین» از همان اول تکلیفش را روشن کرده
بود، گفتهبود شما کارخودتان را بکنید من کار خودم را. «خاتمی» و «کروبی»
هم روی شورا حساب نمیکردند. برای همین عملاً هرچه تصویب میشد فقط به درد
بایگانی میخورد.
یک جلسه امنیتی!
جلسات امنیتی است. گزارشها و تحقیقات دبیرخانه بهصورت محرمانه توی جلسه
طرح میشد. پیشنهاد شد که جلسات شورا را از رادیو مثل مجلس پخش کنند. مباحث
فرهنگی است، مردم باید اطلاع پیدا کنند… پیش خودش فکر کرده بود، اگر
میخواست پخش شود همه باید در بحث فعال میشدند اما…!
بایگانی شود!
آدمهای شورا، چند دسته بودند: یک عدهای فقط به در و دیوار نگاه میکردند،
اگر از آنها صدایی در میآمد از اینها هم همینطور. بعضیها فقط چرت
میزدند و میآمدند که میوههای فصل را بخورند. اینقدر اعضا کار داشتند که
جلسه عملاً به اتاق استراحت تبدیل میشد. کسی حوصله جروبحث نداشت بعضیها
هم که در بیرون از شورا هی نظر میدادند و انتقاد میکردند، وقتی توی جلسه
میآمدند، سکوت میکردند. یکی دو نفر سروصدا میکنند. سروصدا میکنند که
این دستورجلسه چه فایدهای دارد؟ بعد هم سرو صدا میکنند که فلان موضوع
باید در جلسه طرح شود. برای تصویب شدن هم جروبحث میکنند. همینکه تصویب
میشود، و همه زیرش را امضا میکنند مستقیماً جلوی چشمهای بهتزدهٔ طراحان
میرود بایگانی.