به گزارش دیدبان به نقل از فارس ، باز هم شهدا خود را رساندهاند... ۱۷۵ شهید با دستان بسته و ۹۵ مرد گمنام دیگر...گویا قرار است هرگاه بخشی از کار گره میخورد، شهدا خود را نشان دهند تا ثابت کنند برای رسیدن به آرمانها، هیچگاه بنبستی نیست... حتی اگر...
میگویند، زنها همیشه دستهگلی به آب میدهند، گاهی به رود نیل، گاهی کارون و گاهی هم اروند...
«گویا رسیدهاند که ما را صدا کنند، ما را دوباره با خودشان آشنا کنند
برگشتهاند این صد و هفتاد و پنج نور، ما را ز بند ظلمت غفلت رها کنند
هل من معین حجت حق را شنیده اند، برگشتهاند باز به او اقتدا کنند
بسیار اندکاند کسانی که در عمل، جان را برای حضرت جانان فدا کنند
جان دادهاند در غم و غربت به قتل صبر، تا سینه را به داغ حسین آشنا کنند
دل را به راه دوست به دریا زدند تا، دریادلانه در یم رحمت شنا کنند
سوگند میخورم که شهیدان راه عشق، با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
باب الحوائجاند به آنها رجوع کن، از این قبیله هر چه بخواهی، عطا کنند۱...»
مژده یوسف به کنعان آمده...
همه از شما میگویند...
حرف همه مردم، تمام صفحات فضای مجازی و همه چیز امروز حول محور شما میگردد... "۲۷۰ مَرد، آمدهاند..."
نوشته بودند "نمیدانم امروز هواشناسیهای دنیا، هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد... شاید خبرنگار واحد مرکزی در حالیکه بغض گلویش را فشرده، گزارش کند که توده هوای بهشتی در حال عبور از شهر است..." و من اضافه میکنم، لطفاً تا میتوانید در شهر تردد کنید...
دیگری اضافه کرده بود: "رهبرم، خطشکنان خمینی به یاریت آمدهاند..."
با خود مرور میکنم لحظات مادرانتان را...
«شم یعقوب به یوسف شده روشن امروز، آمده در بر رودابه تهمتن امروز
مادر! این وصل پر آوازه مبارک باشد، حس مادر شدن تازه مبارک باشد
پیکر شیر جوان آمده بر دوش بگیر، مثل قنداقه شده خوب در آغوش بگیر
پیکری را که برای تو غزل میخواند، پیکری را که به شش ماهگیاش میماند
"مست بود و هوس جامشدن داشت نشد"، "عشق گمنامی وگمنام شدن داشت نشد"
"در پی عهد خودش باده به دستانت داد"، تا تو گفتی که بیا گوش به فرمانت داد
باز هم شکر خدا داغ شما شیرین است، داغ سخت است ولی اوج مصیبت این است:
فرض کن فرض! فقط فرض کن این مسئله را، پیش نعش پسرت گوش کنی هلهله را
فرض کن خشک شود روی لبت لبخندت، اربا اربا بشود پیش خودت فرزندت
بگذارید بگویم که چه در سر دارم، اصلا امروز تب روضه ی اکبر دارم....۲»
شهید گمنام
با خود وصیتنامه شهید مجید محمدی را مرور میکنم... «ما که رفتیم، مادر پیری دارم و ۱ زن و سه بچه قد و نیم قد! از دار دنیا چیزی ندارم جز یک پیام: قیامت یقهتان را میگیرم اگر ولیفقیه را تنها بگذارید....»
دستهایمان را به تابوتهای شما تبرک میکنیم تا نور شما شاهراهی باشد که تهیدستی ما را جبران کن... لحظات پایانی ماه شعبان المعظم، با شما بودن و با شما به ماه رمضان رفتن... رمضانمان با شما رونق خواهد گرفت فقط کاش "عجل لولیک الفرج"هایمان به اجابت بنشیند...
فقط یک سوال؛ شنیدهام دستهای برخیتان بسته بوده... بندهای دستهای شما ساخت کدام کشور است؟؟ میخواهم باور کنم تمام این دردها، هیچ نسبتی با ۵+۱ این روزها ندارد...
همین... نقطه سر خط!
پیوست:
۱- شاعر: علی ذوالقدر
۲- شاعر:محسن کاویانی
یادداشت: مریم اختری