دیدبان: برکناری علی شجاعی صائین مدیر اداره کتاب وزارت ارشاد یکی از جابجایی هایی بود که حرف و حدیثهای زیادی در رابطه با علت برکناری بوجود آورد. یکی از حرف و حدیثهایی که حول این برکناری وجود داشت مخالفت شجاعی صائین با چاپ کتاب «من این نسل» اثر محمدرضا اسدزاده بود. شجاعیصائین حدود یکسال تصدی اداره کتاب را برعهده داشت که پس از موضع گیری صریح علیه کتاب «منِ این نسل» از سمت خود برکنار شد.[1]
هر چند که نوشآبادی سخنگوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مورد علت این تغییر و اینکه ممکن است این تغییر به خاطر اختلاف نظر شجاعی صائین با صالحی (معاون فرهنگی وزیر ارشاد) و اظهارات شجاعی در خصوص کتاب «منِ این نسل» باشد، می گوید: اینها گمانهزنیهایی که در عرصه رسانه وجود دارد ولی این تحولات ارتباط چندانی با این بحثها ندارد چون قرار نیست به صرف یک اظهارنظر، اتفاقی بیفتد. [2]
محمدرضا اسدزاده کییست؟
محمدرضا اسدزاده نویسنده این کتاب از اسفند ماه سال گذشته به عنوان سردبیر خبرگزاری کتاب(ایبنا) انتخاب شد. وی فعالیت خود در عرصه رسانه را در سال 1375 آغاز کرده است که از جمله سوابق وی میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
- دبیر خبر رادیو سراسری بخش خبر ساعت 21 (1377 تا 1378)
- دبیری گروه اندیشه و تاریخ خبرگزاری خبرآنلاین(1388 تا 1391)
- سردبیر ماهنامه اسلام و زندگی مرکز اسلامی لندن(1387)
- دبیر گروه روزنامه همشهری امارات(1386 تا 1387)
- شش سال سردبیر هفتهنامه همشهری محله(از سال 1381 تا 1386)
عضویت در تحریریههای:
- مجله رسانه(1375)
- روزنامه گنبدکبود و خانه(1375 تا 1377)
- روزنامه همشهری(1377 تا 1379)
- مجله سروش اندیشه(1379)
- روزنامه خبر(1389)
- مجله سوره(1381)
- خبرگزاری شهر(1385)
- مجله همشهری ماه(1386 تا 1387)
- هفته نامه همشهری جمعه(1385 و 1386)
- مجله سپیده دانایی(1386)
- مجله شهرزاد(1387)
- مجله خیمه
پیشتر شش اثر دیگر از این نویسنده با عنوانهای نجواهای ناتمام، رنج و رنگ، هیچ هیچ، لبخند خدا، ساعت 25 و کیش مهر به چاپ رسیده که عموما آثاری ادبی با مضامین نقد اجتماعی بوده است. این نویسنده همچنین به دلیل فعالیتهای مختلف فرهنگی در کشور آذربایجان باکو، جایزه فعال فرهنگی کشور آذربایجان را در سال 2008 کسب کرده است.[3]
اسدزاده در مصاحبه ای در مورد اینکه این کتاب حاصل چه فضایی بود و چگونه نوشته شده است می گوید: «این حاصل یک تجربه زیسته بود. من در محله شهرک غرب تهران بزرگ شدم. فضایی که اصولا یک تجربه خاصی از زندگی در طبقه بالای اجتماعی پایتخت را در بر دارد. از طرفی متعلق به گروه اول نسل سوم انقلاب هستم. گروه نسلیای که پایان جنگ و تحولات اجتماعی پس از آن تا امروز را از نزدیک لمس کرده است. اختلالها، اختلافها و تضادهای نسلی و طبقاتی و ایدئولوژیکی را از نزدیک لمس کردم.»[4]
وی همچنین در مورد اینکه چرا در این کتاب با کلمات بازی کرده است تا مفاهیم را برساند و به صورت مستقیم به مفاهیم مورد نظر خود اشاره نکرده است، میگوید: «به این دلیل که خیلی حرفها هست که ساده گفتنش تبعات سنگینی دارد. این روش را از استادم نادر ابراهیمی یاد گرفتم. میگفت مفاهیم زمانه را که به هزار دلیل نمیشود رک و شفاف گفت، در لفافه بگو. او که باید بفهمد، میفهمد. کتاب نثر ادبی است. گونههای مختلف نثر به کار گرفته شده. مفاهیم ارایه شده هم در جامعه ما با حساسیتهای خاص خود روبهروست.»[5]
دیدگاههای شخصی اسدزاده در قالب روایت یک نسل سومی
کتاب «من این نسل»، کتابی داستان گونه است که نویسنده در آن تفسیر خود به عنوان یک نسل سومی و تفاوت و آنچه که وی عدم فهم مشترک بین نسل سوم و نسل اول انقلاب می داند را در قالب گفتگو با یک نسل اولی روایت کرده است. با وجود اینکه نویسنده کتاب در مقدمه در مورد چیستی و نوع کتاب می نویسد: "«من این نسل» رمان، قصه یا داستان نیست. شعر نیست. نثر عاشقانه نیست. «من این نسل» روایت دغدغهها و دردهای ماست" اما در بسیاری از صفحات و قسمتهای آن به داستان، رمان، شعر و یا نثرعاشقانه شبیه می شود تا دغدغه و و دردهای یک نسل که قرار است از زبان یک نسلِ سومی بیان شود.
این کتاب در اصل روایت مکالمهای است بین یک جوان ِنسلِ سومی و یک نسل اولی که بعد از سال ها دوری در بازداشتگاه و در حین بازجویی همدیگر را ملاقات کردهاند و جوانِ نسلِ سومی تمام طول شب را صرف اعتراض، نقد(نفی) و توصیه به دوست قدیمی خود که از نسل اول انقلاب است کرده است.
با وجود اشاره نویسنده در مقدمه به اینکه این کتاب "یک نقد اجتماعی با زبان نثر ادبی است و از سر ضدیت و خیانت نگاشته نشده و بیشتر به دنبال نقد است نه نفی"، در طول روایت نویسنده بارها مرزهای نقد منصفانه را رد می کند و نگاه تیره و سیاه خود به انقلاب و تاریخ آن را از زبان شخصیتِ نسلِ سومیِ حاضر در داستان بیان می کند.
جوانِ نسلِ سومی حاضر در این داستان که درحقیقت افکار نویسنده کتاب را نمایندگی می کند در قسمت های زیادی از داستان با آرمانها و ارزش های انقلابی بیگانه است و حتی بسیاری از این ارزشها را که در حال حاضر در بین بسیاری از جوانان محبوب است، مورد تمسخر قرار می دهد. جوانِ نسلِ سومی حاضر در این داستان آنقدر از نسل سوم انقلاب در عالم واقع بیگانه است که با ادبیاتی تمسخر آمیز ، رحلت بنیانگذار انقلاب را تنها عامل شادی و نشاط خود از تعطیلیهای پیاپی خرداد و امتحانات آخر میداند؛ نویسنده از زبان جوانِ نسلِ سومیِ داستان خطاب به دوستش در مورد خبر رحلت امام خمینی(ره) مینویسد: " تو دیوانه شده بودی. منگ منگ. اما من نمی فهمیدم که چه شده است و چرا تو چنان حالی پیدا کردهای؟ تنها تعطیلیهای پیاپی خرداد و امتحانات نهایی آخر سال تحصیلی بر شادی و نشاطم میافزود." (ص62) در حالی که بیشتر ایرانیان – از کودک گرفته تا پیرمرد و پیرزن- در آن زمان از شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) شکّه و اندوهگین شدند و همین باعث روان شدن سیل جمعیت به سمت تهران برای شرکت در مراسم ایشان شد.
این کتاب شامل چهار فصل می شود که از زمان به اصطلاح بازداشت جوانِ نسلِ سومی تا همراهی و مکالمات بین این جوان و همراه قدیمی اش را که از قضا بازجوی وی نیز می باشد روایت می کند که در این میان نویسنده تفسیر خود از انقلاب و نحوه رفتار حاکمیت با نسل سوم که با عینک بد بیننی و سیاه نمایی همراه شده است را بیان می کند.
فصل اول
این فصل با این جمله جوان نسل سومی آغاز می شود که "منِ این نسل و تویِ آن نسل، خیلی با هم فاصله داریم. تو از فهم این فاصلهها، فاصله میگیری. حالا دیگر همه چیز عوض شده اما تو هنوز خودت را به نفهمی می زنی."
فصل اول کتاب با عنوان "شبی با فرهنگ بازدارندگی" به رشته تحریر درآمده است که جوان نسل سومی این داستان- که آرا و نظرات نویسنده را نمایندگی میکند- در آن عملکرد دوست قدیمی اش - که از نسل اول انقلاب است - را نمادی از فرهنگ بازدارنده، تحمیلی و ستیزه جو می داند. جوان نسل سوم داستان دیدنِ همراه قدیمی اش بعد از یک دهه را موجب موجب مرور خاطرات خشک گذشته می داند و دوست قدیمی خود را نماد ثبوت و عدم تغییر معرفی می کند که دیگر هیچ کدام از جوانان نسل جدید، وی را برای بودن انتخاب نخواهد کرد؛ " دیگر هیچ کس از منِ این نسل تو را برای بودن انتخاب نخواهد کرد." (ص 44)
توصیف وجود صفی از بازداشت شدگانِ در انتظار توسط جوان نسلِ سومیِ داستان و دلایل بیهودهای که منجر به بازداشت آنها شده است، گوشهای از تلاشهای نویسنده برای القای فضایی خشن و بازداشتهای مکرر در کشور است. برای نمونه نویسنده، اتهام یکی از بازداشت شدگان را همراه داشتن آلات موسیقی در شهر بیان می کند که به این دلیل بازداشت شده و تارهای سازش را پاره کردهاند.
فصل دوم
فصل دوم "بازشناسی سالهای پیشین" نام دارد که نویسنده تفسیر خود از سالهای بعد از انقلاب را با چاشنی سیاه نمایی از زبان جوانِ نسلِ سومی داستان بازگو می کند. روایتی که نویسنده برخلاف بسیاری از جوانان نسل سوم که به تاریخ خود افتخار می کنند، هیچ انسی با آن ندارد و اینگونه از زبان جوانِ نسلِ سومیِ داستان می نویسد: " بدان که من تمام تاریخ تو را خوب خوانده ام و به یاد سپرده ام. شاید حتی بهتر از تو و آن پاسداران آسمان که عادتی به خواندن ندارند. اما منِ این نسل، با تاریخ تو انسی نداشته است." (ص 51)
نویسنده از دوست نسل اولی خود می خواهد "کوله بار شعارهای سنگین سال های گذشته را زمین بگذارد" و به فردا گوش فرادهد که رسیدن روزهای نو را نوید می دهد و تلاش می کند نظر خود را به جای نسل سوم انقلاب قرار دهد و به نمایندگی از جوانان نسل سوم میگوید که از تمام راه رفته شده در فرار است : " به نسلی بیندیش که از تمام این راه در فرار است و از ارزشها و آرمانهای تاریخی تو فاصله می گیرد" (ص53)
نویسنده در این فصل با ادبیاتی نمادین و طعنه دار تاریخ انقلاب را مرور می کند و در نهایت می گوید: " حالا حاصل تمام سالهای سلوک نسل تو و سکوت نسل من، چیزی جز واقعیتهایی که می بینیم و شعارها و نمادهایی بی حاصل نیست ... دیگر به راحتی میتوان دید و فهمید که حقیقت جمهوری آسمانیات آرام، آرام فراموش می شود."
فصل سوم
نویسنده سومین فصل کتاب را که ادامه مرور تاریخ انقلاب با عینک بدبینی و سیاه نمایی است "فرهنگ نفرت به نام عشق" نامیده است و مدعی است که دهه دوم انقلاب آغازگر استحکام شدید همه بازدارندگیها و بازداشتها می باشد و تمام ایرادها و ستیزهای موجود را ناشی از دوست نسل اولی خود می داند: "باور کن! این تو بوده ای که از ابتدا منِ این نسل را در ستیز با خود قرار دادهای" (ص72)
جوان نسلِ سومیِ داستان معترض نبود آزادی می شود و بدون توجه به اینکه آزادی بدون حد و مرز به هرج و مرج ، بی قانونی و ابتذال کشیده خواهد شد می گوید: "چرا آزادیهای انسانی را از ترس لگدمال شدن رسوم ایمانی، محدود کردید."(ص 72)
در این فصل تلاش نویسنده برای القای فضایی بسته، سیاه و همراه با غم و اندوه در کشور، در چارچوب برخی تجربههای نادر و دور از ذهن و بعضاً خلاف واقع از زبان جوانِ نسلِ سومی داستان بیان میشود؛ به عنوان مثال جوان نسل سومی، دوست قدیمی خود- که به نوعی نماد حاکمیت محسوب می شود- را متهم به از بین بردن آیین و میراث ملی کشور می کند و یا حاکمیت را به مقابله سرسختانه با هر نوع موسیقی متهم می کند و می گوید: " هنوز نسیمی که از کوچه های این شهر می وزد، بوی مرگ می دهد"(ص73)
اوج این القائات توسط نویسنده زمانی است که می گوید: "نسل تو حتی شادی های ملی شهر را در غم انگیزترین حالت های خود ساخته برگزار میکند" سپس بدون توجه به اینکه بسیاری از جوانان نسل سوم و چهارم انقلاب مهم ترین فعالان و برگزار کنندگان مراسم و دسته جات عزاداری و یادواری شهدا از روی عشق و علاقه بوده و هستند، با ادبیاتی که با چاشنی طعنه به مراسم عزاداری ائمه معصومین(ع) همراه است، مینویسد: "تا بوده است یا تابوت کشی بوده یا به سر و سینه زدنهای غم انگیز." (ص 76)
به این موارد، نویسنده تجربههای زمان مدرسه رفتن و برخی رفتارهای ناشایست و نادر معلمان خود را از زبان جوانِ نسلِ سومی داستان اضافه می کند تا به فضاسازی ذهنی مخاطب در سیاه و غم آلوده دیدن گذشته کمک کند. " مربیان نسل تو بزرگ ترین رسالت خویش را، بازرسی کیف ها و تفتیش فکرها و تعقیب راههای ما تعریف کرده بودند. دیوارهای چند متری حیاط مدرسه را تا چند ده متر دیگر، سیم خاردار می کشیدند تا مبادا از فرهنگ تو بگریزیم" (ص77)
نویسنده ایجاد فضای تاریک و اندوه وار را به عنوان مأموریتی از پیش تعیین شده می داند که معلمان مدرسه نیز قسمتی از آن را در مدارس اجرا می کردند: "از رنگ لباس و جورابهایمان گرفته تا مدل دفترهای تکلیفمان را هم با تیره ترین رنگ ها انتخاب می کردند تا به قول خودشان مبادا خودنمایی کند" (ص77)
جوانِ نسلِ سومیِ داستان که به نظر میرسد برخلاف بسیاری از جوانان نسل سوم و چهارم کشور خاطرات خوبی از زمان مدرسه ندارد و با محدودیت هایی رو به رو شد است که مشخص نیست از جانب چه کسی این محدودیت ها بر وی اعمال شده است میگوید: " پارک رفتن ممنوع. سینما ممنوع. کوه ممنوع. داستان و رمان ممنوع. شعر ممنوع. دوستی ممنوع. قدم زدن در خیابان ممنوع. تماس تلفنی ممنوع و ..." در انتها نیز نویسنده می نویسد : "نگو نیست. نه! مبالغه هم نیست." (ص78)
فصل چهارم
نویسنده بعد از طرح تحلیل و تفسیر خود از گذشته و تعمیم دادن این طرز تفکر به تمام جوانان نسل سوم، توصیه هایی را به دوست نسل اولی خود برای بهبود اوضاع در فصل چهارم که آن را " آموزه هایی برای پاسداران فرهنگ" نامیده مطرح می کند.
آموزههایی که به خودی خود ارزشمند و قابل احترام هستند اما بیان این آموزهها در قالب ادبیاتی که نافی وجود این موارد در گذشته است بی انصافی و خارج از مدار حقیقت است. به عنوان مثال جوانِ نسلِ سومیِ داستان، دوست نسل اولی خود را به عشق زمینی و دوست داستن توصیه می کند و میگوید: "دوست داشتن منطقه ممنوعه نیست.... به عشق بازگرد" و در ادامه هم میگوید: "جماعت شما بیشتر آموخته است که چگونه به لگدمالی عاشقانه زیستن زمینی نسل من مشغول شود" (ص 88) گویی که در گذشته با هر نوع عشق و دوست داشتنی مخالفت می شده است و در نهایت نیز تقصیر آلوده شدن عشق و مبتذل شدن آن را بر گردن دوست نسل اولی خود می اندازد.
یا آموزههای دیگری مانند توجه به باطن به جای ظاهر، خشونت، توجه به مردم، آزادی، دینداری ، سیاست و ادبیات و هنر همه موارد ارزشمندی است که توصیه به این موارد امر پسندیده ای است اما نه با ادبیاتی که به صورت مطلق وجود این موارد در گذشته را نفی کند و به دنبال سیاه نشان دادن گذشته باشد.
نقدی که تبدیل به نفی شد
بدون شک هیچ کس نافی برخی اشتباهات و نیاز به نقد و اصلاح آنها نیست اما این دلیل سیاه نمایی و نادیده انگاشتن نکات مثبت گذشته نیست که در این صورت از مدار نقد خارج شدهایم. با وجود اینکه نویسنده مدعی است که به نیت نقد گذشته دست به قلم برده است و از سر خیانت نگاشته نشده، اما ساختار کتاب چنین چیزی را نشان نمی دهد و موارد زیادی در کتاب وجود دارد که نشان دهنده خارج شدن نویسنده از حدود نقد است.
تعمیم دادنهای افراطی
یکی از نکات برجسته در کتاب، علاقه نویسنده به تعمیم دادنهای افراطی است. از طرفی به دنبال تعمیم نظرات خود به عنوان یک نسل سومی به تمام جوان نسل سوم انقلاب و از طرف دیگر تعمیم اشتباهات برخی از عاملان حاکمیت به کل حاکمیت است.
نویسنده کتاب در یکی از مصاحبههای خود نیز به این مسئله معترف است که از یک جزء یا چند جزئی به نتیجه رسیده است: «روش من استقرایی بوده. از قالب روایت در گونههای مختلفش بهره گرفتم. از یک جزئی یا چند جزئی نتیجهای را گرفتهام که در متن جامعه عینیت دارد. ممکن است به قول دوست گرامی و نویسنده ارجمندم جناب رضا امیرخانی نتوانسته باشم در رفتارهای غلط نسل رودررویم، کنکاش عمقی کنم اما نماهایی متفاوت از کردار و رفتارشان را با بیان ادبی به تصویر کشیدهام. حالا اینکه چقدر موفق بودم را خواننده باید بگوید.»[6]
با وجود اینکه نویسنده دیگران را از نگاه سیاه و سفید و صفر و یکی باز می دارد اما خود دچار این نگاه شده است. قطعاً تمامی جوانان نسل سوم در مورد گذشته اینگونه قضاوت نمی کنند و برخی اشتباهاتی نیز که نویسنده از برخی عاملان حکومت مشاهده کرده را نمی توان به تمامی حاکمیت نسبت داد.
توهین و برچسب زنی به نمادهای حاکمیت
نویسنده در تمامی فرازهای کتاب که ارتباطی به حاکمیت و نسل اول انقلاب دارد از توصیفات و لغاتی جهت دار جهت القای تفسیر و تحلیل خود از گذشته و شرایط موجود به مخاطبان استفاده می کند. به عنوان مثال فضای گذشته را فضای فشار و تحمیل و خفه عنوان می کند و فرهنگ گذشته را فرهنگ بازدارندگی و بازداشت، نسل اول انقلاب را دارای روحی خشن و خشک، سرداران و سردمداران را خشک و خواب آلوده، نسل اول را مروج فرهنگ نفرت به جای عشق و عصر گذشته را عصر گسترش خشونت و و لگدمالی عشق و آزادی و ایمان می نامد.
اصرار به عدم استفاده از واژهها و نمادهای اسلامی
نگاه نویسنده در کتاب به نماد و شعائر اسلامی هم قابل توجه و بررسی است به طوری که در بیشتر مواردی که نشانهای از شعائر اسلامی وجود دارد، نویسنده سعی می کند از واژه ها و نمادهایی جایگزین استفاده کند. به عنوان نمونه نویسنده با اینکه بارها به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اشاره دارد در هر مورد سعی می کند از به کار بردن پسوند اسلامی خود داری کند و به جای آن از انقلاب آئینی و جمهوری آسمانی استفاده کند؛ درحالی پسوند اسلامیِ جمهوری، همان چیزی است که مردم انتخاب کرده اند و به آن معتقدند.
یا در جایی دیگر نویسنده اصرار دارد که بگوید با این واژهها مشکل دارد و نمی خواهد از آنها استفاده کند. زمانی که در حال روایت ملاقات جوان نسل سومی داستان با دوست قدیمیاش است از زبان جوان نسل سومی می نویسد: "جلوتر آمدی تا دستان یکدیگر را بفشاریم . شاید اگر حس لامسه مان نبو، چیزی برای نزدیکی دستانمان احساس نمی کردیم و شاید تو به اجبار با من روبوسی کردی. یعنی اینگونه احساس کردم. روبوسی که نه، به قول خودت «معانقه»! نمی دانم چرا هیچ وقت به دنبال معنای این واژه ها نرفته ام و چقدر با این واژهها مشکل دارم." (ص 31)
در جایی دیگر نیز در مورد واژه «آقا سید» که معمولا در بین قشر مذهبی کاربرد دارد می گوید: " مرد کوتاه قدی جلو آمد و دیگری را با آن واژه رمزآلوده ی همیشگی که لطافتش در سردی فضا رنگ می باخت، صدا زد. یک آقای عربی، پسوند یک آقای فارسی. «آقا سید» معنایش که می کردی می شد: «آقای آقا»" (ص29) و در تمام طول داستان نیز هر بار که می خواهد از زبان جوانِ نسلِ سومی، «آقا سید» را خطاب قرار دهد از واژه «آقای آقا» استفاده می کند.
به هر حال این موارد نشان می دهد نویسنده علاوه بر اصراری که برای تغییر ارزشهای انقلابی دارد، تحمل ادبیاتی که معمولا بین افراد انقلابی و در موارد خطاب قرار دادن همدیگر استفاده می شود را نیز ندارد و بر تغییر این ادبیات و نمادها نیز اصرار می ورزد.
اسدزداه در کنار پیکر علامه عسگری در لحظات پیش از انتقال ایشان به سردخانه بیمارستان
تناقضات موجود در نویسنده و کتاب
مسئله قابل توجه دیگر، تناقضاتی است که بین توصیههای نویسنده و ادبیات و فرازهایی از کتاب وی وجود دارد. به عنوان مثال جوان نسل سومی داستان که آراء و عقاید نویسنده را نمایندگی میکند در فصل چهارم به مردمی بودن توصیه میکند و می گوید: "نمی توان مردمی بودن را شعار داد و به باور و خواستن های مردم و دوستی با همه مردم، معتقد نبود." (ص 91) در صورتی که بارها در طول داستان به باورها، عقاید مردم و خواست مردم بی توجهی شده است؛ به عنوان مثال در فرازهایی از کتاب نویسنده به مراسم های عزاداری و یادواره شهدا که به اعای نویسنده به نوعی ترویج دهنده غم و اندوه است اعتراض دارد، در حالی که بسیاری از این مراسم به صورت خودجوش و توسط همین نسل سوم و چهارم انقلاب برگزار میشود.
یا زمانی که دوست نسل اولی خود را به پالایش و اصلاح ادبیاتش توصیه می کند و میگوید: "نیاز است زبانت را به بیانی زیبا، متعالی و پر از احساس و اندیشه ی انسانی، آراسته کنی." (ص 103) چگونه خود از لغات و واژههای جهت دار برای توصیف نسل پیش از خود استفاده میکند. یا در جایی دیگر در مورد بسیجیان میگوید " آنگاه هر مغرورِ عقدهمندِ عقب ماندهیِ عصبیِ تندخویی را نمی توان، عضو مدرسه عشق بنامی ..." (ص90)
اینها نمونههایی است از این تناقضات که نویسنده در داستان دیگران را به بکاربردن آن توصیه کرده است، اما در متن و نوشته خود به آن توجهی نکرده است که نشان دهنده معیارهای دوگانهای است که هنوز برای خود نویسنده نیز حل نشده است.
سخن پایانی
عمده نقد این کتاب متوجه نثر ادبی که تقدیر چند تن از اساتید این حوزه را نیز در پی داشته است نیست، بلکه به نظر دیدبان همان طور که خود نویسنده نیز معترف است بیشتر متوجه تعمیم دادن نظرات شخصی نویسنده به نظرات و آراء نسل سوم انقلاب و استقرای ناقصی است که نتایج نادرستی را به دنبال داشته است و در بسیاری از موارد با توهین و تمسخر ارزشها و نمادهای مورد پذیرش مردم همراه شده است.
بدون شک برخی اشتباهات در گذشته قابل نقد و بررسی است اما اتفاقی که در این کتاب رخ داده است بیشتر سیاه نمایی و اتهاماتی است که متوجه نهادهای رسمی شده است. البته این ادبیات چند صباحی است که در بین برخی از نویسندگان و فیلم سازان رایج شده است که بیگانه بودن عموم مردم از این ادبیات را می توان با مرور برخی قسمتهای ذکر شده کتاب در این نوشتار متوجه شد.
[3] http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921219000737
[4] http://www.ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=11134:%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B3%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B3%D9%84&Itemid=30
[5] همان
[6] http://www.ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=11134:%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B3%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B3%D9%84&Itemid=30