دیدبان؛ این برای اولین بار است که پژوهشگران، بقای نظم جهانی آمریکایی را به چالش میکشند. پیش از آن بزرگترین تهدیدی که در برابر غرب قرار داشت ارسال ماهواره اسپوتنیک توسط شوروی بود. شوکهای نفتی 1970، کسری تجاری 1980، عاملان حمله 11 سپتامبر و بحران مالی 2008 تهدیدهای موجود علیه این نظم جهانی بودند. اما مشکل فعلی این نظم، رئیسجمهور ترامپ است. این بار متفاوت است. چراکه تنها زمانی شاهد ضعف خطوط کلی در سیاست خارجی در آمریکا خواهیم بود که منابع قدرت آمریکا رو به افول باشد. پس باوجودآنکه بسیار وسوسهبرانگیز است که وضع موجود را به ترامپ و سیاستهای وی نسبت دهیم اما این افول قدرت از پیش از او آغازشده بود. گرچه رئیسجمهور بعدی آمریکا تلاش خواهد کرد که آمریکا را به نسخه کلاسیک سیاست خارجی آمریکایی بازگرداند.
بنیادهای آمریکایی که نظم لیبرال جهانی بر آن حاکم شده است در معرض خطر جدی قرار دارد و بهمثابه بازی برج جنگا میماند که برخی از قطعات آن برداشتهشده است. باوجودآنکه برخی تصور میکنند که ساختار همچنان باقی میماند اما در واقع بخش اعظمی از آن ازدسترفته و مانند برج جنگا در حال نوسان به چپ و راست تا زمانی که سقوط کند. این نکته صحیح است که هر تلاشی باید صورت بپذیرد تا این نظم باقی بماند اما همزمان وقت آن رسیده است که درباره پس از سقوط این نظم جهانی هم فکر کنیم. تفکر درباره این مسئله در بین جامعه سیاست خارجی نیز رشد کرده است. بااینوجود مسئله اصلی این نیست که پس از ترامپ سیاست خارجی آمریکا چه باید بکند بلکه این است که آیا یک استراتژی بزرگ عملیاتی پس از عبور از چرخه انتخاباتی وجود دارد؟
روزهای خوب گذشته
در سیاست خارجی، شکستها نسبت به موفقیتها توجه بیشتری را جلب میکنند. در طول جنگ سرد، از دست دادن چین، ساخت دیوار برلین، جنگ ویتنام، بحران انرژی و بحران گروگانگیری ایران همگی بر استراتژی مهار شوروی سایه افکنده بودند و تنها زمانی که اتحاد جماهیر شوروی بهصورت صلحآمیز از بین رفت، برای سیاست خارجی ایالاتمتحده در جنگ سرد، یک موفقیت کلان به شمار آمد. از آن به بعد، جنگ در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه، همراه با بحران مالی سال 2008 و ظهور پوپولیسم باعث شده که سیاست خارجی آمریکا یک فاجعه ناتمام دانسته شود ولی درعینحال تعداد جنگهای بین ایالتی و جنگهای داخلی به طرز چشمگیری کاهش یافته، گسترش دموکراسی، تودههای مردم را از استبداد آزاد کرده و روند جهانیشدن سرعت یافته و فقر شدید را از بین برده است. ایالاتمتحده میتواند برای این دستاوردها اعتبار زیادی به دست آورد، زیرا نظم لیبرالی که او آن را پرورش و گسترش داده، برای سالها پایههای صلح و رفاه نسبی را به وجود آورد. البته واشنگتن اشتباهاتی مانند حمله به عراق داشت ولی این اشتباهات موقعیت ایالاتمتحده را در جهان بهطور محسوس با مشکل روبرو نمیکرد. باروی کار آمدن اوباما قدرت نرم آمریکا نیز افزایش یافت که باعث شد امروزه ایالاتمتحده متحدان بیشتری نسبت به هر کشور دیگری در جهان داشته باشد.
هژمونی آمریکا باعث ایجاد نظم بینالمللی لیبرال در قالب مجموعهای از مؤسسات چندجانبه، از شورای امنیت سازمان ملل گرفته تا بانک جهانی شده است. این قوانین جهانی به نفع همه است، اما درواقع این قوانین بهصورت ویژه برای ایالاتمتحده منفعت خواهد داشت. بر همین اساس آمریکا در بحرانهای جهانی همواره کمککننده متحدان خود و سایر کشورهای جهان بوده است. بهطور دیپلماتیک، تمام این کمکها حاکی از این بود که صرفنظر از بحرانی که اتفاق افتاده، ایالاتمتحده همیشه بهعنوان رهبر قابلاعتماد موردتوجه قرار گیرد. شبکه متراکم این اتحاد و همکاریها نشان داد که تعهدات واشنگتن بهعنوان امری معتبر دیده شود. همزمان با آنکه نظام بینالمللی با قدرت ساختاری ایالاتمتحده ممزوج میشد، سیاست داخلی کشور نیز به ایجاد یک سیاست خارجی ثابت و پایا کمک میکرد. پویایی و درعینحال تعادلی که بین مکاتب فکری موجود در کشور وجود داشت به این ثبات کمک میکرد.
به لطف تقسیم قدرت در دولت، هیچیک از دو بلوک سیاست خارجی نمیتواند نفوذی بیشازحد کسب کند. بهعنوانمثال زمانی که نیکسون رویکردی شدید نسبت به اتحاد جماهیر شوروی داشت کنگره دغدغههای حقوق بشری به دولت تحمیل میکرد. برای دههها، همین پویایی باعث شده تا بحرانهای موجود به فاجعه تبدیل نشود. اما امروزه تعادل قبلی وجود ندارد و قطبهای ساختاری قدرت آمریکا در حال درگیری با هم هستند.
شرایط جدید
علیرغم پایداری و ثبات قابلتوجه در سیاست خارجی ایالاتمتحده، در پشتصحنه، برخی از عناصر قدرت آمریکا در حال کاهش هستند. بهعنوانمثال فرماندهی مشترک جهانی این کشور ضعیف شده است و دلیل آن افزایش ظرفیتهای چین و روسیه در حوزه اقتصادی است. همچنین ثبات موجود درگذشته سیاست خارجی باعث شده که نظارت داخلی بر سیاست خارجی کمتر شود. بهگونهای که امروزه بهندرت تصورات مردم از سیاست خارجی پایههای نظر آنها را تشکیل میدهد. از سوی دیگر موانع موجود در برابر طرح سیاستهای احمقانه و نابخردانه در سیاست خارجی از بین رفته است و این نیز به دلیل بیاعتمادی است که نسبت به کارشناسان و متخصصین این حوزه ایجادشده است. اگر بخواهیم منصف باشیم این بیاعتمادی بدون دلیل نیست.
دخالت در افغانستان، عراق و لیبی، تبدیل نشدن چین به یک دموکراسی جفرسونی برخلاف پیشبینی کارشناسان، بحرانهای مالی متعدد و حمایت از طرحهای ریاضت طلبانه ریشه این بیاعتمادیهاست. از سوی دیگر نظارت بر اختیارات رئیسجمهور در حوزه سیاست خارجی نیز با ضعف روبرو شده است. خیلی از تحلیلگران تا پیش از ترامپ از این روند حمایت میکردند و رئیسجمهور را بهعنوان آخرین فرد بالغ در اتاق تصمیمگیری سیاست خارجی میدانستند. آنچه آنها نتوانستند برنامهریزی کنند، انتخاب رئیسجمهور بود که بلوغ احساسی و فکری یک کودک نو پا را نشان میداد. بهعنوان یک نامزد، ترامپ اظهار داشت که با تکیهبر غریزهاش میتواند نتایج بهتر را به دست آورد و بهعنوان رئیسجمهور، او عمدتاً با تکیهبر احساسات خود، سیاست خارجی را اداره میکند. او متحدان ایالاتمتحده را مورد توهین قرار میدهد. جنگ تجاری آغاز میکند و میگوید برخلاف نظر بیشتر رهبران اطلاعاتی خود به ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه اعتماد دارد. دولت او از تعدادی از توافقنامههای چندجانبه بیرون آمده است و حملههای مکرر وی به اتحادیه اروپا و ناتو اشتباه استراتژیک بزرگتری نسبت به حمله به عراق را نشان میدهد. همان قوانینی که به رئیسجمهور در سیاست خارجی قدرت کافی میدهد به ترامپ اجازه میدهد تا آنچه را که پیشینیانش چندین دهه حفظ کردهاند نابود کند.
رئیسجمهور بعدی بدون شک سعی خواهد کرد که خرد و شعور سیاست خارجی ایالاتمتحده را بهبود بخشد. مطمئناً، ممنوعیت سفر را بر خواهد داشت، سخنان خصومتآمیز نسبت به متحدان دیر پایۀ خود را متوقف خواهد کرد و حملات به سیستم تجارت جهانی را پایان خواهد داد. ترکیب چارچوبهای حفاظتی ضعیف و رئیسجمهورهایی که از دو سر طیفهای سیاسی در آمریکا برمیخیزند ممکن است باعث نوسان سیاست خارجی آمریکا را بین دو تفکر "اول آمریکا و چیزی شبیه "انجمن بینالملل دوم" در نظام کمونیستی شود. در این مورد، تنها یک فرد زودباور، تعهدات ایالاتمتحده را معتبر خواهد دانست. اتحادها با شکست مواجه خواهند شد و کشورهای دیگر بهراحتی میتوانند هنجارهای جهانی را از بین ببرند. در تمام مدت، زخمهای دولت ترامپ باقی خواهد ماند. سرمایه انسانی که در دوره ترامپ اخراج شده است بهسختی جایگزین خواهد شد. پس از خروج از توافق هستهای ایران، او سوئیفت را مجبور کرد مطابق با تحریمهای یکجانبه آمریکا علیه ایران عمل کند و این چین، فرانسه، آلمان، روسیه و انگلستان را برای ایجاد یک سیستم پرداخت جایگزین تحریک میکند و باعث میشود در بلندمدت متحدان و رقبای ایالاتمتحده آمریکا بیاموزند که از وابستگی به دلار خودداری کنند. سخنرانیهای ترامپ باعث نابودی ارزشهایی چون ارتقای حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانونی میشود. اگرچه ممکن است رئیسجمهور آینده در این مسائل بهتر عمل کند اما بذر شک و تردید کاشته شده است و آنها یک روز جوانه میزنند. سیاستهای ترامپ باعث شده تا متحدان آمریکا هم به فکر جایگزین باشند. چراکه برج جنگای ایالاتمتحده به لرزش درآمده است: ابتدا بهصورت تدریجی و سپس بهطور ناگهانی فرو خواهد پاشید.
حال این سؤال طرح میشود که این فروپاشی چگونه خواهد بود؟ البته، ایالاتمتحده یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند، اما یک قدرت معمولی در سطح سایرین خواهد بود. در شرایط بینالمللی وزن کمتری خواهد داشت و به دلیل عدم ادامه استراتژی منسجم، آمریکای لاتین به مکانی برای یک بازی بزرگ تبدیل میشود. چراکه سایرین هم در فکر افزایش نفوذ خود در این منطقه خواهند بود. بلوکهای تجاری رشد اقتصادی آمریکا را با مشکل روبرو خواهند کرد و تغییرات آب و هوایی در سطح ملی و نه فراملی مطرح میشود.
آیا من نگران هستم؟
این امکان وجود دارد که جانشین ترامپ بتواند آسیبهایی را که او به کشور وارد کرده است برطرف کند. بااینحال، مشکل این است ترامپ بیشتر از آنکه یک علت باشد، علامتی از بیماری موجود در سیاست خارجی است. بله ترامپ شرایط را خیلی بدتر کرده است. اما او تنها وارث دستگاهی است که فاقد نظارتهای رسمی و غیررسمی بر قدرت ریاست جمهوری است. به همین دلیل است که رئیسجمهور بعدی باید تلاشی بیشتر از تغییرات سطحی داشته باشد. او باید برای دخالت کنگره در سیاست خارجی قدمهای جدی بردارد هرچند که کنگره در اختیار حزب رقیب باشد. این اقدامات زندگی سیاسی رئیسجمهور بعدی را با سختیهای بیشتری روبرو خواهد کرد.
ترجمه و تلخیص: محمد رحیمی تبار
نویسنده: دنیل درزنر