به گزارش دیدبان، اواخر دهه 1970، محافل سیاسی جدید بیش از پیش رویهای ایدئولوژیک در پیش گرفته بودند. در واقع از نظر بیشتر احزاب و گروههای اسلامی، گفتمان اسلامی به گونهای ارتقا یافته بود که میتوانست مشکلات جاری فرهنگی و اجتماعی را بیش از اشکال قدیمی بیان کند. در رأس همه، شور و اشتیاق اسلامی مبتنی بر درکی ایدئولوژیک از این مشکلات و اطمینان از این امر بود که اسلام نوگرا قادر به جایگزینی ایدئولوژیهای منسوخ و کهنه است. جدیدترین خصوصیت بارز این سیاست جدید اسلامی، استفاده ابزاری ایدئولوژیک از اسلام بود. از این رو، برخلاف علما که خود را نگهبانان الهی، قانونی یا نظامنامههای عرفانی در نظر میگرفتند، روشنفکران، اسلام را ایدئولوژی چندوجهی میدانستند. از این رو، اسلام در قالب ایدئولوژی، تنها با دیگر ادیان بویژه مسیحیت و یهود رقابت نمیکرد، بلکه با عقاید سکولار جهان نیز در رقابت بود. از دیدگاه آنان پاسخ به سوالات دینی صرفاً عملکرد دوم اسلام محسوب میشد. اسلام باید ابتدا نظامی بهم پیوسته از یکتاپرستی و قواعد جوامع مسلمان باشد، بنابراین وظیفه داشت هم توسعه تاریخی جامعه بشری و هم اهداف مدینه آرمانی توسعه تاریخی انسانها را تشریح کند.
با این حال اوایل دهه 1970 تغییری در این چشمانداز به وجود آمد. اندیشه اسلام در جایگاه نوعی ایدئولوژی که دیدگاههای سوسیالیستی و جمهوریخواهی میتوانستند در آن قالببندی شوند، راه را به سوی این اندیشه باز کرد که اسلام در موقعیتی است که کمال مطلوب برای علمای اسلامی ناشناخته است. آنها اسلام را آخرین وحی منحصر به فرد خدا تفسیر میکردند، به گونهای که دیگر ادیان توحیدی در مقابل آن جایگاهی نداشتند و باید در دل اسلام جای میگرفتند. اسلام طبق نظر علما شکل کامل توصیف حیات بشری به شمار میرفت، زیرا نمایانگر طبیعت فطری و ذاتی بشر بود. احیای این تفکر و ترجمه و توسعه آن در میان دیدگاههای سیاسی و ایدئولوژیک جهان، ماهیت اصلی این فرآیند را به گونهای شکل بخشید که اواخر دهه 1970 به اوج خود رسید. بدین سان، انحطاط ایدئولوژیهای کلاسیک جهان اسلام اعلام شد.
از این دیدگاه، اسلام غایت تمام افکار ایدئولوژیک قرار گرفت. اسلام پیشرو، مشروعیت ایدئولوژیهای قدیمی را محکوم نمیکرد، بلکه برعکس آنها را نوعی ادیان توحیدی و به منزله عاملی مؤثر برای جهان غیراسلام در نظر میگرفت اما از آنجا که اسلام دربرگیرنده اندیشههای محوری تمام ایدئولوژیهای غربی بود، راهحلهایی برای تناقضات به ارث مانده در نظر میگرفت که به دلیل غیرکامل بودن آنها، این ایدئولوژیهای متفاوت تقریباً در اسلام جای میگرفتند. تمام ایدئولوژیها ضرورتاً به اسلام ختم میشدند، بنابراین اسلام ایدئولوژی قطعی و نهایی محسوب میشد.
در این میان، تفاسیر فلسفی تاریخی مطابق این دیدگاه مبتنی بر این نظر بودند که در حسی پایانشناسانه، جهان در شرایط مشابه به گونهای پایان مییابد که انسانیت از طریق فرآیند تاریخی معنای ذاتی و باطنی خود را جلوهگر کند.
تفسیر جدید از اسلام که اغلب به وسیله روشنفکران حمایت میشد، آن را نوعی ایدئولوژی جهانی در نظر میگرفت که میتوانست بر دیگر ایدئولوژیها فائق آمده و به حیات بشری مفهومی منحصر به فرد بخشد.
این تفسیر یک بار دیگر موجب شد فرهنگ اسلامی برتر از ایدئولوژیهای غربی ظاهر شود. انتقاد از غرب دیگر دفاعی نبود، بلکه تهاجمی بود و روشنفکران مسلمان تقلای ایدئولوژیک غرب را چیزی بیش از تلاشی ناامیدانه برای ممانعت از ناکامی مدرنیسم با شیوههای ناقص در نظر نمیگرفتند.
این تغییر چشمانداز در میان محافل اسلامی، زبان مشخصی را برگزیده بود که گهگاه در کتابهای فلسفه تاریخ و گاهی در جزوات عامهپسند، به منزله توجیه دولت اسلامی و تجلیل انقلاب اسلامی شناخته میشد. این طرز تفکر که در مباحث روشنفکرانه در ایران به کار میرفت، به نوبه خود شکاف میان دیکتاتوری نظامی پنهان شده در پادشاه از یک سو و جامعه بورژوا را از سوی دیگر در سالهای پس از 1973 عمیقتر کرده بود. در این میان، علما که برخلاف دیگر کشورهای اسلامی به طور مؤثری در مباحثات سیاسی مشارکت میکردند، موفق به بهره گرفتن از ادعای ایدئولوژیک خود مبنی بر کامل بودن مذهب شیعه شدند.فردی که در این ارتباط نام ماندگاری از خود بر جای نهاد آیتالله مرتضی مطهری (متولد 1919) از منطقه مشهد بود که در قم تحصیل کرده بود. او در کنار «علل گرایش به مادیگری» درباره مبانی الهی یک ایدئولوژی اسلامی همسان بحث کرده است.
تبلیغات چنین مردانی سرانجام تأثیر خود را حتی بر گروههای اجتماعیای که تاکنون سیاسی نشده بودند، بر جای نهاده بود. با این حال، هنوز 2 گرایش سیاسی در حال رقابت در جامعه ایران وجود داشتند. از یک سو، الگوهای سیاسی قدیمی که قیامهای 1952 و 1963 را پدید آورده بودند(5) به شکل فعل و انفعالات اجتماعی ملیگراهای شهری جلوهگر شده بودند که اغلب برای تأسیس جبههای ملی به عنوان مرکز مخالفت تلاش میکردند. از سوی دیگر، گفتمان اسلامی اکنون پس از فعالیتهای ناموفق اوایل دهه 1970 کاملاً خود را از حامیان جبهه ملی رها کرده بود.
در واقع تجزیهطلبی اجتماعی در ایران ابعاد خیلی بزرگتری از دیگر کشورهای اسلامی داشت. اصلاحات ارضی غیرموفق روند شهرنشینی جامعه ایرانی را تشدید کرده بود. البته این درست است که صنعتیسازی از نظر اقتصادی و اجتماعی شمار قابل ملاحظهای از ساکنان جدید شهری را جذب خود کرده بود ولی همانند مصر، دولت قادر به یکپارچهسازی اجتماعی تعداد زیادی از ساکنان جدید شهری نبود. از این رو، سرمایه کشور در پروژههای گزاف و جاهطلبانه و برای خرید تسلیحات سرمایهگذاری شد و تازهواردان به شهرها از حمایت اقتصادی یا اجتماعی برخوردار نبودند. اینگونه بود که جنوب تهران بتدریج از شمال، یعنی مرکز اقتصادی و سیاسی فاصله گرفت و در نتیجه سعی کرد مستقل شود.
حقیقت مهم این بود که درونمایه اسلامی در اینجا در خدمت توصیف استقلال بود، زیرا تجزیهطلبی اجتماعی با حرکت تقلیدی ساکنان ثروتمند شمال شهر از شیوه زندگی اروپاییشان همراه بود. به این ترتیب، این تجزیهطلبی رقیبی را برای نسل سیاسی قدیمی به وجود آورده بود. افراطیگری ساکنان شهری جدید با تجزیهطلبیشان متناسب بود، بنابراین اوایل 1978 دو گروه سیاسی خودمختار مخالف دولت بودند. علاوه بر آن، تمایلات رو به رشدی به سمت تجزیهطلبی قومی وجود داشت که به طور خاص در مناطق آذری اطراف تبریز و در میان قبایل ایرانی جنوب احساس میشد و سرانجام استقلال کامل کارگری و تا جایی که به سیاستمداران ایرانی مربوط میشد، بینظمی عمومی در مناطق نفتی آبادان و اهواز، ناهمگونی مخالفان را تشدید کرد.
آیتالله خمینی که از اکتبر 1965 به نجف در عراق تبعید شده بود، یکی از نخستین علمای ایرانی بود که خطر تفسیر مجدد ایدئولوژیک از اسلام را درک کرد. در حقیقت، خطر تفسیر جدیدی از اسلام در قالب مفهوم (تصور) ایدئولوژیک جهانی وجود داشت که میتوانست علما را برای رها کردن قلمروی قدرت (حوزه قضایی) خود در فرهنگ اسلامی به نفع روشنفکران تحت فشار قرار دهد. در واقع تنها از طریق تفسیر دوباره نقش مستقل سیاسی علما امکان جلوگیری از زوال قدرت آنان وجود داشت و این امر مستلزم تأکید بر استقلال اسلام بود. آیتالله خمینی در زمان تبعیدش برنامه سیاسی اسلامی مستقلی ایجاد کرد اما در روند درگیری برای سلطه بر محافل اسلامی، آیتالله خمینی در راستای مفهوم اسلامی جدیدی که باید مکتب شیعه ساکن و بیتحرک را به یک مکتب سیاسی تهاجمی تغییر دهد فعالیت میکرد.
وی در قالب نهادی جدید، ایجاد ولایت فقیه- حکومت فقها- را در نظر داشت که باید در قبال علمای ایرانی که تقریباً یکصد هزار نفر بودند، مسؤولیت داشته باشد. این نهاد باید به عنوان امانتدار حاکمیت خدا تا زمانی که آخرین امام شیعه دوازده امامی، حجت پسر حسن (غیبت در حدود سال 874 میلادی غیبت بزرگ خود را به پایان برساند، عمل کند. ولایت فقیه همچنین موظف بود با ایجاد نظم مدنی بر اساس اسلام، حکومت را برعهده گیرد.
سال 1971 همان طور که تغییرات افراطی در محافل اسلامی بتدریج خود را محسوس میکرد، آیتالله خمینی سخنرانیهایی را که در ژانویه و فوریه 1970 ایراد کرده بود، در کتابی با عنوان «حکومت اسلامی» که بعدها در ترجمه عربی آن به «دولت اسلامی» مشهور شد، برای چاپ آماده کرد. در این کتاب او برای نخستینبار به طور مشخص به حمایت از جمهوری اسلامی و در رأس همه، به هدایت سیاسی بازار تهران که از نظر اقتصادی دچار مشکلات فراوان و از نظر سیاسی فاقد توانایی بود، پرداخت. جمهوریخواهی اسلامی توانایی تحقق نوعی توافق اجتماعی بزرگ را دارا بود. این امر، هم ملیگراهای شهری جمهوریخواه را خشنود میکرد و هم انقلابیون مسلمان و تجزیهطلبانی را که هدف آنها تعریف کاملاً جدیدی از سیستم اجتماعی بود، به رضایت میرساند.
در واقع فرهنگ ملی سنتی ایران در حکومت اسلامی به همان اندازه مورد حمایت قرار میگرفت که برای نخستینبار قدرت مشورتی و اجرایی به آنان اعطا شده بود. تبلیغات جمهوریخواهی اسلامی همچنین این امر را ممکن کرد تا پادشاهی ایران را مجموعهای فاسد و منسوخ (از کار افتاده) بدون انتقاد مستقیم از قدرت نظامی دولت معرفی کند.از این رو، رویارویی دو طیف هر چه بیشتر آشکار شد؛ از یک طرف شاه و گروه وی و از سوی دیگر آیتالله خمینی و دوستان عالم و متعصب او.
سال 1977 در حالی که اقتصاد ایران بیش از آن نمیتوانست با مشکلات ناشی از فقر عمومی مقابله کند، تلاشهایی هرچه بیشتر در میان ملیگراهای شهری برای فعال کردن مجدد قانون اساسی 1906 و دادن سهمی به بورژواها در حاکمیت به وجود آمده بود. در همان زمان، هنگام تغییر سال 1977به 1978 مخالفان مسلمان موفق به بهرهبرداری از ناامیدی مردم نسبت به وضعیت اقتصادی کشور شدند. از این رو، در اعتصاباتی که از نوامبر 1977 تا فوریه 1978 صورت گرفت، علمای عالیرتبه نقشی قاطع ایفا کرده و توانستند حمایت روحانیهای پایینرتبه را نیز به دست آورند.
با این حال هنوز جناح مخالف اسلامی متحدی وجود نداشت و اگرچه درونمایه اسلامی تمایلات سیاسی را برانگیخته بود ولی اتحاد سیاسی حقیقی به وجود نیامده بود. اصلاح امور اجتماعی عمدتاً به وسیله محمود طالقانی مطرح شد که همچنین به شکل دادن روابط میان جبهه ملی و علما کمک کرد. در این میان، چپ انقلابی با دشواری و در میان بسیاری از گروههای داخلی، در قالب مجاهدین خلق- سازمانی چریکی- جای گرفت. منطقهگرایان آذری و خراسانی نیز مورد حمایت عالم مسلمان لیبرال محمدکاظم شریعتمداری (متولد 1905) قرار داشتند. در این موقعیت، سیاستمداران و علمای محافظهکار فرصت کمی داشتند تا جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهند. آنها تکیه بسیار زیادی بر نهادهای دولتی داشتند و اکنون بدون سازماندهی مؤثر رها شده بودند. از این رو، حتی احترام برخی از آنها به آیتالله خویی، روحانی عالیقدر شیعه در عراق نیز نمیتوانست موقعیت ویران آنها را بهبود بخشد.
در این میان برای مدتی کوتاه به نظر میرسید خارج کردن جامعه بورژوای ایران از زیر سلطه سیاسی ممکن است به صورت صلحآمیز انجام شود. از این رو، 4 دسامبر 1978 در پایان ماه رمضان بیش از یکصد هزار نفر از تهرانیها با هدف تثبیت قانون اساسی سال 1906 یا سرنگونی شاه تظاهرات کردند. پس از تظاهراتهای بیشتر، دولت در 8 سپتامبر حکومت نظامی را برقرار و در همان روز تظاهراتی را سرکوب کرد که ادعا شده است بیش از 3 هزار نفر از مردم در جریان آن به قتل رسیدند. آیتالله خمینی که 6 اکتبر 1978 به علت فعالیتهای تبلیغی از عراق اخراج و در حومه پاریس سکونت یافته بود، اکنون برای سرنگونی سلطنت مصممتر شد. در هفتههای بعد، شورشهای مردمی علیه رژیم گسترش یافت.
در تظاهرات مکرر، صدها هزار نفر از مردم بر شاخصه رسمی تشیع تأکید کردند و وضعیت فعلی بارها و بارها با مصائب ائمه شیعه مقایسه شد. 12 امام مکتب شیعه (این مکتب به این دلیل شیعه 12 امامی یا امامیه خوانده میشود) همه با مرگ غیرطبیعی درگذشته بودند، جز آخرین امام [مهدی] که طبق الهیات شیعه سال 874 غایب شده است. شیعیان همچنین به طور پیوسته بر عزاداری برای امامانشان و پشیمانی و ندامت بر این حقیقت که در سال 681 میلادی و پس از قتل [شهادت] حسین پسر علی، طرفداران شیعه اقدامی ضد قاتلان انجام ندادهاند، تأکید داشتند. بدینسان در انقلاب اسلامی ایران انتقام برای [امام] حسین به طور نمادین و در پسزمینه صحنه وجود داشت.
در این میان، ساکنان مناطق محروم تهران با مشکلات جدی برای گذران زندگی روزانه خود مواجه شده بودند: خطوط برق که به کلبههای برونشهری ختم میشدند، آسیب دیدند، انبارها غارت شدند و منابع تأمینکننده آب دچار خساراتی شدند. در این شرایط، کارگران در آبادان نیز اعتصاب کرده و خواستار حقوق بیشتر، شرایط مناسب و تسهیلات بهتر شدند.سوم ژانویه 1979 شاه سعی کرد به وسیله انحلال دولت نظامی و انتصاب دولت ملی به ریاست شاپور بختیار، عضو مؤسس حزب ملی مصدق، جبهه ملی را از مخالفان جدا کند. خروج شاه از کشور در 16 ژانویه 1979؛ پس از سالهای 1953 و 1963 دلجویی و تسکینی برای مردم به بار نیاورد.اول فوریه آیتالله خمینی به تهران بازگشت و دولتی انقلابی را منصوب کرد. آیتالله خمینی، مهدی بازرگان (تولد 1905) اصلاحطلب اجتماعی و همکار سیاسی طالقانی را به ریاست دولت انتخاب کرد (تا نوامبر 1979).
طی ماههای پس از آن، نهادهای انقلاب (مانند دادگاههای انقلابی و سپاه پاسداران) به وجود آمده و مبارزان مسلمان در حزب جمهوری اسلامی یکپارچه شدند، بنابراین رهبری انقلاب به عنوان حزبی مستقل با قدرت غیررسمی نیرومندی تثبیت شد.
منبع: وطن امروز