به گزارش دیدبان به نقل از شهرآرا، آیتالله مهدوی کنی، استاد اخلاقی بود که سرپرستی کمیته را هم برعهده داشت، فقیهی بود که وزارت کشور را هم تجربه کرد و پس از شهادت رجایی و باهنر، بهعنوان کفیل نخست وزیری، کابینۀ موقت را تا انتخابات بعدی تشکیل داد، مرد آرام عرصۀ پرتلاطم سیاست که شاگردان بسیاری را در دانشگاه امام صادق (ع) و مدرسه علمیه مروی تربیت کرد.
سی سال پرهیز از هر موقعیت مدیریتی جز بهمیزان ضرورت، برای کسی که میتوانست هر روز در مسندی باشد و گرد و خاکی به پا کند، کم حرفی نیست. آیتالله مهدوی کنی همتش را گذاشته بود روی تربیت شاگردانش و حضور پدرانه در فضای سیاسی. و البته مواقعی که جایی خالی میماند. آن وقت آیتالله که به قول خودش «زاپاس العلما» بود، حاضر میشد. مثل ایام تبلیغات انتخابات مجلس خبرگان در ادوار قبل، که خطبای جمعه کاندیدا بودند و نمیتوانستند پشت تریبون بیایند. همین شد که نماز جمعه را فقط چند باری او اقامه کرد.از قول یکی از خلفا نقل کردهاند که به ابری میگفت: هر کجا میخواهی ببار که بهزودی خراجت پیش من میآید. برعکس، مرحوم مهدوی کنی میگفت: «قدرت میخواهم چه کار؟ هر جا در این کشور ابری سایه بیندازد، بچههای من آنجا هستند»! و او، نه درگیر اندازهگیری قلمرو نفوذ خود، که نگران تربیت فرزندانش بود.
دکتر لاجوردی، از اساتید جوانمان که خود از فارغالتحصیلان دانشگاه بود نقل میکرد یکی از مطالبات آیتالله مهدوی کنی از نسل ما این بود: «دوست دارم وقتی از کنار خوابگاهها رد میشوم، صدای تلاوت قرآن دانشجوها مثل پیچیدن صدای زنبورها در کندوی عسل، شنیده شود». و چه بسیار مسائل سیاسی که تنها پس از تجربهکردنش در مییافتیم حکمت دیدگاه و توصیۀ آیتالله درباره اش چه بوده. حالا از مدرسه مروی تا پل مدیریت، از تهران تا کن... نه؛ در سرتاسر کشور کسانی هستند که خودشان را صاحب این عزا میدانند. کسانی که با تمام تنوع سلایق و علایقشان، در احساس علاقه به پدر معنویشان مشترکند.
من هم مانند خیلی دیگر از کسانی که در دانشگاه امام صادق (ع) درس خواندهاند، با این که سالها به این دانشگاه انتقاد کردهام و به رئیس این دانشگاه در موضوعات سیاسی اشکال و ایراداتی داشتهام، باز هم دلم پیش درسهای اخلاقِ «شنبه صبح» جا مانده است.
شنبهها صبح، اگر توفیق یاری میکرد و کسالت یا اشتغال حاجآقا مانع نمیشد، واحد «اخلاق اسلامی» را با حضور در پای درس شیرینش در مسجد دانشگاه طی میکردیم. مثل شبهای قدری در همان مسجد کنار جمعیت فشردهای که از نقاط مختلف بویژه اطراف دانشگاه میآمدند، با نوای محزون و ضعیفش قرآن به سر میگرفتیم و خطاب به صاحب شب قدر، با او تکرار میکردیم: یا أیها العزیز، مَسَّنا و اهلَنا الضُر و جِئنا ببضاعةٍ مُزجاة، فأوفِ لنا الکَیل و تصدَّق علینا، إنّ اللهَ یَجزی المتصدّقین....
او گویندۀ عبوس درسهای اخلاق نبود. در اعماق وجودش فرجاماندیش بود و این حتی در مزاحهای نهچندان شوخیاش نمود داشت. از عبارات ویژهاش هنگام خداحافظی این بود: «بهامید دیدار در بهشت»! بهخاطر میآورم یکی از سخنرانیهایش با موضوع خدمات ملاعلی کنی را که این گونه به پایان برد: برای کَن دو نفر خیلی زحمت کشیدند؛ یکی مرحوم ملاعلی کنی، یک هم «مرحوم» مهدوی کنی! حالا ما ماندهایم و یاد مرحوم مهدوی کنی و میراث تربیتی و اخلاقیاش. میراثی که بیش از درسگفتارهایش، در سیره و مرامش متجلی بود.