دیدبان؛ ما به شنیدن لفظ اصلاح طلبی عادت کردهایم و در ابتدا و بدون تأمل معمولاً آن را دارای اصول و بنیادهای روشن میپنداریم. اما واقعاً اصلاح طلبی چیست و اصلاح طلب کیست؟ کدام مشخصه و معیارها برای اینکه فردی را اصلاح طلب بدانیم یا عملی را اصلاح بخوانیم راهگشا خواهد بود؟
اینکه تعریف و معیار واحدی از اصلاح طلبی وجود ندارد از همان ابتدای شکلگیری این جریان مورد نقد فعالین آن قرار داشت. محمدرضا تاجیک مشاور رئیس دولت اصلاحات در مصاحبه با روزنامه آفتاب یزد سال 1382 چنین میگوید: «اگر یک نفر آدم، یک تعریف از اصلاحات داد که دو نفر اصلاح طلب پیرامونش اجماع کردند، من همه چیز را قبول دارم. ما در تعریف اصلاحات شش سال است که ماندهایم(1).»
از آنجایی که برافراشندگان بیرق اصلاح طلبی هیچگاه به دنبال ارائه معیار و شاخصهایی جهت تعیین حدود اصلاح و اصلاح طلب نبودهاند لذا همواره این جریان با کنشهای غیرمعمول و استراتژیهای ناصحیح به ایجاد بحران برای خود و جامعه پرداخته است. اصطلاحات پرطمطراقی چون فتح سنگر به سنگر، حاکمیت دوگانه، فشار از پایین و چانهزنی از بالا، نافرمانی مدنی، خروج از حاکمیت، همهپرسی و دیگر موارد مشابه نیز نتیجهای جز تنشزایی و به قهقرا بردن هواداران سادهلوحی چون برخی جریانهای دانشجویی نداشته است.
«اصلاح» در عرف و فرهنگهای لغت معنای روشنی دارد. برای نمونه در فرهنگ لغت معین، «اصلاح» به معنی ترمیم و سر و سامان دادن آمده است اما آیا واقعا مواضع و کنشهای سیاسی اصلاحطلبان از ابتدا تا کنون اینگونه بوده است.
اردوکشی خیابانی، انحصار طلبی، تحصن در مجلس، مواضع رادیکال روزنامههای زنجیرهای، هتک حرمت به مقدّسات دینی و فعالیتهای خارج از چارچوب قانونی هیچ سنخیتی با اصلاح ندارد و در ادبیات علوم سیاسی بیشتر به "انقلاب" و شاید "شورش" نزدیک است تا اصلاح. اینکه حد و مرزهای اصلاح طلبی مشخص نیست باعث شده که در این جریان طیفهای مختلفی از افراد که هیچگونه پایبندی به هیچ اصولی ندارند خود را اصلاح طلب نامیده و باعث چالشهای فراوانی گردند.
قانون اساسی، دین، قوانین عادی، مقدسات مذهبی و عرفهای پذیرفته شده از طرف مردم بارها به وسیله این افراد زیرپا گذاشته شده ولی باز هم همه خود را در چارچوب اصلاح طلبی تعریف نمودهاند. خوب است به این بهانه به این دست افرادی که خود را در قاموس اصلاحات برمیشمارند اما سر از خارج کشور و رسانههای فارسی زبان خارج نشین بیرون آوردهاند بپردازیم شاید از قِبَل آن به شناخت بهتر و روشنتری از طیف بسیار ناهمگون اصلاح طلب دست یابیم.
این افراد تنها بخشی از فراریان جریان اصلاح طلب هستند. ناهمگونی افراد در این جریان به اینجا ختم نمیگردد. در اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88، سران این جریان به حمایت از افرادی پرداختند که مستقیماً برانداری نظام را هدف قرار داده بودند و با وجود آشکار شدن خط و ربط های این افراد با خارج از کشور هم به حمایت خود ادامه دادند و حاضر به تعیین خطوط قرمز و فاصلهها با این افراد نشدند. این حمایت تا جایی پیش رفت که موسوی آنهایی را که به حرمت شکنی روز عاشورا پرداختند «مردم خداجو» نامید(3).
مشخص نبودن خطوط قرمز و حدود اصلاح طلبی باعث یک ویژگی ثابت و آشکار در کنش سیاسی آنها گشته است و آن هم " رادیکالیسم" است. رادیکالیسمی که جز هزینه، هیچ آورده دیگری نداشته است. رادیکالیسم در روش کنش آنان است ولی محتوا و هدف آن به دلیل نبودن معیار و اصول دقیق، معمولاً از طرف جریانها و افراد "برانداز" تأمین و تزریق می شود. لذا اهداف آنان به یک کلاف سردرگم تبدیل میگردد که پیدا کردن سرنخ آن کاری مشکل خواهد بود.
بنا بر این فرض که برای نتیجه بخشی یک جریان سیاسی پنج عنصر آرمان، رهبری و خط دهی، تشکیلات، پشتوانه مردمی و رسانه لازم است؛ در جریان اصلاح طلبی، آرمان مشخصی وجود ندارد چون سران آن به جای پایبندی به اهداف و اصول، به عنصر " محبوبیت" اهمیت بیشتری داده اند. از طرفی هم به دلیل اینکه اصول را قربانی محبوبیت حداکثری کردهاند، زمینه ساز ناهمگونی گسترده در طیف اصلاح طلب شده اند. در این طیف افرادی با رویکرد مذهبی مثل تشکل روحانیون مبارز تا آنهایی که هیچگونه تقیّدی به دین ندارند مثل اکبر گنجی، مسیح علینژاد و نورالدین پیرموذن نمایان است.
این مسأله که اصلاح طلبان بدون اصول و معیار مشخص بودهاند از زبان خود آنان نیز بارها گفته شده است. روزنامه شرق در خرداد ماه سال 1386 در مقالهای با عنوان"اصلاح طلب کیست، اصلاح طلبی چیست" آورده است که: «آنچه که تاکنون دیده شده چیزی نیست جز تکرار مفاهیم کلی. تکرار حرفهای کلی - که معمولاً بسیار مبهم و چندپهلو است - تنها فایدهای که داشته است، چیزی نیست جز الصاق افراد و گروه های مختلف به اصلاحات که بعضاً در بنیادیترین موارد نیز با هم اختلاف دارند. تعبیر سعید حجاریان که مشارکت را حزب بین العباسین - از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی – میدانست بیانگر همین قضیه است.(4)» در ادامه همین مقاله آمده است: «نسل جدید هم خاتمی را میخواهد و هم موسیقی راک و رپ و هم روزنامه و هم دی وی دی فیلمهای جدید را و هم مایل است که در کافی شاپ بنشیند و با دوستان خود گپ بزند. نسل فعلی همچون پدران خود تک بعدی به قضیه نگاه نمیکنند. این نسل همه چیز را با هم میخواهد و احزاب اصلاحطلب برای باقی ماندن در عرصه و رسیدن به اهداف خود نیاز به شکافتن سقف فلک دارند.»
این سنخ کنش، گاهی با منافقین همراه میگردد، گاهی با آمریکا و گاهی با اپوزیسیون. همزمان از امام و اسلام سخن می گوید و ضیافت افطار و هیأت خانگی برگزار میگردد. این همه ترکیب ناهمگون چگونه قابل جمع است؟ چنین به نظر میآید که اصلاحات واقعا"بیدروپیکر" است و هرکس که قصد مخالفت با نظام را داشته باشد خود را در قالب این جریان میگنجاند.
مسأله انتخاب است، انتخاب بین اسلام، انقلاب، قانونمداری، و ارزشمداری و در مقابل کفر، ضدانقلاب، قانونگریزی و ارزشگریزی. ضابطهمند بودن از الزامات اساسی یک جریان سیاسی است که تاکنون این ویژگی در جریان اصلاحات نمود نداشته است. الگوی رفتار سیاسی آنان دارای یک دوگانه ساده است؛ کنشی رادیکال در نهایت پشیمانی عدهای و گریختن عدهای دیگر از کشور که ما آن را "رادیکالیسم ناشیانه" مینامیم. این الگو در قضایای مختلفی از سال 1376 تاکنون اتفاق افتاده است. غائله تیر 78، تحصن در مجلس، نامه به رهبری، قتلهای زنجیرهای، فتنه 88 از اصلیترین این موارد هستند و قطعاً در آینده نیز شاهد این نوع رفتار خواهیم بود.
- https://rasekhoon.net/article/show/201977
- https://www.tasnimnews.com/fa/news
- https://www.farsnews.com/news
- http://www.aftabir.com/articles/view/politics/iran