دیدبان
حجت الاسلام علی محمدی

جریان شناسی جبهه فکری تمدن اسلامی

جریان شناسی جبهه فکری تمدن اسلامی

دیدبان:

1. مقومات و شاخصه های جریان فکری تمدن اسلامی
الف ـ تفسیر «درگیری انقلاب اسلامی با مدرنیته»، از دریچه «درگیری تاریخی جبهه حق و باطل»؛
به این معنا که تاریخ همواره بستر درگیری دو جبهه حق و باطل است و درحال حاضر انقلاب اسلامی تعیّن جبهه حق است و تمدن مدرن، جبهه باطل را نمایندگی می کند. جبهه حق با پرچمداری انبیاء تلاش دارد تا ارزشهای الهی و انسانی را در سراسر جهان و در تمامی عرصه های حیات اجتماعی جاری کند و دنیا را به عنوان مقدمه ای برای زندگی ابدی و آخرتی انسان به حساب آورد و در مقابل، سردمداران جبهه باطل تلاش دارند تا با اصل قرار دادن مطامع دنیایی خود، جهانی هماهنگ با مطلوبیت های خود بسازند و با به استضعاف کشیدن دیگران، مانع شکوفایی و بالندگی استعدادهای بی شمار آنها گردند.

بنابراین در نگاه این دسته از متفکرین، انقلاب اسلامی نه برای تمسک و تصلب به سنتهای گذشته آمده ونه آمده تا از سنتها به طور کلی رها شود و هر تجددی را ارج نهد، چرا که اساساً مسئله انقلاب اسلامی «دعوای بی پایه سنت و تجدد» و با «جدال توهمی قدیم و جدید» نیست، بلکه انقلاب اسلامی آمده تا هر چه بیشتر ولایت الهیه و اولیای معصوم او را در عالم جاری کند و در این میان هم با سنتهای غیر الهی مخالف است و هم با تجددهای غیر مؤمنانه؛ هم دل در گرو سنتهای الهی دارد و هم بی گمان در پی تحول و ارتقاء مقیاس و دامنه پرستش خدای متعال است.

ب ـ اعتقاد به هماهنگی مؤلفه های مدرنیته بر محور «اومانیسم»، «راسیونالیسم» و «سکولاریسم»؛
به این معنا که عناصر تشکیل دهنده تمدن مدرن؛ اعم از انگیره، اهداف، مبانی، علم، روش، تکنولوژی، اندیشه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی از هم گسیخته نیستند و در یک مجموعه شامل به نام مدرنیته با هم همسازند و هر یک، ضلعی از اضلاع سبک حیاتی را پوشش می دهند که بر محور اومانیسم، راسیونالیسم وسکولاریسم بنا گردیده است.

البته این بدان معنا نیست که امکان هرگونه برداشت و گزینشی از غرب منتفی است تا لازم بیاید که هر آنچه در دنیای مدرن پدید آمده را بالکل و در دم طرد نمود، بلکه این مطلب مقتضی این است که انقلاب اسلامی ماهیتاً در تضاد با دنیای مدرن است؛ یکی به بازگشت انسان به ولایت انبیاء دعوت می کند و یکی داعیه دار استقلال انسان در کسب سعادت است و لذا نه پیوستن به عالَم مدرن غایت انقلاب است و نه می توان ساده لوحانه به استخدام بی درد و سر عناصر اساسی تمدن مدرن دلخوش کرد.

ج ـ رجوع به وحی، به عنوان مهمترین سرمایه معرفتی انسان؛
به این معنا که انسان، برای سعادت دنیوی و اخروی خود، مضطر به هدایت خداوند و ولایت و سرپرستی اولیای الهی است. همه سرمایه های انسان اعم از حس و تجربه اش، عقل و فلسفه اش، قلب و عرفانش نمی تواند کفاف بار سنگین سعادت انسان را بدهد و لاجرم انسان، محتاج به «رسالت»، «ولایت» و «امامت» است.

در هر صورت «جبهه فکری تمدن اسلامی» در طی سالهای اخیر روز به روز بر فروغ و دامنه طرفدارانش افزوده شده و درنتیجه شاهد جریان ها و تئوری های رقیب متعددی در درون خود گردیده است. در یک نگاه کلی جریان موجود در این جبهه فکری را به چهار دسته تقسیم نمود:

2. جریان شناسی جبهه فکری تمدن اسلامی
جریان اول: تئوری تهذیب گزاره ها و نظریه ها
این رویکرد از دیرپای ترین و با سابقه ترین رویکردهای فعال در عرصه فکری ـ فرهنگی انقلاب اسلامی است و حتی طرفداران این نظریه محدود به اندیشمندان ایران اسلامی نیز نمی شود و فرهیختگانی از دنیای اسلام و حتی دنیای مسیحیت نیز به چنین رویکردی قائل هستند.این رویکرد، وجه همت خویش را اصلاح گزاره ها و نظریه های علوم انسانی موجود قرار داده و قائل است که بر اساس «نسبت محتوای این گزاره ها با مفاهیم و آموزه های دینی» باید دست به «تصحیح، تکمیل، حذف و یا موجّه سازی» این گزاره ها بزنیم. در میان مصاحبه شوندگان این کتاب، می توان حجت الاسلام و المسلمین میرسپاه را در زمره طرفداران این جریان دانست.

جریان دوم: تئوری های مبناگرا
این تئوری ـ که بخش اعظمی از طرفداران تحول در علوم انسانی مدرن، قائل به آنند ـ ، مدعی است که علوم انسانی مدرن و قواعد آن، مانند هر علم دیگری مبتنی بر یکسری مفاهیم پایه و بنیادین فلسفی و متافیزیک است که چارچوبه های نظری و تئوریک خود را از آنها می گیرد.

این مبانی بنیادین در علوم مدرن و به خصوص علوم انسانی آن، به خصوص در حوزه «هستی شناسی»، «انسان شناسی»، «معرفت شناسی»، منبعث از فلسفه های مادی و سکولار است که در تحلیل خود، ارتباط عالم دنیا با عالم غیب و ماوراء را بریده و به تحلیل های مبتنی بر تأثیر و تأثر عوامل محسوس و این دنیایی بسنده کرده است.

بر این اساس شالوده ادعای این تئوری این است که لایه های عمیقی از مفاهیم وجود دارد که هر علمی حتی علوم به ظاهر حسی و تجربی محض نیز خواسته یا ناخواسته به آنها تکیه دارد و از آنجا که این مفاهیم در حوزه مسائل «هستی شناسانه»، «انسان شناسانه»، «معرفت شناسانه» می باشند، دیگر نمی توانند نسبت به جهان بینی و انسان شناسی توحیدی خنثی باشند و لذا یا هماهنگ با آن بوده و یا در تضاد با آن هستند.

لذا این تئوری قائل است که برای تولید علوم انسانی دینی، لازم است تا به این لایه های بنیادین توجه نمود و با تکیه بر جهان بینی اسلامی، علوم انسانی را از این مبانی سیراب نمود. البته در خصوص این سؤال که «منظور از جهان بینی و یا مبانی اسلامی چیست؟» عده ای ـ که عمدتاً دانشگاهی می باشند ـ به مسئله ورود تخصصی نکرده و لذا پاسخ روشنی نیز نداده اند و در نتیجه مسئله در ابهام و کلیت خود رها شده است. از جمله این افراد می توان به «دکتر حداد عادل»، «دکتر مهدی گلشنی»، «دکتر خسرو باقری» و «دکتر موسی نجفی» اشاره کرد.

ولی عده ای از این جریان، در مواجهه با این سؤال که منظور از مبانی دینی و اسلامی، مشخصاً آیا معارف فلسفی است و یا معارف نقلی و یا ترکیبی از ایندو، به اتخاذ موضع شفاف اقدام کرده و در نتیجه، گرایشات سه گانه ای را در درون این جریان فکری به وجود آورده اند.

گرایش اول: فلسفه های مضاف
مدعای کلی این تئوری این است که فلسفة حاکم و جاری بر علوم مدرن فلسفه ای مادی است. لذا بایست مبانی فلسفه اسلامی ـ که درحال حاضر فرد اکمل آن، «حکمت متعالیه» و مبنای «اصالت وجود» است ـ در علوم پایین دست جاری شود تا این علوم، وصف اسلامیت به خود بگیرند.

این تئوری برای اینکه «مفاهیم پایه ای اصالت وجود، در علوم کاربردی جریان یابند، راهکار «فلسفه های مضاف» را پیشنهاد می دهد. بر اساس این راهکار، فلسفه اصالت وجود (فلسفه هستی)، در اولین گام بایست فلسفه های مضاف به حقایق را که عبارتند از: فلسفه مجردات، فلسفة عوالم، فلسفة معرفت، فلسفه نفس، فلسفة انسان، فلسفة اخلاق، فلسفة سیاسی، فلسفة حقوق، فلسفة دین، فلسفة هنر، فلسفة ذهن فراهم آورد و در گام بعدی، ساخت «فلسفه های مضاف به علوم» را متکفل شود. فلسفه های مضاف به علوم با توجه به روش و موضوع عبارتند از: علوم عقلی، علوم شهودی، علوم طبیعی، علوم انسانی، علوم ادبی و علوم دینی.

پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه با مدیریت «حجت الاسلام و المسلمین صادقی رشاد» در حال حاضر مدافع اصلی این گرایش است و از افراد شاخص این گرایش در میان مصاحبه شونده های این کتاب نیز می توان به حجج اسلام «عبدالحسین خسروپناه»[۱] و «حسین سوزنچی» اشاره نمود.

گرایش دوم: «اجتهاد محور»
این گرایش بر خلاف تئوری فلسفه های مضاف، بیشترین همّ و غم خود را صرف استخراج مبانی علوم انسانی از میان قرآن و سنت کرده و لذا با توجه به برخی از کاستی های «روش فقاهت موجود»، به نوآوری ها و افق گشایی هایی در «حوزه استنباط احکام دینی» و یا «نحوه عینیت بخشی به احکام فقهی» رو آورده است. البته در این که «فقاهت موجود چگونه باید کارآمدتر شود؟» اختلاف زیادی بین طرفداران این گرایش وجود دارد که باید در جای خود بررسی شوند. از افراد شاخص این گرایش در میان مصاحبه شوندگان این کتاب می توان به «آیت الله حائری شیرازی»، «آیت الله هادوی تهرانی»، «آقای مهدی نصیری» و «حجت الاسلام و المسلمین واسطی» نام برد.

گرایش سوم: «ترکیبی»
این گرایش برای فراهم آوردن مبانی علوم اسلامی، تلاش می کند تا فرآورده های «تفلسف» و «اجتهاد» را به نحوی در کنار هم بنشاند و برای هر یک جایگاهی در منظومه معارف اسلامی قائل شود. البته باید توجه کرد که این بدان معنا نیست که گرایش «فلسفه های مضاف» و «اجتهاد محور» لزوماً مخالف استفاده توأمان معارف روایی و فلسفی اند، بلکه با توجه به راهکارهایی که این اندیشمندان ارائه می دهند، می توان حکم کرد که هر کدام یکی از دو طریق فلسفه و فقه را محور بحث خود قرار داده اند، برخلاف گرایش ترکیبی که به وضوح در تلاش است که نسبت بین معارف فلسفی و نقلی را هم زمان مشخص کنند.

از افراد شاخص گرایش ترکیبی می توان از «استاد جوادی آملی»[۲]، «استاد مصباح یزدی» و «حجت الاسلام و المسمین پارسانیا» نام برد.

جریان سوم: تئوری های فرا مبنا
این تئوری در بین نخبگانِ دانشگاهیِ جبهه فکری انقلاب اسلامی دارای بیشترین طرفدار است. ماحصل این تئوری این است که ضعف علوم مدرن فقط و فقط در مفاهیم بنیادین آن نیست که صرفاً با جایگزینی مفاهیم پایه ای اسلامی، مشکل حل شود. این تئوری قائل است که اساساً فرآیند تولید علم، یک فرآیند ذهنی نیست و در آن، تمامی ابعاد و اضلاع وجود انسان نقش ایفاء می کند و لذا علوم مدرن قبل از اینکه متأثر از فلسفه های مدرن باشد، محصول یک گرایش در اهداف و اغراض انسان مدرن است و این تغییر نگرش انسان مدرن به هستی، انسان و طبیعت بوده که پیدایش فلسفه های مدرن را ایجاب کرده است.

مضافاً اینکه این تئوری بحث را در اینجا متوقف نمی کند و معتقد است که نه تنها اهداف و اغراض فرد دانشمند در پیدایش اطلاعات، فلسفه ها و عقلانیت او تأثیرگذار است، بلکه اساساً فرآیند پیدایش علم، یک فرآیند اجتماعی است و فرد خواسته یا ناخواسته متأثر از شرایط روانی و انگیزشی جامعه خود است.

علاوه بر این، با توجه به «پیوستاری نظام مفاهیم یک جامعه» و «تأثر آن از غایات و اهداف اجتماعی»، طرفداران این تئوری به شدت بر روی «تعاریف و اصطلاحات مدرن» واکنش نشان می دهند و معتقدند وقتی جامعه ای بخواهد از فضای سکولار و امانیستی دنیای مدرن خود را منسلخ کند، می بایست متناسب با اهداف و نیازهای خویش، اقدام به بازتعریف تمامی «واژه ها و اصطلاحات» نماید. به عنوان مثال انقلاب اسلامی در تعریف هیچ یک از مقوله های انسان، خدا، حیات، نور، عقل، سعادت، دنیا، رفاه، امنیت، آزادی، عدالت، اخلاق، معاش، اقتصاد، سیاست، رهبر و غیره با دنیای مدرن نقطه اشتراک ندارد و باید با حساسیت زیاد، از انفعال در برابر تعاریف مدرن از این اصطلاحات اجتناب کرد.

با جستجویی در آرا و اندیشه های این گروه ـ که متأسفانه اغلب یکدیگر را نمی شناسند و از قرابت اندیشه ای دیگران با خود بی اطلاعند ـ می توان چند مؤلفه را به عنوان نقاط اشتراک این گروه فکری باز گو کرد:

ـ تأثیرپذیری «علم» از «حالات روحی و انگیزه های عاِلم»
به این معنا که شناخت هر فرد، متأثر از دلبستگی ها و دلمشغولی های اوست و لذا قائلین این جریان تأکید زیادی بر روی «ضرورت تقواورزی برای نیل به حقیقت» می کنند و معتقدند که کشف حقایق توسط عقل، مستلزم صفای باطن و تهذیب روحی عالِم است و به تعبیر دیگر «تقوا، شرط لازمِ فهم درست و صائب» می باشد.

ـ لزوم رجوع به کلمات وحی به عنوان تنها مرجع صلاحیت دار برای استخراج تعاریف و اصطلاحات
به این معنا که تنها منبعی که انسان با تمسک به آن می تواند خود را از قید و بند تعاریف و اصطلاحات خودساخته بشر برهاند، کلمات نورانی وحی است. لذا طرفداران این تئوری عمدتاً معتقدند که برای دستیابی به تعاریف و اصطلاحات جدید باید به قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام مراجعه کرد و با تأمل در کاربرد واژه ها در معارف وحیانی به استخراج «نظام مفاهیم دینی» مبادرت نمود.

از این رو اکثر قریب به اتفاق این اندیشمندان دارای «تأملات قرآنی» اند و به نوبه خود کوشیده اند که برخی از تعاریف و اصطلاحات قرآنی را به دست آورند. علاوه بر این، قابل توجه است که بیشتر این افراد به نوعی قائل به «روش شهودی» در برداشت از قرآن و روایات هستند و معتقدند که خود «روش برداشت» نیز با مراجعه مؤمنانه به کلمات وحی قابل اصطیاد است و برای بهره گیری از منابع وحیانی نیاز به منطق سازی مستقل و مبتنی بر مفروضات عرفی، عقلایی و یا عقلی (مانند علم اصول) نیست.

ـ عدم اقبال به مدیریت سازماندهی شدة تولید علم
به این معنا که بیشتر صاحبان این اندیشه بر اساس «نظریة اجتماعی بودن تولید علم» معتقدند که اگر جامعه ایران اهدافی غیر از آرمانهای دنیای مدرن را بپذیرد و در مسیر اهداف جدید خود ایستادگی نماید، خود به خود فلسفه و علم دیگری متناسب با اقتضائات اهداف جدید به وجود خواهد آمد. و لذا این دسته ـ بر خلاف قائلین به تئوری های مبنا گرا که اولویت را به برنامه های پژوهشی برای جریان مبانی دینی در علوم می دهند ـ ، اولویت خود را «پروسه اجتماعیِ آگاهی بخشی در خصوص ماهیت تمدن مدرن» می دانند و «اعراض اجتماعی از پایه های تمدن مدرن» را اولین گام برای تولید علم دینی قلمداد می کنند.

از افراد شاخص طرفدارِ «تئوری فرا مفهمومی» می توان به جناب آقایان «دکتر محمد رجبی»، «دکتر حسن عباسی»، «دکتر حسین کچویان»، «دکتر سعید زیباکلام»، «دکتر ابراهیم فیاض»، «حجت الاسلام مهدی مشکی» و «دکتر علم الهدی» اشاره کرد و حتی «دکتر داوری اردکانی» ـ با تسامح در محور دوم ـ در این جریان فکری قرار می گیرد.

جریان چهارم: تئوری روش های مضاف
تئوری چهارم، تئوری روش های مضاف است. این تئوری ۳۰ سال است که از سوی دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم مورد توجه و پیگیری قرار داشته و دارد. مؤسس این مجموعه، سید منیرالدین حسینی الهاشمی؛ فرزند آیت الله سید نورالدین حسینی شیرازی است. ایشان فعالیتهای علمی خود را از قبل از انقلاب شروع کرد و در آن برهه تلاش نمود تا در برابر نفوذ اندیشه های غیرمؤمنانه و به خصوص مارکسیستی در عرصه دین پژوهشی و برداشت از قرآن و روایات، از «حجیت روش اجتهاد اصولیین و فقهای شیعه» دفاع کند و ناتمام بودن روشهایی مثل قیاس، استصلاح، دینامیزم قرآن را نشان دهد.

در بعد از انقلاب اسلامی، مرحوم سید منیرالدین حسینی به علت حضور در شوراهای مختلف اقتصادی و به خصوص به خاطر حضور در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی متوجه می شود که نظام اسلامی در مسیر اسلامی سازی مدیریت اجتماعی با چالشی جدی مواجه است و آن برخوردار نبودن از «منطق انطباق» برای تشخیص مصادیق احکام کلی الهی است.

ایشان در می یابد که صرف حساسیت بر روی استنباط احکام کلی شریعت اسلام برای «حجیت عمل اجتماعی» کافی نیست و جریان اعتقادات در عمل، نیازمند برخورداری از دستگاه کارشناسیِ متناسب است تا بتواند موضوعات خارجی را هماهنگ با دستگاه اعتقادات اسلامی مورد ارزیابی و شناسایی قرار دهد. ایشان این منطق «موضوع شناسی» را «منطق انطباق» می نامد. بر این اساس مسئله اصلی ایشان در سالهای اولیه بعد از انقلاب، پی گیری «حجیت موضوع شناسی» در مدیریت اجتماعی نظام اسلامی است.

ورود به طراحی «منطق انطباق» و «لزوم هماهنگی این منطق با منطق اعتقادات نظری و منطق استنباط» به تدریج ایشان را متفطن این مسئله کرد که «هماهنگی علوم و اطلاعات موجود در جامعه»، مقتضی «هماهنگی منطق های علوم» (منطق های مضاف) است و هماهنگی منطق های مضاف نیز جز با دستیابی به «منطق عامی» که بتواند پایگاه هماهنگ کننده و انسجام بخشِ منطق های خاص باشد، امکان پذیر نیست.

از این رو ایشان از اواسط دهه۶۰ فعالیت های تحقیقاتی خویش را بر روی دستیابی به منطقی عام برای انتظام بخشی به منطق استنباط احکام شرعی، منطق استنتاجات نظری و منطق انطباق عینی کرد و از این رهگذر، پایه گذار مبنایی جدید برای منطق سازی به نام «فلسفه نظام ولایت» گردید.

توضیح بیشتر اینکه ایشان در تحقیقات خود در خصوص «منطق عام» دریافت که «دلالت» موضوع مشترک همه منطق هاست و لذا «قواعد عام دلالت انسان از مقدمات به نتایج» می تواند به عنوان منطقی شامل به نسبت منطق های مضاف ـ که هر یک در برگیرندة قواعد دلالت، در مفاهیمی خاص هستند ـ به حساب آید. بر این اساس ایشان تحقیقات خود را بر روی مسئله «دلالت» متمرکز کرد و مدعی شد که با توجه به مشترک بودن امر «دلالت» در تمامی منطق ها، دستیابی به «چیستی، چرایی و چگونگی دلالت» می تواند پایگاهی برای ساخت «نظام جامع روش های مضاف» گردد.

سپس ایشان با توجه به اینکه «اعتباری محض دانستن دلالت» می تواند به نفی مطلق صحیح و غلط منجر شود و همچنین موجب شیوع تردید در تمامی مراتب ادراکات و اطلاعات گردد، نتیجه گرفت که «علت دلالت»، ریشه در «علت تعینات و کیفیات» دارد و این خصلت‏مندی تعینات و کیفیات خاص است که سبب می گردد انسان نتواند از هر دالی به هر مدلولی منتقل شود و از هر مقدمه ای، هر نتیجه ای را استنتاج نماید. از طرفی نیز ایشان نتوانست نقش اراده انسانی را در حرکت از مقدمات به سمت نتایج نادیده بگیرد، چرا که قائل شدن به «علیتی محض بودن پیدایش ادراکات و اطلاعات در آدمی»، نتیجه ای جز نفی مطلق صحیح و غلط و همچنین منتفی شدن هرگونه تفهیم و تفهّم نخواهد داشت.

ورود ایشان به «فلسفه تعین» برای پاسخ یابی سوال از «علت تعینات و کیفیات»، و همچنین «تعیین حدود و ثغور اراده در فرآیند پیدایش علم»، در نهایت منجر به تولید «مبنای فلسفی نظام ولایت» گردید. به موجب این مبنا، تعینات و کیفیات خارجی، نه مجموعه‏ای از ماهیات متباینه اند که لباس وجود پوشیده اند (اصالت ماهیت) و نه وجوداتی هستند که ما به الاختلاف آنها به ما به الاشتراکشان بر می گردد (اصالت وجود)، بلکه مجموعه ای از فاعلهای متعددند که درون یک نظام به صورت شامل و مشمولی سامان یافته اند و از طریق فاعل های محوریِ نظام به مبدأ حول و قوه (که فاعل مافوقیِ بیرون از این نظام است) مرتبط می شوند.

از این رو «علت تعین اشیاء»، به قرارگیری فاعلیتی آنها در نسبت و جایگاه خاصی در میان سایر فاعلیت ها بر می گردد. باید توجه کرد که بر اساس فلسفه نظام ولایت، در نظام فاعلیت ها، سطوح پایین تر، محکوم فاعلهای بالاتر بوده و در گستره خواست و مشیّت آنهاست که قدرت جولان و انتخاب دارند. به عبارت دیگر انسان در دایره ای که فاعل های برتر به او ظرفیت و سعه اختیار داده اند، مأذون در تصرف و انتخاب است، ولی در عین حال درهمین ظرف اختیار، محکوم الزامات مشیت او نیز هست و نمی تواند خود را از اقتضائات حضور او برهاند و اتفاقاً همین نفوذ و حضور قهری فاعل برتر در ظرف اختیار و اراده، و درعین حال امکان تخطی و استکبار انسان است که مصحّح امتحان و ابتلاء و عذاب و ثواب می گردد.

بر این اساس، اراده انسان در نقطه آغازین حرکت خود، محفوف به خواست و الزامات اراده های برتر است و چه بخواهد و چه نخواهد در دامنه نفوذ آنهاست، ولی در عین حال محکوم علیتی آنها نیست و لذا می تواند هم این آیات و الزامات را بپذیرد و در مسیر حرکت خود، متولی به آنها باشد و هم می تواند از آنها اعراض کرده و در فرآیند حرکت خویش آنها را نادیده انگارد. لذا می توان تئوری معرفت شناسی دفتر فرهنگستان را «عقل متعبد» نامید، چرا که اراده در تمامی منزلت ها و در تمامی مراحل سنجش و تعقل (مانند سایر عرصه ها) می بایست متولی به جریان ولایت حضرت حق و اولیای او باشد و جز به تسلیم و تمسک به الزامات اراده و مشیت آنها انسان نمی تواند فهم درست و صائبی از حقایق عالم به دست آورد.

البته واضح است که این درستی فهم، تابعی از میزان تسلیم و تعبد اراده انسانی است و از آنجا که اراده انسان ها غیر معصوم هیچ گاه نمی تواند صد درصد و کاملاً خالص باشد، آنچه که «معیار اصلی» ارزیابی صحت و سقم ادراکات و معارف ماست، «حجیت» می باشد؛ حجیت به مثابه مبنایی مابین «کاشفیت تام» و «نسبیت تام» است و بدین معناست که انسان باید تلاش کند که در تمامی حوزه ها و عرصه های وجودی خود، تابع نفوذ و حضور اراده های برتر حرکت کند و تا سر حد وُسع، اراده و مشیت آنها را بر هر چیز دیگر مقدم بداریم. البته «حجیت» در حوزه های مختلفِ اراده انسانی، متفاوت ظهور می کند؛ در عرصه روحی نام «تعبد» به خود می گیرد و خشوع روحی اصل می شود و در عرصه سنجش «تقنین» نامیده می شود و لازم است که قاعده مندی با وسواس زیاد دنبال شود و به ادراکات شهودی که مجمل هستند اکتفا نگردد و تفصیل آنها از طریق «قواعد فهم» دنبال شود و در عرصه عمل نیز می بایست ادراکات انسانهای غیر معصوم، «کارآمدی در جهت مطولبیت های فاعل های برتر» داشته باشد. لذا می‏توان سه شاخص «تعبد، تقنین و کارآمدی در جهت» را سه شاخص «حجیت»، برای ارزیابی ادراکات دانست. باید توجه داشت که همه این اقدامات برای این است که هر اراده و موضع گیری انسان می تواند حق و یا باطل باشد و لذا برای کنترل و محاسبه درستی و نادرستی هر اراده در تمامی عرصه ها و ابعاد آن، می بایست شاخص و معیاری باشد تا امکان ارزیابی و درستی آزمایی فراهم آید.

با به دست آمدن این معیار در «فلسفه تعین»، در مسیر اثباتی نوبت به «منطق دلالت» رسیده و مرحوم سید منیرالدین حسینی به ساخت منطق عام پرداخته و سپس به طراحی زیرساختها و به تعبیر خودش، فونداسیون منطقهای مضافِ سه گانه مبادرت ورزیده است و در حال حاضر نیز فعالیتهای تحقیقاتی دفتر فرهنگستان با ریاست حجت الاسلام و المسلمین استاد محمد مهدی میرباقری در مرحله تکمیل روش های مضاف قرار دارد. با توجه به جداول سه گانه آموزشی که مرحوم حسینی در سال آخر حیات خویش طراحی نموده‏، می توان «فلسفه تعین» را «روند دستیابی به فلسفه شدن اسلامی»، «منطق دلالت» را «ارکان فلسفه شدن اسلامی» و «روش های مضاف» را «آثار فلسفه شدن اسلامی» نامید.

به طور خلاصه و در یک نگاه می توان پروژه تحقیقاتی دفتر فرهنگستان را «پروژه تهذیب عقلانیت از طریق تمرکز بر حجیت روش های مضاف» نامید. این مجموعه معتقد است که انقلاب اسلامی با تثبیت تئوری مؤمنانه «ولایت فقیه» توانست پای ولایت خدای متعال و اولیای معصومش را به عرصه مدیریت کلان اجتماعی باز کند و حرکت جامعه شیعه در مقیاس حکومت را در جهت تکامل تاریخ قرار دهد و به تعبیر دیگر «انقلابی سیاسی در جهت عصر ظهور» انجام دهد. اما علاوه بر این، انقلاب اسلامی لازم است در گام دوم، به تولید ادراکات و معارفی متناسب با این مرحله از تکامل جامعه شیعه بپردازد که این مهم نیز حاصل نمی شود جز با «تولی بیشتر به ولایت اولیای معصوم در عرصه عقلانیت و پر رنگ تر نمودن حضور معارف آن حضرات در منظومه معرفتی شیعه از طریق ملاحظه حجیت نظام روش های علوم». همچنین ایشان معتقدند که دستیابی به «نظام روشهای مضاف» که شامل سه منطق تفقه (استناد)، منطق معادلات کاربردی (استنتاج) و مدل برنامه ریزی (انطباق) است می تواند امکان نرم افزاری «اسلامی سازی اطلاعات و ادراکات جامعه شیعه» را از طریق «مدیریت شبکه تحقیقات» فراهم آورد که این امر خود زمینه ساز جریان اسلامیت در تمامی زوایای عمل اجتماعی حکومت و جامعه شیعه خواهد بود.

از افراد شاخص حال حاضر این تئوری می توان از «حجت الاسلام و المسلمین محمدمهدی میرباقری» و «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند» نام برد. علاوه براین، اندیشمندان دیگری هستند که قرابت اندیشه ای زیادی با جریان روش های مضاف دارند، هرچند موضع آنها در خصوص برخی مدعیات دفتر فرهنگستان مشخص نیست، ولی در هر صورت با جریان های دیگر فاصلة بیشتری دارند، چرا که در عین توجه به ارزش های اجتماعی مدرن حاکم بر علوم انسانی موجود، در حوزه معرفت شناسی، وحی را حاکم بر عقل و تجربه بشر می دانند و علاوه بر این دو، طریق جریان ارزشها و مبانی اسلامی در علوم را اصلاح روش های تحقیق می دانند. از جمله این افراد می توان به «دکتر سید سعید زاهد زاهدانی»، «حجت الاسلام و المسلمین هادی صادقی»، «حجت الاسلام و المسلمین برنجکار» و «دکتر مسعود درخشان» اشاره کرد.

فرهنگستان علوم اسلامی قم

مرتبط‌ها

آتش به اختیار با خشاب بصیرت انقلابی

خورشید‌ بی‌غروب امام خمینی(ره)

اختیارات پیامبر و امامان معصوم (ع)

عزاداری حسینی؛ امتداد سیاست خارجی جمهوری اسلامی

نهادینه‌سازی آموزه‌ مهدویت برای کودکان

رابطه سختی و آسانی در قرآن/ ما به چه کسانی بدهکاریم؟