دیدبان: در ابتدا مطلبی از محمد ایمانی چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که با عنوان«این لاشه بو گرفته!»به برخی جنبه های فتنه ی 88 اشاره کرد:
فتنه پیچیده 1388، قرار بود ایران را فلج کند. آن گونه که بعدها صاحبنظران امنیتی در غرب فاش کردند لابراتوارهای جاسوسی نظیر سازمان سیا، ام آی سیکس و موساد 10 یا 20 سال برای تدارک فرمول جدید ضربه و حمله به جمهوری اسلامی وقت گذاشته بودند تا بتوانند از داخل به قلب حاکمیت بزنند و آن را فلج کند. درهمآمیزی منافقین قدیم و جدید از طیفهای مختلف کار دامنهداری بود که قریب 20 سال- به تصریح مایکل لدین مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا- زمان برد و حتی به برخی ارتباطات آمریکاییها با دفتر نخستوزیری در اواسط دهه 60 برمیگشت. اینکه کشور به مدت 8 ماه در تب و التهاب فرو رفت، از یک سو به پیچیدگی و دوز بالای سم جدید بازمیگشت و از دیگر سو نشانه سلامت پیکره ملت ایران بود که در مصاف سخت با این تزریق، پادزهر آن را یافت. روز نهم دی- سه روز پس از ماجرای پرغصه عاشورای آن سال- معلوم شد ملت ایران عفونت را پس زده و به شکلی غیرمترقبه، به جای فلج شدن، واکسینه شده است. این چنین وقتی ملت ما سرزنده و با نشاط از متن آن کارزار سخت برخاست، لاجرم آنها که هنوز در جبهه مقابل ایستاده بودند، تداعی تعفن و عفونت کردند.
این فرمایش بلند از رسول اکرم(ص) است که فرمودند «خود را با توبه و استغفار معطر کنید، مبادا بوی بد گناهان شما را مفتضح و رسوا کند». برخی دلالان و طراحان فتنه آن قدر در جبران جرمهای خود کوتاهی کردند که دوست و دشمن درباره آنها شهادت مرگ و دفن دادند.
در طول این سالها فراوان از فتنهگران بازداشتی- نظیر یاشار دارالشفایی- بودند که نوشتند و گفتند «اصلاحطلبان قبل از هر کار دیگری باید زحمت بکشند و اول لاشه بو گرفته مرحوم جنبش سبز را دفن کنند». 15 دی ماه 89 یک سال پس از افول فتنه، در حالی که خاتمی میخواست بی سر و صدا و بدون پس دادن حساب، خود را از جنبش سبز کنار بکشد، وبسایت جرس ارگان حلقه لندن (اتاق فکر جنبش سبز در خارج!) صراحتا نوشت «خاتمی سعی در باز کردن راه دیگری دارد که لاجرم پیشنیاز آن، خواندن نماز میت بر جسد جنبش سبز است». این قبیل تعابیر اما به شدت گمراهکننده است. گویا فتنه سبز یک چیز است و سران آن یک چیز دیگر، و آن که دچار عفونت و مرگ شده فتنه است. حقیقت آن است که عفونت پیش از آن که جنبش سبز را دربر گرفته باشد، عوامل آن را طی چند دهه اخیر آلوده کرده و طعمه نیمه جان قرار داده بود. به تعبیر شریف امیر مومنان(ع) «هرکس زشت شمردن و انکار منکر با قلب و دست و زبان را ترک کند، مردهای بین زندگان است».
نفاق جدیدی که ردای غلطانداز تجدیدنظرخواهی و اصلاحطلبی را بر تن کرد، نه تنها سودای ایستادن در مقابل منکرها را نداشت بلکه به تدریج پرچمدار و حاشیه امنیتساز جریان حمله به معروفهای انقلاب و اسلام شد.19اسفند ماه سال گذشته احمد پورنجاتی از اعضای فراکسیون مشارکت در مجلس ششم ضمن مصاحبه با روزنامه بهار در عباراتی قابل تامل گفت «آقای عبدالله نوری زمانی که دفاعیاتش را برای روزنامه خرداد مینوشت به من گفت این دفاعیات را بخوان. به آقای نوری گفتم شما باید الان تصمیم بگیرید. این چیزی که شما نوشتهاید به عنوان دفاعیات، مفهومش این است که خداحافظ حاکمیت و اگر یک مقدار بخواهیم بدبینانهتر برخورد کنیم خداحافظ انقلاب! نمیشود آن طور تصمیم بگیریم و قبلش در بازنگری قانون اساسی از ولایت مطلقه دفاع کنیم و بعدها گارد اصلاحطلبی ویژه بگیریم». این نغمه شوم جدایی از انقلاب و اسلام نه در سال 88 که از اواسط دهه 70 از سوی طیفی از همین جماعت افراط و تفریطی- اما قدرتمحور- آغاز شده بود. وقتی جریانهای ضد انقلاب و ضد اسلام دیدند در سالهای پایانی دهه 70 هیچ اعتراضی از سوی اصلاحطلبان حاکم در قبال برخی حرمتشکنیها و عقدهگشاییها علیه مقدسات اسلام صورت نمیگیرد، آنها نیز به میدان آمدند و نطفه ائتلاف شومی بسته شد که میزان انحطاط آن در 2 خیانت بزرگ 78 و 88 شبهاصلاحطلبان به نمایش درآمد. بیخود نبود یکی از اعضای فراری همین حلقه نفاق جدید- مجید محمدی- اواخر مهرماه 1388 در وبسایت فردا نوشت «اعضای جنبش سبز اهل ریاضت نیستند. میخواهند با شورت کوتاه و تاپ بیرون بیایند. میخواهند سینه بزنند و اگر هوس کردند، شرابی بنوشند. آنها در ملأ عام روزهخواری میکنند و نصر من الله و فتح قریب سر میدهند. در نماز جمعه با کفش و به صورتی مختلط پشت سر هاشمی نماز میخوانند و جای صلوات، سوت و کف میزنند»!!
البته این مهره فراری بیسر و پا (عضو حلقه کیان) مدتی بعد که فهمید با الواتیگری نمیشود با ملت مومن ایران درافتاد، به صراحت در همان وبسایت نوشت «اسلامگرایی جدیترین مانع و مخاطرهانگیزترین مشکلها در برابر جنبش سبز است. ریشههای فرهنگی و اجتماعی اسلامگرایی که به تاسیس و تداوم جمهوری اسلامی منجر شدند، هنوز در جامعه ایران زندهاند. آنچه خطر جدی در برابر جنبش سبز است، نام جمهوری اسلامی نیست بلکه اسلامگرایی است. اسلامگرایی در ایران قوی است. در ضرورت جدی گرفتن اسلامگرایی و اهمیت آن همین بس که بیش از سه دهه حکومت را سر پا نگاه داشته است. این ایدئولوژی از نفس نیفتاده و بر زمین زدن و ضربه فنی کردن آن کاری است بس دشوار». در چنین شرایطی موضع دوست و دشمن انقلاب روشن بود. آشوبگران در همان آشوبها بود که شعار دادند «انتخابات بهانه است- اصل نظام نشانه است» و پس از آن نیز با خط کشیدن روی نام مبارک اسلام در عبارت جمهوری اسلامی و حذف شعار «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» معلوم کردند بغض چه چیزی را در دل دارند و ستاد لجستیک و اتاق فرماندهیشان کجاست. و بالاخره به جنگ امام حسین(ع) که رفتند و از سوی یکی از سران فتنه به عنوان «مردمان خداجو» لقب داده شدند، آشکار گردید تبارشان به کدام اردوگاه برمیگردد؛ حسین علیهالسلام یا یزید علیهاللعنه؟
اگر این همه فرومایگی و انحطاط نبود، قصاب جنایتکاری مانند پل ولفوویتز (معاون وزارت دفاع دولت بوش) که از متهمان اصلی قتل عام میلیونها شهروند عراقی و افغانی است، سوم تیر 88 اعلام نمیکرد «موسوی مرد بسیار شجاعی است و دارد مقاومت میکند. لازم است آمریکا با او تماس بگیرد. بهتر است او بداند میتواند یک خط ارتباطی مستقیم با ما داشته باشد... من این نگرانی را میفهمم که ما نباید به گونهای عمل کنیم که مخالفان جمهوری اسلامی، انگ عوامل داخلی آمریکا را بخورند اما به نظر من آنها کاملا نشان دادهاند که خواهان حمایت غرب هستند». دو روز بعد- پنجم تیر88- سایت وزارت خارجه اسرائیل لابد از چیزهایی خبر داشت که نوشت «آنها دنبال سرنگونی رژیم اسلامی هستند نه اعتراض به انتخابات یا ابطال آن. چه قدر دردناک و توهینآمیز که خواسته آنها را در حد ابطال انتخابات تقلیل میدهند. پایان مسیر این قطار، عبور از جمهوری اسلامی است. ای کاش آقای موسوی بتواند تا ایستگاه آخر که همانا سرنگونی است، همراه شود». و دقیقا به همین دلیل است که کنت تیمرمن رئیس تندروی بنیاد دفاع از دموکراسی در ایران ضمن مقالهای در واشنگتنتایمز (4 خرداد 92) اعلام کرد «وزارت خارجه آمریکا در انتخابات سال 2009 ایران به بخش فارسی VOA دستور داده بود از میرحسین موسوی حمایت کند».
آیا عجیب نبود که آشوبگران میدانی خواستار حذف شعار مرگ بر آمریکا در روزهای 13 آبان و 16 آذر 88 شدند و به تعبیر حضرت امام برای منسی کردن و به فراموشی بردن این شعار، شعار مرگ بر روسیه سر دادند و یکی دو سال بعد، یکی از سران فتنه دست به انتحار زد و با جعل برخی دروغهای شاخدار اعلام کرد نامهای سری در این باره به امام نوشته و امام هم موافق حذف شعار مرگ بر آمریکا بوده است؟! آیا فرزند همین چهره سیاسی آن گونه که برخی روزنامهنگاران اصلاحطلب فراری اذعان کردهاند در خارج کشور دنبال داغ کردن آتش تحریمهای فلج کننده علیه ملت ایران- پس از شکست فتنه سبز در قیام الهی نهم دی 88- برای انتقام از ملت ایران نبوده و سراغ محافل آمریکایی دستاندرکار تحریمها را نگرفته است؟
سران فتنه آن هنگام که به اختیار گفتند«ولایت فقیه جلوی دیکتاتوری و کودتا و انحراف در کشور را میگیرد»، علیه فتنهانگیزیهای بعدی خود حکم پیشاپیش صادر کردهاند. همچنان که وقتی به اختیار اعلام میکردند آیتالله خامنهای بر ما ولایت دارند و شرعا و قانونا باید اطاعت کنیم زیرا غیر از این حجت نداریم. اما وقتی بیماری فتنه در جانشان افتاد، با بیعت خودخواسته همان معامله را کردند که جناب زبیر و طلحه با امیر مومنان(ع) کردند. و البته آن که با حق گلاویز شود، گردنش شکسته میشود. (به گمانم زبیر بسیار مردتر از برخی از سران فتنه بود که سرانجام راه ندامت در پیش گرفت و اینها بر توسن کور لجاجت تا نهایت سقوط پیش رفتند).
این نوشته ناتمام میماند اگر به نقش مخلصانه و حکیمانه ولی امر مسلمین در مهار هجوم سنگین جبهه استکبار اشاره نشود. یک سال پس از فتنه 88 (8 آذر 89) سایت ضد انقلابی روز آنلاین در مطلبی به قلم یکی از همکاران فراری نشریات اصلاحطلب (محمدرضا-ی) نوشت «چه مخالف و دشمن خونی رهبر جمهوری اسلامی و چه هوادار سینهچاک او و چه در این میانه نظری بینابینی داشته باشی، نمیتوانی منکر تواناییها و تیزهوشی آیتالله خامنهای شوی، حضور حداقل 40 ساله در سطوح بالای سیاست ایران، او را به رهبری سیاسی با اشرافی قابل قبول در حوزههای مختلف داخلی و خارجی تبدیل کرده است. همین تجربه گرانبها باعث شده تا او بتواند جایگزین چهره کاریزماتیک و به ظاهر بیجانشینی چون روحالله خمینی در مقام رهبری جمهوری اسلامی شود و نظام سیاسی به جای مانده از او را بیش از دو دهه حفظ کند».این البته ثمره رفتار از سر «صبر و احتساب» مردان الهی است. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وُدّا». یک سال پس از فروکش کردن شعله فتنه، فرید زکریا تحلیلگر ارشد تایم و سیانان نوشت «بپسندیم یا نه، آیتالله خامنهای محبوبترین چهره در میان مردم ایران است».
روزنامه خراسان در ستون یادداشت روز خود مطلبی را با عنوان«اشتباهاتی که مصر را به پرتگاه استبداد بازگرداند»نوشته شده توسط سید محمد اسلامی به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:
تاریخ بار دیگر تکرار شده است. دولت مصر جماعت اخوان المسلمین را گروه تروریستی اعلام کرده است. از این پس هرگونه تظاهرات اعتراضی این گروه غیرقانونی است و هر شهروند مصری که در آن شرکت کند، به 5 سال حبس محکوم می شود. حکم برعهده گرفتن رهبری جماعت این گروه نیز "اعدام" اعلام شده است. دولت مصر همچنین روزنامه حزب عدالت و آزادی را توقیف کرده است. حالا همه دولت منصوب ارتش در این کشور را با ملک فاروق و حسنی مبارک مقایسه می کنند که تیغشان خون اخوانی ها را بر زمین ریخت. با این حال به نظر می رسد باید تحولات مصر را براساس واقعیت های این کشور در نظر بگیریم. موارد زیر برخی از نکاتی هستند که در تحلیل شرایط کنونی مصر باید در نظر گرفت:
در گام نخست هیچ کس تلاش برای خاموش کردن صدای یک جریان سیاسی را در مصر نمی پذیرد. به ویژه هنگامی که آن جریان سیاسی اخوان المسلمین باشد که در زمان و زمین ریشه دوانده است. اخوان المسلمین یک جنبش فراملی است و شاخه های آن سال هاست که در کشورهای اردن، لیبی، سوریه، قطر، ترکیه، یمن و ... علنی یا زیرزمینی مشغول فعالیت هستند. این گروه همچنین حدود 9 دهه تجربه با خود دارد و 14 سال دیگر می تواند یکصدمین جشن تولدش را برگزار کند. بنابراین اعلام تروریستی بودن اخوان المسلمین و اعلام محدودیت های گسترده برای آن ها، به معنای پایان یافتن فعالیت این گروه نیست. همان گونه که راه حسن البنا، بنیانگذار اخوان المسلمین با ترور او به انتها نرسید، راه جماعت کنونی اخوان المسلمین هم با تصمیم های جدید دولت این کشور به انتها نمی رسد. بنابراین روزی می رسد که تاریخ درباره تصمیم حاکمان کنونی مصر هم قضاوت کند. به ویژه این که اخوان المسلمین در یک سال گذشته بر تظاهرات مسالمت آمیز اصرار می کرد و انفجار اخیر در منصوره را هم به شدت محکوم کرد.
با این حال باید توجه کنیم که تمامی گروه های سیاسی و گروه های صاحب قدرت در مصر در رسیدن این کشور به نقطه کنونی نقش داشته و دارند. با این نگاه باید به نقش خود اخوان المسلمین هم در 3 سال گذشته بیش از پیش توجه کنیم. اخوان المسلمین اگرچه سال گذشته قربانی یک کودتای نظامی تمام عیار شد، اما خود نیز در فرصت سوزی و میدان دادن به عوامل این کودتا نقش داشت. از یاد نبریم که دولت اخوانی در مصر پیش از آن که قدرت سیاسی اش را با کودتا از دست بدهد، نفوذش در میان توده های مردم این کشور را از دست داده بود. اخوانیها در حدود 2 سال حکومت ناکام شان در مصر به جای اینکه گروه های سیاسی دیگر را هم زیر چتر حمایت خود جمع کنند، رقبا را یک به یک کنار زدند. در دولت اخوانی هیچ یک از گروه های سیاسی دیگر نماینده ای نداشتند. اخوان در این 2 سال به جای آن که کارآمدی را وجهه همت خود قرار دهد، دولت را از صدر تا ذیل به اعضای خود اختصاص داده بود. جماعت اخوان المسلمین حتی گام های حقوقی را نیز چنان برنداشت که از مظان اتهام به دور باشد. اخوان پیش از تصویب هرگونه قانون اساسی، شادمان از اینکه می تواند اکثریت را در مجلس به دست آورد، انتخابات مجلس را برگزار کرد. دولت چندی پس از آن تهیه پیش نویس قانون اساسی را به همین مجلس سپرد.
همچنین باید در خاطر داشته باشیم که تیر خلاص به دولت اخوانی، تصویب متمم قانون اساسی مصر بود که براساس آن محمد مرسی به حاکم بلامنازع مصر تبدیل می شد. همان متممی که اعتراض های بسیاری را برانگیخت و مردم را در سالگرد انقلاب یک بار دیگر به میدان التحریر کشاند. البته ما قصد نداریم که نقش گروههای وفادار به حکومت حسنی مبارک، مخالفان حضور گروه های اسلامی در قدرت و همچنین برخی کشورهای منطقه از جمله عربستان و رژیم صهیونیستی را نادیده بگیریم. اما باید توجه کنیم که اخوانی ها در حدود 2 سال بر سر قدرت بودن، تصویری از خود ارائه دادند که گویی نگاه آن ها به سازوکارهای دموکراتیک، فقط ابزاری است که قدرت انحصاری آن ها را تامین کند. به دلیل همین کارنامه بود که ارتش مصر احساس کرد می توان مثل آب خوردن اولین رئیس جمهوری را که در یک انتخابات آزاد برگزیده شده بود، کنار زد. باز هم به همین دلیل بود که برای بخش قابل توجهی از مردم مصر، سرنگونی دولت اخوانی سرنگونی انقلاب تلقی نشد. بنابراین در تظاهرات پس از کودتا هم جز هواداران اخوان المسلمین، هواداران دیگر گروه های سیاسی احساس نکردند که یک فاجعه ملی رخ داده است و بار دیگر همگی باید در برابر ارتش به عنوان یک دشمن مشترک متحد شوند.
با همه این ها، ترور سیاسی اخوان المسلمین که با بیانیه جدید دولت انجام شده است، آغاز یک دیکتاتوری جدید در مصر محسوب می شود. باید توجه کنیم که دولت کنونی مصر برگزاری هرگونه تظاهرات اعتراضی در این کشور را فارغ از اینکه به اخوانی ها ربط داشته باشد، محدود کرده است. حتی اعضای جنبش تمرد که نقش اساسی در سرنگونی دولت اخوانی داشتند، قانون تظاهرات در این کشور را مغایر با قانون اساسی دانستند. حزب "الدستور" مصر به ریاست محمد البرادعی هم از گنجاندن محاکمه نظامی افراد غیرنظامی در قانون اساسی جدید مصر به شدت انتقاد کرده است. «احمد ماهر» رئیس جنبش 6 آوریل به عنوان یک جنبش مدنی که مخالف دولت اخوانی بود هم پس از اعتراض به قانون جدید تظاهرات در بازداشت به سر می برد. بنابراین بیراه نیست اگر بگوییم صدای پای استبداد بار دیگر در مصر به گوش می رسد.
محمد کاظم انبارلویی ستون سرمقاله روزنامه رسالت را به مطلبی با عنوان«پرورش یافته مکتب اهل بیت(ع)»اختصاص داده است:
در آستانه رحلت پیامبر اعظم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) صبح دیروز استاد سید اکبر پرورش دعوت حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست. او پس از چند ماه بیماری جانکاه کارنامه یک عمر خدمت صادقانه به امام، انقلاب و رهبری را به محضر باریتعالی برد.او حقیقتاً یکی از مصادیق پاک انسان های پرورش یافته در مکتب اهل بیت (ع) واز پیشکسوتان انقلاب در عصر ما بود.هنوز از داغ از دست رفتن حبیب مردم و رهبری مرحوم حاج حبیب الله عسکر اولادی فارغ نشده بودیم که غم رحلت جانسوز عارف سالک و یار دیرین امام و رهبری در خطه اصفهان قلوب دوستداران انقلاب را محزون کرد.انقلابیون روزهای آغازین نهضت امام خمینی (ره) یکی پس از دیگری چهره در نقاب خاک میکشند در حالی که زبان حال دوستداران آنها در نسل دوم و سوم این است.
خوش خرامان میروی، ای جان جان، بی من مرو
ای حیات دوستان، در بوستان بی من مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
کوچ نابهنگام آنان به سرای باقی، این پیام را در گوش جان همه عاشقان امام و انقلاب زمزمه میکند.
ای عاشقان ، ای عاشقان ، هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان
استاد سید اکبر پرورش یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب، اخلاق، سیاستورزی، ولایتپذیری و انقلابیگری جامعه ما بود که پس از یک دوره بیماری جانکاه جان به جان آفرین سپرد.او یک عالم پارسا، یک عارف سیاستمدار و یک پاسدار صدیق حریم ولایت بود و این کمترین بیش از ده سال خوشه چین خرمن علم و ادب و آداب انقلابی او در تحریریه رسالت و شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی بودم.او شجاع،پاک بین ، پاک دست و پرهیزکار بود و به همین دلیل نمادی از یک نسل فرهنگی فرهیخته، مبارز و مجاهد نیز بود.اگر بخواهیم فهرستی از کمالات و فضایل استاد سیداکبر پرورش را یادآوری کنیم بی اغراق واژگانی چون « سادگی» ، « ساده زیستی»، « دوری از تجمل» ، « فهم عمیق عرفانی» ، « طبع لطیف» ، « ذوق ادبی»و «شوخ طبعی» چون لشکری از واژگان در ذهن انسان رژه میروند.
او شجاعانه از دهه چهل به عنوان سربازی فداکار برای نهضت اسلامی امام خمینی (ره) لباس رزم پوشید و بانطقی سحرانگیز انبوه شاگردانش را در مدرسه و دانشگاه ، خیابان و بازار بر سر سفره معارف الهی انقلاب و عشق به ولایت نشاند. او تا آخرین لحظات حیات افتخارآفرینش وفادار به انقلاب و ولایت بود.هنوز فریادهای آگاهی بخش و روشنگر استاد پرورش در تظاهرات چند ده هزار نفری اجتماعات عظیم مردم اصفهان در سال 57 بویژه تاسوعا و عاشورای حسینی در مسجد جامع و میدان امام ( ره ) اصفهان در گوش مردم اصفهان است. او برای « حدوث» انقلاب چیزی کم نگذاشت و پس از پیروزی در راه « بقای» انقلاب هم قصور و تقصیری نداشت. مردم انقلابی و رشید اصفهان او را به عنوان نماینده خود در مجلس خبرگان قانون اساسی برگزیدند تا در کنار شهید مظلوم بهشتی و دیگر یاران وفادار امام ، انقلاب را از خطر لیبرالیسم برهاند. او اتحاد و تلاشهای جبهه کفر، نفاق و الحاد را علیه شکلگیری یک قانون اساسی اسلامی به شکست رساند.
حضور او در حزب جمهوری اسلامی و نیز پس از آن در حزب مؤتلفه اسلامی گواه حرکت انقلابی درست او در بستر حوادث و فراز و نشیبهای انقلاب بود.او چونان مالک اشتر علی (ع)، در روزهای خوفناک نخوابید و در ساعات وحشت و اضطراب بیمناک نبود و در مبارزه با دشمنان دین و انقلاب لحظهای به خود تردید راه نمیداد و همواره میفرمود: « ببینید برای انقلاب چه کرده اید هرگز به ذهنتان خطور نکند که انقلاب برای ما چه کرده است»استاد پرورش یک معلم معارف الهی و یک مفسر قرآن بود. اطلاعات وسیع او از معارف اسلامی مورد تایید علما و فقها و اهل معنا بود و آنان اهلیت او را در ورود و نشر معارف الهی تایید میکردند شهید مطهری در کتابهای خود از او به نیکی یاد میکند.
آنان که توفیق حضور در پای درس اخلاق و معارف او را قبل و بعد از انقلاب پیدا کرده بودند امروز هر کدام در کشور منشاء خدمات بزرگی هستند .شوخ طبعی او مانع از آن بود که انسان کشف کند چقدر در شناخت اسلام و معارف الهی عمیق است. آنان که به این کشف نائل میشدند به رندان این عرصه به گونهای راز آلود میگفتند:
ای عاشقان ، ای عاشقان، آن کس که بیند روی او
شوریده گردد، عقل او، آشفته گردد خوی او
اسناد تاریخ انقلاب گواهی میدهد او تنها یک مبارز عرصه فرهنگ، سیاست و اجتماع نبود. مرحوم پرورش در شکلگیری گروه سیاسی، نظامی، توحیدی صف ، موثر و مرتبط بود. او با یک شبکه انقلابی در ارتش شاه خائن وصل بود.شهید یوسف کلاهدوز شهید تیمسار اقارب پرست، شهید نامجو و .... از جمله اعضای این شبکه بودند و مسئولیت این شبکه در اصفهان با استاد پرورش بود.مرحوم استاد پرورش در کشف خط انحراف در انقلاب تیزبینی عجیبی داشت. او قبل از انقلاب هم با باند مهدی هاشمی زاویه داشت و پس از انقلاب هم همواره در این مورد روشنگری فرمود.سه دوره نمایندگی در مجلس شورای اسلامی نشان داد او معتمد مردم است و کارنامه روشن او در این سه دوره میتواند درسآموز خیلی از افرادی باشد که اکنون بر کرسی نمایندگی مجلس تکیه زدهاند و دغدغه انجام وظایف اسلامی و انقلابی را دارند.
او در روزگاران تصدی وزارت آموزش و پرورش منشاء خدمات بزرگی بود.استاد پرورش از آغاز تأسیس روزنامه رسالت فروتنانه حضور یافت و در بنیانگذاری این جریان فرهنگی جزء موسسین بود. «رسالت» افتخار دارد که بیش از ده سال وی سر دبیر این رسانه ولایی بود. هنوزگرمی سخن او در تحریریه و نیز هیئت امنای رسالت و آثار وجودی او در سطر سطر رسالت حس میشود.ارتباط روحی استاد پرورش با خیل شاگردانش هیچ گاه قطع نمیشود.ما در تحریریه رسالت ، انبوه اعضای حزب مؤتلقه اسلامی و دیگر علاقمندان به وی همواره زبان حالمان این است که:
آن کیست ای خدا، کزین دام خامشان
ما را همی کشد به سوی خود کشان کشان
ای آن که میکشی تو گریبان جان ما
از جمع سرکشان به سوی جمع سرخوشان
بگرفته گوش ما و بشوریده هوش ما
ساقی باهشانی و آرام بیهشان
خدایش بیامرزد و در اعلی علیین با اولیای خود محشور گرداند.روزنامه رسالت رحلت استاد اکبر پرورش را به همه دوستداران انقلاب تسلیت می گوید وعلو درجات او را از خداوند متعال مسئلت می نماید.
مطلبی که روزنامه جام جم با عنوان«سوتفاهمی زیانبارتر از خیانت»در ستون دیدار اول خود توسط مهدی فضائلی به چاپ رساند به شرح زیر است:
سال 88، سالی فراموش نشدنی است؛هم بهدلیل خلق حماسه حضور 40 میلیونی مردم در انتخابات و ایجاد فرصتی کم نظیر برای پیشبرد کشور، هم اجرای پیچیدهترین فتنه در طول دوران انقلاب اسلامی،هم مدیریت مدبرانه و شجاعانه رهبر انقلاب و هم حضور بهنگام مردم در 9 دی و ناکام گذاشتن فتنهگران،فوق تصور همه تحلیلگران!فتنه 88 که عاملان آن و برخی افراد ساده لوح تلاش میکنند آن را در حد یک سوءتفاهم تقلیل دهند، میرفت تا نظام اسلامی را در لبه پرتگاه قرار دهد. این فتنه یکی از بینظیرترین فرصتهای انقلاب را به تهدید تبدیل کرد؛ دشمنان کینهتوز انقلاب را بهموفقیت خود امیدوار کرد؛ به موقعیت بینالمللی و اقتصادی ایران آسیب وارد کرد؛ مردم را رودرروی هم قرار داد و در جامعه نقار ایجاد کرد؛ باعث شد خونهایی به زمین ریخته شود؛ میلیاردها تومان خسارت مالی به اموال عمومی و خصوصی وارد کرد و....
اگر به فرض محال بپذیریم آنچه در سال 88 رخ داد نتیجه سوءتفاهم بوده است، باید بگوییم تاریخ پر است از سوءتفاهمها یا بدفهمیهای خسارتبار که کمتر خیانتی همسنگ آنهاست و با هیچجایگزینی نمیتوان آنها را جبران کرد. بسیاری از جنگها،آشوبها،ظلمها و شکستها نتیجه سوءتفاهمهای ظاهرا کوچک بوده است، اما نه تنها هیچ خردمندی مسببان چنین حوادثی را با توجیه سوءتفاهم تبرئه نمیکند بلکه آنها را مستحق مجازاتهای سنگین میداند که چگونه به دلیل بدفهمی خود چنین ظلمها و ستمهایی را به وجود آوردند و به اصطلاح برای دستمالی قیصریه را به آتش کشیدند! بخصوص این که نظام اسلامی در عالیترین سطح خود در همان روزهای نخست تلاش بسیاری کرد تا اگر واقعا سوءتفاهمی به وجود آمده است آن را برطرف کند اما لجاجت،خیره سری و خودخواهی سران داخلی فتنه همه این تلاشها را به بنبست کشاند و هیچ راهی برای اصلاح باقی نگذاشت.
کافی بود عاملان فتنه به حامیان خود که جبههگستردهای از دشمنان قسمخورده نظام و مردم را به نمایش گذاشته بودند نگاهی بیندازند و به خود بیایند؛ جبههای که دولتمردان آمریکا و انگلیس، سران رژیم صهیونیستی، سلطنتطلبان،گروههای تروریستی منفور مردم یعنی منافقین، ریگی و ... را در خود جای داده بود.سران داخلی فتنه اگر ذرهای عرق انقلاب و نظام داشتند وقتی شعارهای اساسی انقلاب را به دست آشوبگران خیابانی تاراج شده میدیدند باید به خود میآمدند و بدفهمیشان برطرف میشد.
مسببان فتنه در ورای همه قیلوقالها زمانی که عاشورای حسینی را از سوی حامیان خود هتک شده دیدند باید از راه در پیش گرفته باز میماندند و در خود بازنگری میکردند اما افسوس که نه تنها هیچ یک از این انتظارات حداقلی برآورده نشد بلکه این آشوبگران هرج و مرج طلب و سازماندهی شده بهدست دشمنان مورد تائید قرار گرفتند و خداجو نامیده شدند!سوءتفاهم یا همان بدفهمی مورد ادعای برخی متوجه چه کسانی است؟کسانی که دوست را از دشمن تشخیص ندادند، قانون را آشکارا زیر پا گذاشتند، خسارتهای برشمرده را متوجه نظام کردند و حقوق مردم و نظام را فدای هواینفسانی خود کردند یا نظام و دلسوزانی که دردمندانه بر قانون پافشاری کردند و همه اتمام حجتها را کردند تا امروز زبان عدهای دراز نباشد؟مسببان فتنه و حامیان آنها بدانند آنچه در مورد آنها اعمال شده است از سر رأفت و مصلحتاندیشی نظام بوده است و مادامی که از کرده خود ابراز پشیمانی نکنند و در صدد جبران بدفهمی خسارتبار خود بر نیایند راهی برای بازگشت آنها نیست.
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان«مسعود ریپورتر»در ستون سرمقاله خود نوشته شده توسط محمد مهدی تقوی به چاپ رسانده است:
اولی را بامداد نام داد و دومی نیما. دختر و پسری از دو ازدواج سه طلاقه. اولی بامداد، چون شاملو به آن مشهور بود و بهنود از قال و منقال روشنفکری او خشنود. ذلت و لذت بیوزنی تجدد را خوشتر میداشت تا ملال هیهات جلال از «غربزدگی». شاعر بیوزنی، نوچه داریوش همایون را پر داده بود از بیم حوضخانه سنتی مسجد سمت مستراح فرنگی همایونی. بر آن بود که «اگر دو نام ایرانی- از روزگار ما - در خاطره تاریخ بماند، یکی احمد شاملوست». دومین ماندگار هم لابد نیما که الحق این یکی را «اناالحق» گفتن سزاوار بود و ماندنیتر «افسانه»ای بود از اولی در یاد «آدمها». «آی آدمها»ی یوشیج پیچیده در دل تاریخ و «آی عشق» شاملو پیچکی آویخته در خلوت آدمی. گفت: تا آدمیت نباشد عشق که چه؟
تازه! اگر سرود نیما را بامداد سپیدگویی دانیم، شاملو میشود شامش. به فرض هم آیه «سایه» را عشق است؛ آغاز آدمیزادی. چه توفیر برای این متولد 28 مرداد که نه در آدمیزادی ماندگاری جست و نه در عشق؟ او که بر هیچ صنم وفا نکرد. قلب بامداد بابا را هم زخم زد با بوالهوسیهایش. با لعبتبازیهای شمال که وصف وافورش هنوز گل زغال محافل است. با بیبیسرای لندن و اتاقهای پشتیاش با شهرتی جهانی و او همچنان مدعی که: «نورسیدهها سهم ما رؤسا»! شهرام همایون، کاسب لسآنجلسی هم عُقّش گرفت از این حراج شرف و ناموس و نوچه داریوش همایون را فاحشه فکری خواند:
«بارها با افتخار گفتهام «من یک تاجر هستم» اما تاجری که شرافتم را نمیفروشم. برای به دست آوردن لقمهای نان، چوب حراج به شرف، ناموس و گذشته افتخارآمیز خود و نیاکانم نمیزنم. من هم میتوانستم برای اینکه تبدیل به تحلیلگری بینالمللی شوم به آن حراجکدههای شرف و ناموس بروم اما نرفتم چون فاحشه فکری نیستم... به نظر من افرادی مثل «صادق صبا» و «مسعود بهنود» که برای به دست آوردن مناصبی در بیبیسی فارسی، دست از عقاید خود برداشتند و بهائی شدند، نان به نرخ روزخور هستند... امثال صادق صبا و مسعود بهنود بهائی هم نشدند بلکه برای حفظ جایگاه و سمت خود دست به این اقدام زدهاند. خدا میداند فردا به چه کیشی دربیایند. یاران عزیز! من از این فاحشههای فکری گلهای ندارم، مخاطب من شما هستید... بیایید نگذاریم بار دیگر تاریخ تکرار شود و آینده کشورمان را نان به نرخ روزخورهای وابسته به دولت فخیمه انگلستان رقم بزنند.» (وبگاه رسمی شهرام همایون، آذر 91)
از وقتی عینک دروغین بر چشم میزد در نوجوانی، مسخ در نظر آمدن شده بود و نظربازی اما به چه بهایی؟ به هر بها حتی بهائی شدن. اشهد وارو گفتن. مسخ 9 شدن به خیال نو شدن. حال بامداد بابا راز بهنودها برملا میکند. در پاتوق جمعی «جنی» Geni، شجره خانوادگی را 9 تایی میبندد، به سیاق حلقههای 9 گانه بهائیت که این 9 خرافی را مرشد صهیونیست از شجره بندگی «کابالا» چیده و در پالان خریتشان چپانده.
شاخ و برگ آن شجره سیئه خود حکایتها داشت چون حکایت پرآوازه «شجره»ای که پسر به فریاد آمده بود از دهها نسب دیگر با پدر. اینجا اما در شاخههای در هم لولیده شجره بهائی بهنودها گویی صفحات «تهران مصور» ورق میخورد جلوی چشم: بامداد بابا، 46 ساله قره..العین آن بالا، شوهر سابق او و سوگلیهای حاضر و غایب بابا و ناپدری و نامادری و نابرادری... صف شده در زیر.به بهای فروش هر که با او همسر و همسفر، هممنقل و همقافله. و ماند اما با تهماندههای طاغوتی که ماندگار نشد. اگر هم به نیما و بامداد چنگ زد از برای نام و ننگ زد. تا امروز دربند نام ماند و بنده نان این آیینه عبرت «آیندگان».
خلاصه! مسعود مفلوکی بود بهنود. طالعش کودتا، افقش کوتاه، باطنش کذاب و ظاهرش کذا و کذا، با آن عینک شیشهای کذایی بر چشم و یک قلاده کراوات پهن درباری با آخرین مد جاننثاری. مسعود بهنود نه در روزنامهنگاری احمد مسعود شد که جان گذاشت بر سر قلم، نه در آگراندیسمان سینمایی پهلو زد به پهلوی خنجرخورده مسعود کیمیایی، نه حتی آن اندازه وجودش بود تا بلکه فروغی یابد دروغی و مجاهده کند در راه نفاق خویش آن سان که مسعود رجوی کرد.
دریغا! سری درنیاورد از بین مسعودهای زمانهاش. نه اینکه از قلم غماز و دهان گرم، سر پرشیطنت و شامه شیطانی بهرهای نبرده بود؛ نه! برده بود اما چه سود که ذاتا باخته بود وخودباخته. همان که آخر در وصف خود خواند، در اعتراف به باختن قافیه غائله مخملین 88: «شکستخوردهای از طایفه سمحه و سهله.» و این اسم شب همان طایفه حرامیانی است که در خرقه روشنفکری به کاروان حقیقت میزنند؛ طایفه «قلمدوشان» همایونی.پتکین آذرمهر، هواخواه شاپور بختیار و وبلاگنویس و روزنامهنگار تایمز لندن است و جایزه تیغ برانش از شورای بینالمللی نشریات و رسانه 2009، حسرت عمری روزینامهنگاری خیلیها اما او هم بر آن است که میتوان مخالف بودن ولی «قلمدوش» هر محفلی نبودن:
«بهنود حتی اصلاحطلب هم نیست. او «راحتطلب» است و مثل آب خوردن دروغ میگوید... من اصلا اینها را روزنامهنگار حساب نمیکنم. انشاء نوشتن و مصاحبه کردن که روزنامهنگاری نیست... اینها میخواهند خودشان مطرح باشند. میخواهند اعتبار غیرمحفلیها را از بین ببرند و خودشان باشند. لازم هم نیست از یک جناح فکری باشند، مهم این است که «هممنقلی» باشند. وقتی میگویم هممنقلی تشبیه نمیکنم. منظورم از منقل همان منقل است. مهم این است که کنترل دست این هممحفلیها و هممنقلیها باشد. باهم بحث هم میکنند، مناظره هم میکنند، بالاخره یک نمایشی لازم است.» (www.rasanehiran.com ، 14بهمن 91 )
و انصاف را که نمایش را خوب بلد است مسعود ما؛ «ابنمشغلهای خودنمای هر مکاره»، مادام که میفروشد روحش را و راهش را و رفقا و رؤسایش را. از هفده سالگی در نشر است و در 68 سالگی سخت پرکار. از بیست سالگی به خدمت نوکرخان سلطان پهلوی، امیرعباس هویدا درآمد و در روزنامه اعلیحضرت، «آیندگان» دستبسته در پیش داریوش همایون نشستی. از آن پس در 50 روزنامه و مجله نقش بازی کرد، 15 کتاب نوشت، بیش از 1200 برنامه رادیویی و 100 برنامه تلویزیونی اجرا کرد، چهل و اندی مستند ساخت، در اسرائیل دوره «دروغگویی راستگویی» گذراند و در اغلب سالهای حرفهای سر در آخور بنگاهجات فخیمه ملکه. از جملهاش همین بیبیسرا که صادق هدایتش نه حتی حاضر به «شیشکی بستن» پشت میکروفُن انگلوفونها بود. حال یک دههای بیشتر، صدای او جای خالی آن شیشکی روشنفکرانه سبز کرده است در بیبیسی و اوشده ملیجک تمام وقت «علیاحضرت عفریته»، از صبح علیالطلوع در صدای لندن تا بوق سگ. اینش که هیچ، در ویژهبرنامه نوروز 92 مسافر طبقه دوم اتوبوسی انگلیسی شد همراه یک شاهد بازاری و یک جاسوس دوزاری؛ بلور و همدانی و خود خوب میدانست طبقه دومش میرود تا هر چه نه بدتر.
رفقای گرمابه و گلستانش میگویند بهنود آدمفروش سرش در آخور پهلوی بود که ورق برگشت و او اول کسی بود که ولینعمتهای پیشین را زیر اخیه کشاند. پیشتر به امیرعباس هویدا مشاورت میداد و از نزدیکان محمود جعفریان و پرویز نیکخواه به شمار میرفت اما در روزهای سرنوشتساز و حساس سال ۵۷ تا خود را از چنگ دژخیمان روزهای پیش از انقلاب رهاند، علیه جعفریان و نیکخواه شکایت برد. تیزبینیاش در تشخیص مسیر باد اینجاست که دستمریزاد دارد. این دو را هدف قرار داد، چه یکی سابقه تودهای داشت و دیگری مائوئیست بود. در رژیم سلطنتی یکی از هر دیگری آسیبپذیرتر و فروششان نقدتر. گذشت و با همان شکایت، آن دو توسط دادگاه انقلاب محاکمه و اعدام شدند و آدمفروش به اعتبار این توانست خود را از آتش انقلاب رهاند.
و همچنان میفروشد بد و بدتر! در روز، آنلاین و در بیبیسی، زنده. آنچنان که عمرش به چک نقد کردن میگذرد. خواه چک بانک روچیلد باشد نزد شعب شهر سفید لندن یا پروهلوتیای زوریخ، خواه چکبانک بهائیان کانادا نزد شعبه دارالعدل حیفا. تازه! در «دیدهبان» هم دیده در دیده یار به تجربه در سودای تجارت فردا، آسمان به زمین میدوزد و صورتحساب پخش آگهی میفرستد تهران.
آلونک هرزگیهای «جیمی سویل» پیر، حالا مأوای نظربازیها و دیدهبانیهای توأمان مسعود شده در پیرانهسری. خود را دیدهبان جا میزند بر مطبوعات ایران اما در حقیقت بر همه ایران، تا بگوید: فقط دیدهبان حقوق همجنسبازان و سلیطهها نیستند، ما هم هستیم، واچ داگ (سگ نگهبان) ارباب، حاضر و ناظر در خدمت بیبیسلیطههای عالم، ملکه اما اول چکش پلیز!مگر به اعتراف نیامد یار باستانی مشارکت و شریک پروژه تازه بهنود به قریب یک میلیون دلار دریافتی رسانهای از هلند؟حال که حرف حساب و کتاب آمد، حرف حسابی هم از داریوش سجادی:
«... میتوان و باید بر شرارت این رسانه پیر خبیث استعمار بریتانیا لعنت فرستاد و بر صورت اصحابش تف انداخت و در این صورت چه کسی است که بتواند بر این واقعیت صحه نگذارد که اصحاب بیبیسی بر همان مسیری رفتند که پیشتر اصحاب مسعود رجوی رفتند و آن پیوستن به اجنبی در جنگ علیه ملت خود است. یکی در سنگر نظامی و دیگری در سنگر رسانه!»
داریوش سجادی چندی را به حلقهنشینی کوهستانی بهنود و یاران در سوئیس گذرانده و نیک باخبر است از پیکزدن بهنود به سلامتی راشدان پسر و پدر، حسین درخشان، ابراهیم نبوی، مجید محمدی، عباس احمدی، احمد سلامتیان و علیرضا نوریزاده در آن دورههای فصلی بنیاد دولتی پروهلوتیا، که همانقدر دولتی است که بقیه کانتونهای سوئیسی در گرو بانکداران یهود. او از نزدیک دیده است همه آنچه اکنون از این قلم میتراود. هستهای برگرفته از تخم لق روشنفکری وابسته که دههای پیش کاشتند تا غولی رسانهای شود روزی برای کشتن حقیقت؛ که شد بیبیسی پارسی. پارسیاش اما انگار بیشتر وامدار پارسیان هند است تا زبان مادری، همانان که سالها خدمت کردند ارباب روچیلدها را در قامت کارگزاران هند شرقی و ارتش استعماری و بانک انگلیس و بریتیش پترولیوم و اینتلیجنس سرویس و دست آخر، راپورت میدادند در ردای ریپورت. همان که امروز میکند مسعود به سنت قهرمانان زندگیاش سِر شاپور ریپورتر و سِر اردشیر ریپورتر و امروز چراکه نه: «مسعود ریپورتر!».
درد بهنود و بهنودها، درد روشنفکران تاریکفطرت، درد بیگانگی بود با هر چه خویشی. خویشتنبینی هر چه تمام، چنان بیگانگان فرنگ. همرنگ فرنگشدن گرچه نه همسنگ آن. درد بیدردی «ریپورتر»ها، «اردشیر»ها و «شاپور»ها. از همه جا باخبرانی از خود بیخبر.عبدالله شهبازی نقلی نغز از «آلبر ممی» فرنگی دارد در وصف این «نخبگان» استعمارزده و استحالهای: «اولین اقدام استعمارزده این است که با رفتن به جلدی دیگر شرایط دیگری کسب کند. در اینجا سرمشقی فریبنده و در دسترس، خود را به او ارائه و تحمیل میکند. این سرمشق استعمارگر است؛ آنکه از هیچیک از کمبودهای او رنج نمیبرد، همه حقوق را داراست. از همه خوبیها و سودها و اعتبارها بهرهمند است و از ثروت و افتخارات و روشهای فنی و اقتدار برخوردار! او همان طرف قیاسی است که استعمارزده را پایمال میکند و در بند بندگی نگاه میدارد. پس اولین آرزوی استعمارزده این خواهد بود که خود را به این سرمشق پراعتبار برساند، تا آنجا که از فرط شباهت با او، در او محو گردد... استعمارزده در پی بهرهگرفتن از شایستگیهای استعمارگر نیست بلکه به نام شخصیت فردای خود، و با شور و هیجان به ناچیز کردن، و به دور افکندن شخصیت امروز خویش میپردازد.» (ظهور و سقوط پهلوی، ج 2، صص 138 و 139)
ریپورترها و ملکمها و فروغیها و همایونها چندان مسخ شدند در ذات ارباب انگل و یانکی که گرگی فتاده در پوستین خلق خود. بیخود نبود که بیخود شده بود از خود، میرزا ملکم خان، نوکر انگلیس فراک چاکدار استاد اعظم تن میکرد و لژ ماسونیاش را «فراموشخانه» میگفت. چه هر ایرانی خواست از در تجدد به درآید، ناگزیر روحش را فراموشید همراه رختش پشت در «فراموشخانه».جوجهروشنفکران بسیار بیرون آمدند از این خط جوجهکشی که نه به قجر وفا کردند و نه پهلوی. انقلاب هم عرصه پر ریختن سیمرغ بود نه سی جوجهمرغ. از پس سالیان نوبت «مسعود ریپورتر» ما میرسید تا در حجاب «زن روز» نان به نرخ روز خورد. جوجه ریپورتر روزی چشم باز کرد آتش انقلاب داشت زبانه میکشید تا پردهخانه «فراموشخانه».
روزیروزگاری رسید در این مرز و بوم که بهائی بودن هویدای «عصایی»، هویدا شده و بنیصدر چادر بر سر. قحطی مردان مرد به سر آمده و قحطسال عمله و بنای ماسونی غرب آمده. این شد که عصای بر زمین افتاده را برگرفت و مویز محفل پنهان رندان شد. حتی در فیلم «خانه عنکبوت» که میگفتند فدیه آزادیاش بود در عصر انقلابی سالهای اولیه دهه ۶۰، بهنود «روشنفکر» انگار رسالت محول کرده به خود را پی میگرفت و در کنار مقام ساواکی، تیمسار ارتش و سرمایهدار طرح کودتا علیه جمهوری اسلامی را در خانهای ساحلی گرد میریخت اما در همان فیلم علیرضا داوودنژاد که داستانش را خود نوشت و یاران غار توبهنامه او خواندندش از زبان کودتاچی خطابهای درباره میرزا ملکمخان به زبان آورد و کوشید رسالت ماسونی خویش ادا کند در تطهیر چهره ضددین استاد اعظم. بهنود بازیگر آنجا خطابه کرد: «ملکم خان خواستار حذف ناگهانی دین نبود بلکه میکوشید با گسترش حوزه تجدد، نقش دین را کمرنگ کند».
«مسعود ریپورتر» یهودایی است که بوسههای آتشین اما خائنانه نثار حبیب میکند. با نبوغی شیطانی عمری دوست و دشمن میفریفت و میگریخت، به این هوا که «روزنامه باید درآید» و «روزی باید بیاید»، «دوربین باید بچرخد» و «چرخ زندگی» هم. گیریم این فریب و گریز را فریبایی ناگزیر روزینامهنگاری حرفهای جا زده باشد اما باز به همان حرفه حرامی شب زده است در کار عریان کردن مردمان و پنهانکاری نامردمان. حرامی زندهباد و مردهبادش یک لبه دارد تا گوش ببرد و بس! حرامی به قلم هم دست ببرد با دشنهاش فرقی نیست. چرخش قلم بهنود را هم با گردش چرخ روزگار بیسببی نیست.بیخود نیست فاشگویی فرج سرکوهیاش؛ همقافله پیشین نشریه «آدینه» و سفر ارمنستان، از هرزچرخیها و هرزنویسیهایش. انگار کن «فرناز»جانش در «دیدهبان» آدینههای سیمای لندن، دیگر روزی از هرزگیهای بهنود سینهها سخن داشته باشد.ایرج مصداقی آنجا که بهنود را پدیدهای خوانده که از نو باید شناخت، پدیدهای که در طول عمر خود همواره تلاش کرده است به قدرت نزدیک شود و از آن بهره جوید که در این راه هیچ پرنسیبی رعایت نکند و شاخص ابنالوقتی در تاریخ معاصر ایران، از فرج سرکوهی نقل میزند:
«آقای مسعود بهنود، روزنامهنویسی چیرهدست و باهوش بود. به دوران شاه کوتاه زمانی با روشنفکران معترض پریده بود اما با موقعشناسیای که در اوست به سرعت دریافته بود که باد از کدام سو میوزد. در باند نخستوزیر وقت آقای عباس هویدا جا کرده بود و در آیندگان آقای داریوش همایون نیز مدتی سردبیر بود. از معدود گویندگان رادیو بود که بدون نوشته و بازبینی حق داشت برنامه راه شب را اداره کند. در تلویزیون دولتی نیز برنامهساز و مفسر سیاسی مورد اعتماد بود. شامهای قوی داشت در تشخیص قدرت. سازش با قدرت را استلزام حضور مدام خود در رسانهها میدید... . پس از انقلاب سردبیر تهرانمصور بود. شیوه دیگر کرده بود و به پسند روز نان از دشنام دادن به خاندان پهلوی و آقای عباس هویدا میخورد که به نظام پهلوی حامی او بود... . با بسته شدن نشریات، کوتاهمدتی به اتهام همکاری با رژیم سابق به زندان افتاد. آنجا کار خود کرد و هر چه بود پس از آزادی به حلقههایی از قدرت و به باند رفسنجانی راهیافت که در مقالاتش در آدینه و نشریات دیگر او را «سردار سازندگی» و تالی امیرکبیر میخواند». («داس و یاس»، فرج سرکوهی، نشر باران، چاپ اول، صفحه ۶۱)پس از آن جاست که رسم جعل تاریخ انقلاب به جا ماند برای آنها که میخواهند حقیقت دیروز را تبدیل به منفعت امروز کنند و با مرگ و زندگی آمریکا، کاسبی.
سرکوهی عیب و حسن دوست قدیم یکجا میبیند و ادامه میدهد:
«نثری ساده و روان و پرکشش داشت. به نعل و میخ میزد و در نان قرض دادن به این و آن صاحب قدرت و مکنت، استاد بود. تصویرگری که از لوازم گزارشنویسی است خوب میدانست و غمزههای زیبا در قلم میکرد. این همه چنان بود که اشتباهات بسیار و اطلاعات غلط و بافتههای مجعول که در نوشتههای او فراوان است از چشم خواننده کمسواد و آسانگیر پوشیده میماند.»آن طرف انقلاب که هیچ اما همین ور انقلاب هم گافهایش کم نیستند. در نسبت خود با امام خمینی و بازرگان و بهشتی و آقای مهدوی کنی افسانهها بافت تا خود را وسط تاریخی که جعل میکرد از مملکت، کنار بزرگان جا بزند و دست بر قضا تا ربع قرن از انقلاب رفته، معجزهآسا مصون ماند. باز هم ماند اما به بهای گندیدن.
از پس نیمقرن قلم روزمزد زدن و تاخت زدن حقیقت با ارز رایج و «واژههای ویژه» چیدن بیهیچ ایمانی به کلمه، مسعود بهنود همچنان گلایهمند زمانه صعب است. بهنود هزاره سوم خاطرهباز عهد دقیانوس است و نوستالژی عهد ناصری و عصر رضاخانی تازه میکند. شبکاره آیندگان کماکان درجا میزند در گذشته. از صبح فردا نمیاندیشد و هر روزش در دیروز 22 بهمن 57 غروب میکند.60سال از شب نحس 28 مرداد 32 رفته، هنوز در پژواک صدای اسلاف ریپورترش، فراخوان کودتا میدهد از بنگاه بدکاره سلطه: «اینجا لندن است و هنوز اینجا دقیقاً نیمهشب است!»
«طغیان لشکر فقر»عنوانی است که روزنامه ی جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله اش به چاپ رساند:
به بحران این روزهای ترکیه از دو منظر نگاه میشود؛ یکی اینکه این یک رقابت سیاسی برای کسب قدرت است و دیگر اینکه سازوکار حکومتی ترکیه بگونهایست که یک رویداد مربوط به فساد مالی موجب زیر و رو شدن دولت و پلیس و طبقات ثروتمند و ذینفوذ و فعالان سیاسی میشود. اما نگاه سومی هم میتواند وجود داشته باشد که تلفیقی از این دو نگاه است، یعنی حساس بودن سازوکار سیاسی حکومت در ترکیه در برابر اموری از قبیل فساد مالی موجب میشود دولت و پلیس و سایر ارکان و طبقات زیر رو شوند و همه چیز دستخوش تحول گردد.
آنچه این روزها در ترکیه میگذرد، قطعاً در سرنوشت دولت اردوغان و آینده حاکمیت حزب وی تأثیرگذار خواهد بود. هر چند مشکلات ترکیه و ایرادها، نواقص و فساد در این کشور بسیار زیاد است، ولی اینکه برملا شدن یک فساد اقتصادی میتواند به تغییرات عمده در مسئولیتها منجر شود، واقعیت قابل توجهی است که باید آن را یک نقطه قوت در سازوکار حکومتی دانست. برخلاف کسانی که بحران اخیر ترکیه را نشانه ضعف ساختار حکومتی این کشور میدانند، تردید نباید کرد که این تحولات سریع، نشانه حساسیت این ساختار است، حساسیتی که از استحکام نیز خبر میدهد و اگر درست از آن استفاده شود میتواند به سلامت سیاسی کشور کمک کند.چنین حساسیتی در ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران باید بیشتر باشد. زیرا نظام جمهوری اسلامی برمبنای عدالت و تقوا استوار است، در قانون اساسی آن به ضرورت پیشگیری از فساد - چه رسد به مبارزه با آن - تصریح شده و نهادهائی برای جلوگیری از سر برآوردن ماده فساد در بدنه این نظام تعبیه گردیدهاند. با این پیشبینیهای احتیاطی که در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران شده و ابزارهائی که برای تضمین سلامت آن در نظر گرفته شده، یا نباید فسادی رخ دهد و یا اگر رخ داد باید در اسرع وقت واکنشهای متناسب با آن دیده شود.
متأسفانه، طی یک دهه اخیر فسادهای مالی متعددی در بدنه اجرائی کشور رخ داد که در طول تاریخ ایران بیسابقه بود. از ماجرای شهرام جزایری تا فساد سه هزار میلیاردی در نظام بانکی، پرونده بیمه، سوءاستفاده در سازمان تأمین اجتماعی، ماجرای بابک زنجانی و... همگی فسادهای بزرگی هستند که نه تنها از رخ دادن آنها جلوگیری نشد، بلکه برملا شدن آنها هیچ تغییری در مدیریتهای مرتبط اجرائی کشور پدید نیاورد! نه وزیر عوض شد، نه رئیسجمهور استعفا داد، نه دولتها تسویه شدند، نه وکلا تکان خوردند و نه تغییر و تحولی در سازوکارهای موجود برای محکم کاری پیش آمد. تغییر 10 وزیر در ترکیه به خاطر فساد اقتصادی اخیر که گفته میشود با بعضی عناصر دخیل در مفاسد اقتصادی ایران نیز مرتبط است، رویداد کوچکی نیست. اینکه چند وزیر یک کابینه از سمتهای خود استعفا بدهند تا راه برای بررسی بدون مشکل اتهامات آنها و بستگانشان توسط دستگاه قضائی باز شود، نشان دهنده حساسیت نظام سیاسی و اجتماعی ترکیه نسبت به مفاسد است. چرا در ایران چنین حساسیتی وجود ندارد؟ چرا وقتی وزیر اقتصاد توسط نمایندگان مجلس استیضاح میشود، دستهای قدرتمند بکار میافتند تا او از سقوط نجات پیدا کند و باز هم بر مسندی تکیه بزند که در زیرمجموعه آن یکی از بزرگترین فسادهای اقتصادی رقم خورد؟ چنین واقعهای میبایست موجب استعفای آن وزیر و حتی رئیس دولت وقت میشد، ولی نه تنها چنین نشد بلکه آنها فرصت پیدا کردند تا آخرین لحظات عمر دولت بر مسندهای خود تکیه بزنند و هر کاری که مایل هستند انجام بدهند!
در ماجرای سازمان تأمین اجتماعی، بعد از آنکه اعلام شد تعداد زیادی از نمایندگان مجلس در این واقعه سهیم بودند، هیچیک از آنها نه استعفا دادند و نه مؤاخذه شدند، بلکه به توجیه اقدامات خود پرداختند و طوری صحبت کردند که گوئی به این کشور و این ملت خدمت شایانی کردهاند و در آینده نیز چنین خواهند کرد. در ماجرای بیمه هنوز دانه درشتها محاکمه نشدهاند و در مواقع مختلف به شکلهای گوناگون تکریم هم میشوند و پیروزمندانه حضور خود را به رخ هم میکشند. در ماجرای بابک زنجانی، مسائل آنقدر مبهم و مشتبه مطرح میشوند که خود بابک زنجانی به صحنه میآید و طلبکارانه اعلام میکند من نه تنها کار خلافی نکردهام بلکه یک قهرمان هستم!
واقعیت اینست که مفاسدی که در یک دهه اخیر در عرصه اقتصادی رخ داده، بهیچوجه متناسب شأن نظام جمهوری اسلامی نبوده و کوتاهیهائی که در برابر این مفاسد صورت گرفته نیز خلاف انتظار مردم بوده است. این کوتاهیها، برای بعضی از مردم، بدآموزیهای خطرناکی دارد.
آنها میگویند وقتی در نظام اسلامی، یکنفر میتواند با توسل به پارتی بازی و ابزارهای مختلف، ظرف مدت کوتاهی به یک ثروتمند عمده تبدیل شود، چرا ما فشارهای اقتصادی سخت را تحمل کنیم و برای حل مشکلات زندگی به کارهای خلاف متوسل نشویم؟ این استدلال البته غلط است، ولی نتیجه طبیعی چنین وضعیتی در کشور همین است. چه کسی میتواند این واقعیت را انکار کند که در کنار افرادی همچون شهرام جزایری و بابک زنجانی و هزاران کارتن خواب و میلیونها خانواده زیر خط فقر در کشور وجود دارند و کسانی هم هستند که زمستان را در خانههای سرد به پایان میبرند و علاوه بر سرما با گرسنگی نیز دست و پنجه نرم میکنند؟ شرمساری پدران خانوادههای فقیر در برابر زن و فرزندان را نمیتوان با وعدههای پرزرق و برق برطرف کرد. به سؤالات بیشمار مردم درباره نابرابریها، اشرافیتهای جدید و بیعملیهائی که در برابر این روند خطرناک مشاهده میشود، نمیتوان با شعارهای بیپشتوانه پاسخ داد. حفاظت از نظام جمهوری اسلامی از طریق عمل به وعدهها، پایبندی به قانون و برخورد قاطع با متخلفان امکانپذیر است و مسئولان این نظام باید درصورت کوتاهی از انجام این وظیفه از طغیان غیرقابل پیشبینی لشکر فقر بترسند.
روزنامه دنیای اقتصاد را نگاهی می اندازیم که مطلبی را با عنوان«رشد اقتصادی با سیاستهای ضد تورمی»به قلم پویا جبل عاملی در رابطه با آشکارتر کردن اینکه هیچ تحقیقی رابطهای مثبت بین تورم و بیکاری را قائل نیست،به چاپ رساند:
در ادبیات رایج اقتصادی، معمولا بحث میشود که در کوتاهمدت رابطه منفی بین تورم و بیکاری وجود دارد، به عبارت دیگر با سیاستهای انبساطی میتوان با تورم بیشتر، تولید و رشد اقتصادی را افزون ساخت و در نتیجه بیکاری کاهش یابد. البته این نظریه، توسط بسیاری به چالش کشیده شده و اقتصاددانان بسیاری هستند که رابطه معنیداری را در کوتاهمدت و بلندمدت بین تورم و بیکاری یا رشد اقتصادی قائل نیستند. این گزاره یادآوری شد تا این نکته را آشکارتر کنیم که هیچ تحقیقی رابطهای مثبت بین تورم و بیکاری را قائل نیست، زیرا این به معنای مثبت بودن شیب منحنی فیلیپس است، اما با این وجود تحقیقات تجربی نشان داده که رابطه ذکر شده بین تورم از یک طرف و بیکاری و رشد اقتصادی از سوی دیگر تنها در بازههای مرسوم تورم؛ یعنی تورمهای تکرقمی صادق است. به عبارت دیگر، وقتی اقتصادی به تورمهای افسار گسیخته دچار میشود، این احتمال وجود دارد که رابطه بین این متغیرها معکوس میشود. معکوس شدن این رابطه به این معنی است که برخلاف وضعیت معمول، اگر اقتصادی با تورم بسیار بالا روبهرو باشد، سیاستی که بتواند تورم را کاهش دهد، رشد اقتصادی را نیز افزایش میدهد. این واقعیت که برخی از تحقیقات تجربی درستی آن را نیز نشان دادهاند، افق بسیار اغواگرانهای را برای سیاستهای ضد تورمی باز میکند.
تا پیش از این، مقامات پولی همواره این دغدغه را داشتهاند که با انجام سیاستهای انقباضی ضد تورمی مبادا، تولید را دچار خسران کنند؛ اما این تحقیقات نشان میدهد که هر چه تورم بالاتر رود نه تنها دیگر آن دغدغه برای سیاستگذاران پولی بهدلیل افزایش هزینههای تورم بر اقتصاد رنگ میبازد، که چه بسا با سیاستهای انقباض پولی بتوان بر توان تولید نیز افزود، اما منطق پشت چنین رابطه غیرمعمولی چیست؟ تورمهای افسار گسیخته با دامن زدن به نااطمینانی قدرت تصمیمگیری را از عاملان بازار میگیرد. فرد نمیداند که آیا میتواند در فلان پروژه سرمایهگذاری کند یا خیر؟ و این نااطمینانی در تصمیمگیری امری فراگیر در تورمهای فزاینده است. با کاهش تورم، نااطمینانی تقلیل یافته و تصمیمگیرندگان اقتصادی قدرت بیشتری مییابند و انگیزه برای فعالیتهای تولیدی بیشتر میشود. از سوی دیگر، در تورمهای افسارگسیخته معمولا افراد به دنبال پناهگاهی امن برای سرمایههای خود هستند و این پناهگاه به جز بازارهایی چون ارز خارجی، طلا و... نیست و فعالیتهای تولیدی قدرت کافی جذب سرمایه را ندارند.
وضعیتی که در آن بسیاری دچار توهم افزایش سرمایه میشوند؛ در حالی که در بهترین حالت آنان در مقابل تورم فزاینده قدرت مصرف خویش را از دست نمیدهند. در چنین شرایطی، افت تورم میتواند این چارچوب سرمایهگذاری را دگرگون کند و فعالیتهای تولیدی از کاهش تورم جان دوبارهای گیرند. بنابراین مقامات پولی در کشورهایی که تورمهای فزاینده را تجربه میکنند، دلایل بسیاری برای سیاستهای انقباضی دارند و یکی از آنها برخلاف آنچه مخالفان این سیاستها میگویند، کمک به تولید و رونق اقتصادی است. این یعنی یک تیر با دو هدف، زیرا اصل بده – بستان بین تورم و بیکاری در بازهای مشخص کمرنگ شده است و باید از آن سود جست.
حسن هانی زاده در مطلبی با عنوان«ترکیه و سر انجام یک بحران داخلی»چاپ شده در ستون یادداشت اول روزنامه تهران امروز اینگونه نوشت:
کشف یک شبکه فساد مالی در ترکیه به صفآرایی احزاب لائیک،چپ وحتی اسلامگرا دربرابر دولت رجب طیب اردوغان منجر شد تا جایی که نخستوزیر ترکیه مجبور شد تغییرات اساسی در کابینه خود ایجاد کند.اگرچه هنوز ماهیت پشتپرده اتهامزنیها علیه دولت رجب طیب اردوغان کاملا آشکار نشده اما بهنظر میرسد عوامل داخلی وخارجی در بزرگنمایی این بحران مالی - سیاسی نقش دارند. نخستین بار«فتحالله گولن» یکی از پرنفوذترین رهبران اسلامگرای ترکیه در حوزههای دینی،فرهنگی، سیاسی واقتصادی موضوع فساد مالی دولت رجب طیب اردوغان را فاش کرد. فتحالله گولن که قبلا به پدر معنوی حزب توسعه وعدالت مشهور بود یکی از سرمایه داران ترک مقیم آمریکاست که طی ماههای اخیر با رجب طیب اردوغان دچار اختلاف شد. این اختلاف از آنجایی آغاز شد که دولت رجب طیب اردوغان برای یکپارچهسازی سیستم آموزشی شمار زیادی از مدارس غیر انتفاعی وابسته به گولن را در ترکیه تعطیل کرد .این امر به بروز شکاف میان فتحالله گولن ورجب طیب اردوغان منجر شد ولذا با توجه به نفوذ فوقالعاده گولن در دستگاه قضایی موضوع فساد مالی اطرافیان رجب طیب اردوغان دردستورکاردادگستری ترکیه قرار گرفت. اگر چه وجود فساد مالی دردولت ترکیه قابل انکار نیست اما احزاب سیاسی چپ،ملی وسکولار که بیش از 10 سال در انتظار چنین سوژهای هستند وارد عمل شدند وموضوع فساد مالی را بزرگنمایی کردند.
رجب طیب اردوغان اعتقاد دارد که آمریکا در پشت موضوع کشف شبکه فساد مالی است واین اظهارنظر کاملا با واقعیتهای موجود در ترکیه همخوانی دارد. تحلیل واقعی این است که آمریکا در مرحلهای از زمان برای پیشبرد اهداف خود در منطقه بهصورتی آشکار وپنهان از احزاب اسلامی معتدل در کشورهای خاور میانه پشتیبانی کرد. تصور آمریکا در دوران جورج بوش پسراین بود که این احزاب میتوانند از رهگذر دولتسازی والگو قراردادن اسلام معتدل برای ملتهای عرب،جمهوری اسلامی را در انزوا قرار دهند. لذا پیروزی حزب توسعه و عدالت به رهبری رجب طیب اردوغان در انتخابات پارلمانی وسپس تشکیل دولت با اقبال آمریکا ونیز ملتهای عرب منطقه مواجه شد. رخدادهای جهان عرب بهویژه در طول 3 سال گذشته آمریکا را غافلگیر کرد واین کشور چارهای جز پذیرش واقعیتها وتحولات جدید جهان عرب نداشت. آمریکا در برابر پیروزی اخوانالمسلمین در مصر تسلیم شد اما به قدرت رسیدن این جنبش اسلامی با استراتژی دراز مدت آمریکا در منطقه سازگاری ندارد. در همین حال آمریکا از دولت رجب طیب اردوغان برای تشکیل یک مثلث تخریبی با شرکت ترکیه،عربستان وقطر علیه دولت سوریه استفاده تاکتیکی کرد. هدف آمریکا در سوریه اولا طولانی کردن درگیریهای داخلی سوریه با هدف خلع سلاح شیمیایی این کشور، فرسوده ساختن نیروهای مسلح ودر نهایت نابود ساختن گروههای تروریستی توسط ارتش سوریه است.
آمریکا به هدف خود در سوریه دست یافت واکنون تلاش میکند تا از رهگذر تشکیل کنفرانس ژنو 2 یک خروجی قابل قبول سیاسی با حفظ نظام فعلی سوریه تعریف کند. در مصر نیز دولت رجب طیب اردوغان بهشدت از جنبش اخوانالمسلمین که به لحاظ فکری به حزب توسعه وعدالت ترکیه نزدیک بود،پشتیبانی کرد. اما ارتباط پنهانی دولت اخوانالمسلمین مصر با جنبش حماس در فلسطین به بدبینی آمریکا نسبت به سیاستهای آینده اخوانالمسلمین مصر منجر شد ولذا آمریکا به نظامیان مصر برای بر کناری اخوانالمسلمین از قدرت چراغ سبز نشان داد.بههمین دلیل مثلث تخریبی قطر،عربستان و ترکیه علیه نظام سوریه به دلیل نگاه متفاوت این 3 کشور نسبت به اخوانالمسلمین،حاکمیت نظامیان مصرونیز تغییر حاکمیت در قطر،دچارفرو پاشی شد. لذا از آنجایی که دولت رجب طیب اردوغان در حوزههای اقتصادی موفقیتهای بالایی در کاهش نرخ تورم،افزایش سطح درآمدهای سرانه کسب کرد این امر با استراتژی آمریکا در ترکیه سازگاری ندارد. در واقع اکنون آمریکا با استفاده از نفوذ فتحالله گولن واحزاب ملی وحتی چپ تلاش میکند تا یک شورش عمومی را علیه دولت رجب طیب اردوغان سازماندهی کند ویکی ازبهانههای این احزاب موضوع فساد مالی دولت رجب طیب اردوغان است.از آنجایی که انتخابات محلی ترکیه در پیش است لذا دامنه اتهامزنیها علیه دولت رجب طیب اردوغان هر روز گستردهتر میشود.
رجب طیب اردوغان با تغییر 10 وزیر کابینه تلاش کرد تا افکار عمومی را آرام کند اما احزاب سیاسی لائیک ترکیه اکنون نزدیکان نخستوزیر ترکیه از جمله بلال رجب طیب اردوغان فرزند نخستوزیر را هدف قرار دادهاند. در چنین فضایی ارتش ترکیه نیز با صدور بیانیهای نسبت به رخدادهای داخلی وگسترش فضای التهابآمیز وشورشهای خیابانی در آنکارا واستانبول ابراز نگرانی کرد.این امر نشان میدهد که آمریکا قصد دارد سناریوی مصر را در ترکیه تکرار کند وحزب توسعه وعدالت را مانند اخوانالمسلمین مصر از چرخه قدرت خارج کند. قطعا در آینده نزدیک تظاهرات در سطح شهرهای مختلف ترکیه افزایش خواهد یافت واگر انتخابات زود هنگام بر گزار نشود قطعا ارتش وارد عمل خواهد شد و قدرت را برای مدتی به دست خواهد گرفت.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را مرور می کنیم که به مطلبی با عنوان«انتقال پایتخت، کلاف سردرگمی برای دولت»نوشته شده توسط حمید رضا شکوهی اختصاص یافت:
موضوع انتقال پایتخت از تهران، از همان روزی که جنگ هشت ساله به پایان رسید، همواره از موضوعات مطرح در عرصه سیاسی – اقتصادی کشور بوده که البته طی بیش از دو دهه گذشته هیچگاه به نتیجه ای نرسیده است. حالا این روزها در شرایطی که دولت یازدهم وارث بسیاری از مشکلات به جای مانده از عملکرد ضعیف و سوء مدیریتهای دولت گذشته است و برای رفع مشکلات کشور، چه در عرصه دیپلماسی و چه در عرصههای مختلف داخلی همچون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با موانع متعددی مواجه است که رفع هر کدام از آنها تلاش و ممارست و زمان زیادی میطلبد، طرح موضوع انتقال پایتخت از تهران، طرحی خام و ناپخته است که با توجه به هزینههای کلان این انتقال، میتواند دولت یازدهم را با مشکلات تازهای مواجه کند. در حقیقت وارد شدن به موضوع انتقال پایتخت، دولت کنونی را در کلاف سردرگمی گرفتار میسازد که خروج از آن به راحتی امکانپذیر نخواهد بود و در حقیقت فرصت دولت برای رفع مشکلات را صرف موضوع بی فایده ای همچون انتقال پایتخت خواهد کرد که چشم انداز روشنی هم نخواهد داشت.
از این جهت از عدم وجود چشم انداز روشن برای این طرح سخن میگویم که مبنای انجام چنین کاری روشن نیست. اگر انتقال پایتخت به خاطر آلودگی هواست که اولا هیچ تضمینی نیست با خروج وزارتخانهها و ارگانهای دولتی، وضعیت هوای تهران بهبود یابد چرا که مگر چند درصد مردم پایتخت در این ادارات و سازمانهای دولتی کار میکنند و اصلا چند درصد از آنها صرفا به خاطر شغل خود در تهران زندگی میکنند؟ به هر حال اغلب این افراد دارای خانواده و اقوام و بعضا ریشهها و علایقی در تهران هستند که به راحتی آن را ترک نمیکنند. به همین دلیل ساده انگاری است اگر فرض کنیم با انتقال پایتخت، مشکل آلودگی هوا حل میشود. ثانیا چه تضمینی هست که انتقال پایتخت چنین مشکلی را برای مکان جدید ایجاد نکند؟ اصلا آیا ما شهری داریم که زیرساختهای لازم برای انتقال پایتخت را داشته باشد؟ شهرهایی مثل اصفهان و تبریز و شیراز و ... خود از مشکلات فراوانی از جمله آلودگی هوا رنج میبرند و اگر شهرهای دیگری همچون سمنان که به مراتب گزینههای بهتری برای انتقال پایتخت هستند را هم در نظر بگیریم باز هم به دلیل عدم وجود زیرساختهای لازم باید هزینههای فراوانی برای این انتقال در آن صورت گیرد که در شرایط کنونی با توجه به مشکلات مالی دولت و بودجه انقباضی آن برای سال آینده، حتی امکان تامین بخشی از آن در سال آینده به منظور تامین مقدمات این انتقال هم امکانپذیر نیست.
نکته دیگر اینکه در صورت انتقال پایتخت و ادارات دولتی و وزارتخانهها، تکلیف رییس جمهور و هیات دولت چه میشود؟ یا اینکه امکان میزبانی از هیاتهای سیاسی و دیپلماتیک خارجی در گزینههای جدید انتقال پایتخت باتوجه به وجود بخشی از ارکان حاکمیت در تهران، وجود دارد؟ صرفنظر از هزینههای کلان انتقال پایتخت از لحاظ مادی، به نظر میرسد برای طرح این موضوع در مجلس هیچگونه اجماع نسبی هم بین طراحان وجود نداشته است؛ بطوریکه دولت مخالفت خود را با آن اعلام کرده چراکه اعتقاد دارد باید چنین طرحی از طریق ارائه لایحه ای از سوی دولت پیگیری شود و رییس مجلس هم آن را مغایر با اصل 75 قانون اساسی ذکر کرده که بر مبنای آن منابع مالی هر طرح باید مشخص باشد و به همین دلیل رد این طرح توسط شورای نگهبان قابل پیش بینی است. در حالیکه منابع مالی این طرح که گفته میشود معادل چندین سال درآمد کشور از فروش نفت است نه تنها روشن نشده بلکه در صورت روشن شدن هم قابلیت اجرایی نخواهد داشت. به نظر میرسد ارائه چنین طرحهایی تنها میتواند فرصت کوتاه دولت برای رفع مشکلات مردم را مصروف مسایلی کند که اولویت اصلی مردم نیست. مردم تهران خواستار رفع آلودگی هوا هستند اما چه کسی میتواند با توجه به جمعیت کلان شهر تهران تضمین دهد با انتقال پایتخت، مشکل آلودگی هوا حل میشود؟ گویی برای برخی افراد، پاک کردن صورت مساله، بهترین راه حل کردن مسائل است.
|
منبع: باشگاه خبرنگاران