دیدبان؛ در دوران ترامپ بسیاری از جنبههای حکومتداری ایالاتمتحده نظیر سیاستهای چین دچار تغییر و تحول اساسی شد. با گذشت 25 سال از جنگ سرد، ایالاتمتحده یک رویکرد دوطرفه را برای مدیریت چین گسترش داد. این استراتژی مبتنی بر این ایده بود که با ترکیبی از مشارکت مداوم و نفوذ محتاطانه، درنهایت پکن را به سمت نظم بینالمللی تحت رهبری آمریکا سوق دهد. بااینحال، این استراتژی در سالهای اخیر موفق نبود و بهصورت داخلی سرکوب شد و چین بهطور خارجی نیز قویتر شد. در پاسخ، دولت ترامپ استراتژی "سهامدار مسئولیتپذیر" را ناموفق اعلام کرد و بیان داشت واشنگتن باید موضع جدیتری نسبت به پکن برگزیند.
بااینحال این پایان ماجرا نیست. باوجود اینکه همگان بر این باورند که استراتژی قبلی با شکست مواجه شده است، اما بر استراتژی جایگزین توافقی ندارند. سؤالی که پیش میآید این است که چگونه آمریکا میتواند بر چین غلبه کند؟ چه نیرویی منجر به "فروپاشی " چین میگردد؟ آیا نیاز به یک معامله بزرگ با حزب کمونیست چین وجود دارد؟ اینها پرسشهای بنیادینی است که دولت ترامپ هنوز پاسخی به آنها نداده است.
چهار گزینه برای تنظیم مجدد سیاستها در قبال چین وجود دارد: سازش، تغییر رژیم موازنه دستهجمعی و فشار همهجانبه. این گزینهها ایدئال هستند و طیف گستردهای از رویکردهای احتمالی و تحلیلهای متمایز را نسبت به مسئله چین شامل میشوند. در حالت اول، واشنگتن باید به دنبال سازش با پکن به امید یک رابطه بلندمدت تعاونی و معامله بزرگ باشد. در گزینه بعدی ایالت متحده میتواند به دنبال تغییر رژیم باشد و در این مسیر جهت جلوگیری از قدرتمند شدن چین، لازم است تقابل نظامی ایجاد کند. اشکال این دو روش این است که به دنبال رفع مسئله چین بهصورت فوری و سریع هستند، لذا واقعبینانه نیستند و خطر زیادی را بر ایالاتمتحده تحمیل میکنند. مثلاً اگر بنا باشد تقابل نظامی روی دهد، حتی در صورت پیروزی آمریکا، بازهم هزینهها و خطرات جبرانناپذیری به هر دو کشور تحمیل میگردد. بیشتر بحث بر روی دو گزینه دیگر استوار است یعنی موازنه دستهجمعی و فشار همهجانبه. موازنه دستهجمعی به ائتلاف ایالاتمتحده و متحدان آن جهت جلوگیری از پیشرفت علمی چین اشاره دارد و هدف آن بقای آمریکا بهعنوان قدرت پیشگام در جهان است. فشار همهجانبه گستردهتر از موازنه دستهجمعی است و نهتنها تحدید نفوذ چینیها در منطقه و جهان را دنبال میکند، بلکه تا تضعیف قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی چین پیش میرود. تعامل جمعی توسعه قدرت چین را میپذیرد اما معتقد است با بیثبات کردن این کشور میتوان رشد آن را کاهش داد. همچنین استراتژی فشار همهجانبه فرض میکند که قدرت چین باید محدود باشد و درعینحال خطری که این فشار برای ایالاتمتحده ایجاد میکند را میپذیرد. درهرحال ارزیابی این راهکارها برای اتخاذ رویکردی جدید در قبال مسئله چین اهمیت فراوانی دارد.
ظهور و سقوط دیدگاه سهامدار مسئولیتپذیر نسبت به چین
رهبران آمریکا در دهههای اخیر رویکردی دوحزبی را در قبال چین پیش بردهاند. ایالاتمتحده با باز کردن بازارهای خود و استقبال از چین در سازمان تجارت جهانی، به دنبال ادغام چین در اقتصاد جهانی بود. واشنگتن به پکن پیوست تا نقش مهمتری در توسعه منطقهای و جهانی ایفا کند. رابرت زولیک یازدهمین رئیس بانک جهانی در سال 2005 دراینباره گفت: "حفظ نظام بینالملل نیازمند همکاری آمریکا و چین است". درعینحال، ایالاتمتحده جهت جلوگیری از هرگونه رفتار متضاد و خطرناک از جانب چین، اتحادها و تواناییهای لازم نظامی را گسترش داد. باگذشت زمان، این استراتژی منجر به افزایش همکاری چین و آمریکا در خصوص مسائل مختلفی حتی تغییرات آب و هوایی شد اما واضح است که این استراتژی شکستخورده است. مشکلی که در این استراتژی وجود دارد این است که قرار بود آمریکا از رشد و توسعه فزاینده چین جلوگیری کند، اما همکاریهای تجاری و همهجانبه با چین سبب شد، حزب کمونیست قدرت بیشتری کسب کند و از موقعیت ایجادشده جهت اعمال سیاستهای توسعهای خود در منطقه استفاده کند. علاوه بر این، پس از مدتی برخی رفتارهای چین نظیر حمایت از رژیمهای اقتدارگرا، پیگیری پروژههای جغرافیایی – اقتصادی، نقض مالکیت فکری و تلاش برای تسلط فنّاورانه درزمینه هوش مصنوعی منافع آمریکا را به چالش کشید. چین در سال 2018 اعلام کرد که هیچ دولتی نمیتواند مردم چین را وادار به سیاستی کند و همچنین بیان داشت که این کشور به دنبال رسیدن به جایگاه "مرکز جهان" است. بین سالهای 1990 تا 2016 تولید ناخالص داخلی (GDP) چین حدود دوازده برابر و هزینههای نظامی نظیر ساخت سلاح، موشک و زیردریاییها ده برابر شد. افزایش ثروت چین منجر به وام دادن و سرمایهگذاریهای خارجی و اجرای پروژههای جغرافیایی – اقتصادی چین شد که در تاریخ بیسابقه است. همه این مسائل اختلاف قدرت واشنگتن و پکن را بهشدت کاهش داد و منجر شد تا آمریکا چین را قدرتی خطرناک برای خود بداند. بهعبارتدیگر، چین نهتنها سهامدار مسئولیتپذیر تحت رهبری آمریکا نشد، بلکه به رقابت با آن پرداخت.
ترامپ، پکن را به دلیل شکل دادن جهانی ضد ارزشها و منافع آمریکا بهشدت موردانتقاد قرارداد. سه منفعت عمده آمریکا که توسط چین خدشهدار شد عبارتاند از: حفظ موازنه مطلوب قدرت در منطقه آسیا، حفظ قدرت اقتصادی و نادیده گرفتن حقوق بشر و حاکمیت قانون.
اولین اقدامی که ترامپ در مقابل چین انجام داد تحریمهای اقتصادی در واردات کالاهای چینی بود. وی همچنین از پیمانهای اقتصادی خود با چین، ژاپن و کره جنوبی کنارهگیری کرد و این امر سبب شد تا میان سایر کشورها، متحدی غیرقابلاعتماد به نظر رسد. از سوی دیگر اعمال تحریمهای اقتصادی علیه دولتهای ضعیف از جانب ترامپ، فضا را برای حضور اقتصادی چین در آن کشورها فراهم کرد.
راهبردهایی که ایالاتمتحده تاکنون علیه چین در پیشگرفته است نهتنها واقعبینانه نبودهاند بلکه مبتنی بر وحشت این کشور از قدرت گرفتن چین هستند. بررسی موارد فوق نشان میدهد که تنها با تلفیق دو استراتژی تعامل جمعی و فشار همهجانبه میتوان به موفقیت دست پیدا کرد، لذا استراتژی فشار جمعی، استراتژی برتر است و یادآور دوران جنگ سرد واشنگتن و مسکو است. در رویکرد فشار جمعی لازم است آمریکا با قبول تعهداتی نسبت به دولتها آنها را جذب کرده و همکاری گستردهای را علیه اقدامات چین انجام دهد. همچنین لازم است آمریکا در کمپین شفافیت، بیان دارد که دوست مردم چین است و صرفاً از اقدامات دولت چین نگران است. مهمترین گام این استراتژی رقابت مستقیم آمریکا با چین است؛ بهعبارتدیگر لازم است آمریکا درزمینه نظامی، اقتصادی و صنعتی در مواجهه با خطرات بالقوه چین خود را آماده سازد. بزرگترین مزیت این استراتژی برای آمریکا، تکیه بر قدرت شرکا و متحدان است و بالعکس گاهی عدم همکاری دولتها میتواند خطرساز نیز باشد.
درنهایت میتوان گفت استراتژی آمریکا در قبال چین پیچیدهتر از آن چیزی است که تا به امروز مطرحشده است. حامیان هر استراتژی لازم است مزایا و معایب رویکرد خود را بیان دارند، اهداف را روشن سازند، خطرات را بیان نمایند و با بیان چگونگی اجرای این استراتژی بهترین تصمیم را در مورد مسئله چین اتخاذ کنند.
نویسندگان: هال برندز مورخ آمریکایی، زاک کوپر فعال سیاستهای بشردوستانه و استاد اقتصاد
ترجمه و تلخیص: محمد وجدانی