دیدبان
ملی گرایی باستان گرا و بحران در هویت انسان ایرانی؛ بازخوانی پاسخ مطهری -بخش دوم و پایانی

مطهری و پاسخ به شبهات رویکرد باستان گرا

مطهری و پاسخ به شبهات رویکرد باستان گرا

به گزارش دیدبان:

4. مطهری و پاسخ به شبهات رویکرد باستان گرا

رویکرد باستان گرا با مطرح کردن شبهات مختلف، قصد داشت اسلام را عنصری بیگانه، تحمیلی و ناسازگار با طبع ایرانی معرفی کند و حکومت های مستقل ایرانی، حفظ زبان فارسی و گرویدن ایرانیان به مذهب تشیع را نمادها و نشانه های مقاومت ایرانیان در برابر اسلام جلوه دهد. مطهری کوشید با استدلال عقلی و تاریخی به شبهات فوق پاسخ دهد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم.

4. 1. اسلام عنصری بیگانه و تحمیلی

به زعم ملی گرایان باستان گرا، اسلام دینی بیگانه و تحمیلی به ایرانیان بود که با مذاق ایرانیان سازگار نبود و خاص شبه جزیره عربستان است. به  عبارت دیگر، بر اساس این ادعا، لازمه ملی گرایی و احساسات ملی این است که هر چیزی که محصول سرزمینی معین یا نتیجه ابداع فکر مردم آن سرزمین است، ملی است و اگر از مرز و بوم دیگری آمده است، بیگانه و اجنبی و ناسازگار با ذائقه و مذاق است.

مطهری معتقد بود برای اینکه اسلام عنصری بیگانه و ناسازگار با ذائقه ایرانی باشد نیازمند دو شرط است؛ نخست آنکه آن چیز، یعنی اسلام، انگ ملت خاصی را داشته باشد و از شعارهای ملتی بیگانه باشد. برای مثال، ایدئولوژی نازیسم در آلمان و صهیونیسم یهودی رنگ ملیت خاصی دارد و برای سایر ملل پذیرفتنی نیست. اما اگر رنگ ملیت خاصی به خود نگیرد و نسبتش با همه ملت ها برابر باشد و ایده ها، آموزه ها و شعارهایش کلی و عمومی و برای همه انسان ها باشد، آن چیز، اجنبی و بیگانه و ضدملی شمرده نمی شود. کما اینکه بسیاری از یافته ها و حقایق علمی رنگ و بوی قوم و ملت خاصی ندارند (همان: 63-65).

شرط دوم این است که آیا ملتِ مد نظر، آن چیز را به طوع و رغبت پذیرفته است یا به زور و اکراه. اگر هر دو شرط جمع شود آن چیز خودی و غیراجنبی به شمار می رود ولی اگر این دو شرط جمع نشد، آن چیز بیگانه شمرده می شود. مطهری نشان داده  است که ملت ایران، اسلام را نه با زور بلکه با رضایت خود پذیرفته و حقانیت آموزه های آن را قبول کرده است (همان: 66).

4. 2. حکومت های مستقل ایرانی، نماد مقاومت ایرانیان

برخی از روشنفکران، حکومت های مستقل ایرانی را نماد مقاومت ایرانیان در برابر اسلام می دانستند. به نظر مطهری، در قرن اول هجری، اصول و داعیه های توحیدی و اسلامی آنچنان آشکار و روشن به مردم ابلاغ شد که تمام مردم متمدن آن روزگار با جان و وجدان خویش، پذیرای آنها شدند و به زودی ملتی مشترک یا «بین الملل» اسلامی به وجود آمد. ولی این وحدت به زودی در دوره بنی امیه، رنگ و بوی عربی و قومی به خود گرفت و به تفرقه بدل شد و این مخالف صریحِ اصول برابری و برادری اسلامی است. بنابراین، نمادهای مقاومت نه در برابر اسلام بلکه در برابر تعصب عربی بوده است که اعراب را برتر از دیگران می دانستند و اسلام را نیز در خدمت اهداف قوم عرب تبیین می کردند.

مطهری معتقد بود در اثر تسلط امویان و سیاست ضداسلامی آنها، عده ای از اعراب عنصر عربیت را پیش کشیدند و آتش تعصبات قومی و نژادی را برافروختند و سایر اقوام مسلمان، به ویژه بعضی از ایرانیان، به مبارزه با آنان برخاستند و شعار این دسته آیه «انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم» بود و خود را «اهل تسویه»، یعنی طرفدار مساوات، نامیدند و به مناسبت کلمه «شعوباً» که در آیه مذکور آمده است خود را «شعوبی» می خواندند. شعوب در مقابل واحد قبیله ای، واحدهای ملی است و نهضت شعوبی نهضتی ضدتعصب عربی و طرفدار اصول اسلامی بود (همان: 73).

از طرف دیگر، ایرانیان در دوره طاهریان و آل بویه و دیگران، که نسبتاً استقلال سیاسی کاملی داشتند، هرگز به این فکر نیفتادند که اوستا را دوباره زنده کنند و دستورهای آن را سرمشق زندگی خود قرار دهند. ایرانیان با قدرت و نیروی خود توانستند خلافت را از خاندان اموی به خاندان عباسی منتقل کنند. قطعاً در آن زمان اگر می خواستند حکومت مستقل سیاسی تشکیل دهند یا آیین کهن خویش را تجدید کنند برای آنان کاملاً مقدور بود (همان: 103-106). حکومت های مستقل ایرانی، که از لحاظ سیاسی دشمن حکومت های عربی بودند، بیش از حکومت های عربی پاسدار اسلام و مؤید و مروج علمای اسلام و مشوق و خدمت گزار اسلام بودند، و دانشمندان را در تألیف و تصنیف کتاب های اسلام و در تعلیم اسلامی کمک می کردند (همان: 109).

همچنین، ایرانیان تدریجاً اسلام را پذیرفته اند و اسلام تدریجاً و مخصوصاً در دوره های استقلال سیاسی ایران بر کیش زرتشتی غلبه کرده است. عجیب این است که زرتشتیان در صدر اسلام، که دوره سیادت سیاسی عرب است، نسبت به دوره های متأخرتر که خود ایرانیان حکومت را به  دست گرفته اند، آزادی و احترام بیشتری داشته اند. هر اندازه که ایرانیان، مسلمان می شدند اقلیت زرتشتی وضع نامناسب تری پیدا می کرد و ایرانیان مسلمان نسبت به اعراب مسلمان تعصب بیشتری علیه زرتشتی گری ابراز می داشتند (همان: 107).

بنابراین، شورش ها یا جنبش های جدایی طلب که در دوران خلفا روی می نماید و همه آنها را به خطا، ولی برای سهولت تحقیق، مورخان به تجلیات «ملی گرایی ایرانی» یا «ایران پرستی» نسبت داده اند، همه اسلامی بودند. به راستی که دودمان های دست نشانده ایرانی از بسیاری جهات بیشتر جنبه پهلوانی اسلامی داشتند، تا چنان که گفته اند، میهن پرستی ضداسلامی (فرای، 1344).

4. 3. زبان فارسی، نماد حفظ هویت ایرانیان

از نظر گروهی از روشنفکران، زبان فارسی و تلاش ایرانیان برای حفظ و نگه داری آن، نشانه علاقه به حفظ هویت ملی ایرانی است و ایرانیان از طریق حفظ آن، توانستند مانع از بین رفتن هویت خود شوند. به عبارت دیگر، ایرانیان در طول تاریخ، زبان خود را حفظ کردند و آن را در زبان عربی محو و نابود نساختند. گروهی دیگر، بنا و شکل دهنده هویت ایرانی و راز بقا و دوام ملی و فرهنگی آنان را بر زبان فارسی و نهاد شاهنشاهی می دانستند (به نقل از: رجایی، 1386: 50؛ برای مطالعه بیشتر در این باره نک.: صفا، 1346 و 1354).

مطهری معتقد است عامل زبانی، یکی از مسائلی بود که بهانه قرار داده شد تا آیین مسلمانی را برای ایرانیان تحمیلی نشان دهند. وی با اقامه دلایل فراوان نشان می دهد حفظ زبان فارسی را نمی توان نماد مقاومت هویت ایرانیان در برابر اسلام دانست؛

نخست اینکه، پذیرش اسلام مستلزم کنارگذاشتن زبان خاصی نیست. در کجای قرآن یا روایات و قوانین اسلام می توان دید که پذیرفتن اسلام مستلزم کنارگذاشتن زبانی خاص و سخن گفتن به زبان عربی است؟ اگر احیای زبان فارسی برای مقابله با اسلام بود، چرا همین ایرانیان این قدر در احیای لغت عربی، قواعد زبان عربی، صرف و نحو عربی، معانی و بیان و بدیع و فصاحت و بلاغت زبان عربی کوشیدند و جدیت داشتند؟ هرگز اعراب به قدرت ایرانیان به زبان عربی خدمت نکردند (مطهری، 1362: 111). ایرانیان نه توجهشان به زبان فارسی به  عنوان ضدیت با اسلام یا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه می دانستند. آنها زبان عربی را زبان اسلام می دانستند، نه زبان قوم عرب و چون اسلام را متعلق به  همه می دانستند، زبان عربی را نیز متعلق به خود و همه مسلمانان می دانستند. احساس افراد ملل غیرعرب این بود که زبان عربی، زبان دین است و زبان مادری آنها زبان ملت.

 دوم اینکه، به  طور کلی، آیینی که متعلق به همه افراد بشر است، نمی تواند بر زبان خاصی تکیه کند، بلکه هر ملتی با خط و زبان خود، که خواه ناخواه مظهر نوعی فکر و سلیقه است، می تواند بدون هیچ مانع و رادعی از آن پیروی کند ... و تنوع زبان علاوه بر اینکه مانع پذیرش اسلام نیست، وسیله ای برای پیشرفت بیشتر آیین دین هم محسوب می شود. چه هر زبانی می تواند به وسیله زیبایی های مخصوص خود و قدرت مخصوصش خدمت جداگانه ای به اسلام کند (همان: 112-113).

سوم اینکه، طبق شواهد تاریخی، بنی عباس، که از ریشه عرب و عرب نژاد بودند، از خود ایرانی ها بیشتر زبان فارسی را ترویج می کردند و این به قصد مبارزه با بنی امیه بود که سیاست شان عربی بود و بر اساس تفوق عرب بر غیرعرب حکومت می کردند. لذا آنها سیاست ضدعربی پیشه کردند و به همین دلیل است که اعراب ملی گرا و عنصرپرست امروز، از بنی امیه تجلیل می کنند و از بنی العباس کم و بیش انتقاد. ابراهیم امام، که پایه گذار سلسله بنی عباس است، به ابومسلم خراسانی نوشت که کاری بکن که حتی یک نفر هم در ایران به عربی صحبت نکند و هر کس را که دیدی به عربی سخن می گوید بکش (همان: 115).

چهارم اینکه، از طرف دیگر، در طول تاریخ بسیاری از ایرانیان ایرانی نژاد مسلمان را می بینیم که چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمی دادند. مثلاً طاهریان، دیالمه و سامانیان، که همه از نژاد ایرانی خالص بوده اند، در راه پیش برد زبان فارسی کوشش نمی کردند، حال آنکه غزنویان، که از نژاد غیرایرانی بودند، وسیله احیای زبان فارسی شدند (همان: 116-117).

نهایتاً اینکه، راه یافتن واژه عربی به فارسی جدید، این زبان را از نظر ادبیات نیرویی بخشیده و آن را جهانگیر کرده است و این برتری را در زبان پهلوی نمی توان یافت (همان: 119).

4. 4. مذهب تشیع؛ اسلام ایرانی شده

همان طور که اشاره شد، ملی گرایی ایرانی در دوره پهلوی، به مذهب تشیع رنگ و بوی ایرانی می دهد. به عبارت دیگر، ملی گرایی باستان گرا در تلاش بود عناصری از اسلام را برگزیند و با نسبت دادن آن به آموزه های پیش از اسلام، آن را ایرانیزه کند تا بدین طریق، هویتی متفاوت برای ایرانیان تعریف و ترسیم کند.

برخی از مستشرقان نیز تشیع را به عنوان خوانش ایرانی از اسلام ترویج می کردند. برای مثال، گوبینو عقاید قدیمی ایرانیان درباره جنبه آسمانی و الهی داشتن سلاطین ساسانی را ریشه اصلی عقاید شیعه در باب امامت و عصمت ائمه اطهار (ع) دانسته است و ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو را عامل سرایت آن عقیده ایرانی در اندیشه شیعه به شمار آورده است (نک.: گوبینو، بی تا). همچنین، ادوارد براون ضمن تأیید نظریه گوبینو می نویسد:

انتخاب خلیفه یا جانشین روحانی پیغمبر هر اندازه نزد عرب دموکرات امر طبیعی بود، در نظر اهل تشیع غیرطبیعی می نمود و جز ایجاد اشمئزاز اثر دیگری نداشت، و شخص عمر خلیفه ثانی هم بدان سبب نزد شیعه مورد نفرت است که امپراطوری ایران را نابود ساخت. کینه ایرانیان نسبت به عمر گرچه در لباس مذهب ظاهر شد، محل هیچ گونه شبهه و تردید نیست. به عقیده ایرانیان، حسین بن علی [ع] که پسر کوچک فاطمه زهرا بنت نبی اکرم می باشد، شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی را به حباله نکاح درآورد و بنابراین هر دو فرقه بزرگ تشیع (امامیه و اسماعیلیه) نه تنها نماینده حقوق و فضایل خاندان نبوت اند، بلکه واجد حقوق و فضایل سلطنت نیز می باشند، زیرا نژاد از دو سو دارند: از بیت رسالت و از دوده ساسانی (براون، 1335، ج1: 195).

مطهری اگرچه معتقد است هر ملتی ممکن است خواه ناخواه و طبیعتاً قسمتی از عقاید پیشین، در زوایای لوح ضمیرش باقی بماند و ناخودآگاه آنها را در عقاید جدید خویش وارد کند اما در برابر انتخاب تشیع به عنوان سنتی ایرانی موضع می گیرد. وی در این خصوص از ادله عقلی و نقلی بهره می برد و در مقام پاسخ به علل انتخاب تشیع از طرف ایرانیان با استناد به قرآن و سنت قطعی رسول اکرم (ص) نشان می دهد که اولاً، قرآن کریم مقامات معنوی و آسمانی و ولایتی برخی از بندگان صالح حق را تأیید می کند و تلویحاً و تصریحاً بر ولایت و امامت تأکید کرده و رسول اکرم نیز، عترت طاهرین خود را به این مقام معرفی کرده است (مطهری، 1362: 125). دوم اینکه، از نظر مطهری، شبهه تشیع به عنوان اسلام ایرانی زمانی می تواند درست باشد که شیعه منحصراً ایرانی باشد و دست کم دسته اولی شیعه را ایرانی به وجود آورده باشد و از آن طرف هم عموم و دست کم اکثر ایرانیانی که مسلمان شده اند، مذهب شیعه را اختیار کرده باشند، حال آنکه شیعیان اولیه ایرانی نبوده اند؛ به استثنای سلمان، اکثر ایرانیان مسلمان شیعه نشدند، بلکه در صدر اسلام اکثر علمای مسلمان ایرانی نژاد در تفسیر، حدیث، کلام یا ادب سنّی بودند و بعضی از آنها تعصب شدیدی علیه شیعه داشتند و این جریان تا قبل از صفویه ادامه داشت و تا آن زمان اکثر بلاد ایران سنّی بود (همان: 133-134).

مطهری معتقد بود علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدن یک چیز است: ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته خویش را در اسلام یافت و روح اسلام و معنای اسلام را نزد خاندان رسالت یافت. فقط خاندان رسالت بودند که پاسخگوی پرسش ها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند (همان: 136). علاوه بر این، سیاست تبعیض میان عرب و عجم و برتری عرب که در دوره امویه رایج بود و اهل بیت (ع) با این سیاست مخالفت می کردند باعث شد خاندان رسالت، پناهگاه عدل اسلامی، مخصوصاً از نظر مسلمانان غیرعرب، شود (همان: 137).

نتیجه

در این نکته تردیدی نیست که آرا و اندیشه های مطهری توانست عرصه جدیدی را در فضای فکری جامعه ایرانی بگشاید و به نظر می رسد گذشت زمان نتوانسته غبار کهنگی بر آن بپوشاند. بازخوانی آرا و اندیشه های وی می تواند در هر دوره ای مفید باشد. پاسخ مطهری را باید بیش از هر چیز به مثابه برون رفتی برای روشنفکر درمانده ایرانی دانست که در پی  یافتن پاسخی به بحران هویت خود بود.

مطهری معتقد بود روشنفکران در پی بیدارکردن جامعه خود، گاهی به دنبال سرمشق گیری و تقلید از الگوهای دنیای پیشرفته و جهان متمدن هستند و در اینجا است که روشنفکر، مو به  مو و نکته  به نکته، هم ترجمه ای می اندیشد و هم ترجمه ای عمل می کند؛ گاهی خسته از وضعیت فعلی جامعه خود، به سراغ برهه هایی از تاریخ جامعه اش می رود که به زعم او دوران شکوه، جلال و عظمت بوده است و در این راه حتی از افسانه و اسطوره ها در خلق چنین دورانی کمک می گیرد و از فراز قرن ها پرواز می کند و به هزاران سال قبل خیز برمی دارد. از نظر وی، چنین روشنفکرانی کمکی به حل بحران های جامعه خود نمی کنند.

به نظر مطهری، روشنفکر حقیقی کسی است که هم تقلید و سرمشق گیری را به کناری بگذارد و هم از خیال پردازی در احیای گذشته واقعی و خیالی دست بردارد. هویت در معنای تعریف از خود و شناسایی جایگاه خود در برابر دیگری، در تاریخ معاصر ایران، به مشکل و مسئله ای اساسی تبدیل شده است. الگوهایی باستان گرا و تقلیدی در حل این مسئله ره به جایی نخواهند برد؛ چراکه متضمن نوعی گسست از هویت فرهنگی هستند. او معتقد بود اسلام در ایران از سر اجبار نبوده، بلکه انسان ایرانی، روح خود را با اسلام سازگار می دید و گم گشته خویش را در اسلام می یافت. بنابراین، اسلام، امری بیگانه نبود که پذیرش آن با اکراه و اجبار همراه باشد، بلکه مبتنی بر رضایت و پذیرش درونی بود.

مراجع

فهرست منابع

آدمیت، فریدون (1349)، در اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران: خوارزمی.
احمدی، حمید (1388)، بنیادهای ملی هویت ایرانی، تهران: پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی.
اسپریگنز، توماس (1375)، فهم نظریه های سیاسی، ترجمه: فرهنگ رجایی، تهران: آگاه.
اسدآبادی، سید جمال الدین (بی تا)، رساله نیچریه، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
ــــــــــــــــــــــــــ (بی تا)، عروه الوثقی، ترجمه: زین العابدین کاظمی، تهران: حجر.
اشرف، احمد (1373)، «بحران هویت ملی و قومی در ایران»، در: مجله ایران نامه، ش47، ص521-550.
براون، ادوارد گرانویل (1335)، تاریخ ادبیات ایران، تهران: مروارید، ج1.
پهلوی، محمدرضاشاه (2535)، مأموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ هشتم.
تقی زاده، سید حسن (1339)، «دو خطابه»، در: مجله یغما، س13، ش10-9.
حق پناه، جعفر (1376)، «هویت ایرانی؛ چند برداشت»، در: کیهان فرهنگی، ش135، ص70-71.
رجایی، فرهنگ (1386)، مشکله هویت ایرانیان امروز، ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ، تهران: نشر نی.
صفا، ذبیح الله (1354)، تاریخ شاهنشاهی ایران و مقام معنوی آن، تهران: شورای عالی فرهنگ و هنر مرکز مطالعات و همانگی فرهنگی.
ــــــــــــ (1346)، آیین شاهنشاهی ایران، تهران: دانشگاه تهران.
عیوضی، محمدرحیم (1382)، «ناسیونالیسم مدرن ایرانی»، در: کتاب نقد، س7، ش28، ص71-85.
فرای، ریچارد نلسون (1344)، میراث باستانی ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ــــــــــــــــــــ (1363)، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، بی جا: سروش.
کاتم، ریچارد (1371)، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه: احمد تدین، تهران: کویر.
کچوییان، حسین (1387)، تطورات گفتمان های هویتی ایرانیان، تهران: نشر نی، چاپ سوم.
گوبینو، جوزف آرتور (بی تا)، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطا، ترجمه: سهام الدین فراهانی، بی جا: بی نا.
مطهری، مرتضی (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران: صدرا.
منصورنژاد، محمد (1385)، دین و هویت، تهران: مؤسسه مطالعات ملی.
میرزا آقاخان کرمانی، ع‍ب‍دال‍حسی‍ن  (بی تا)، آیینه س‍کندری: تاریخ ایران، ت‍صحیح و ترجمه: ج‍ه‍ان‍گی‍ر شیرازی، بی جا: بی نا.
ــــــــــــــــ (1379)، سه مکتوب، به کوشش و ویرایش: بهرام چوبینه، اسن (آلمان): نشر نیما.
ــــــــــــــــ  (بی تا)، ه‍ف‍ت‍اد و دو م‍لت، تألیف و ترجمه: م‍ح‍مدخان ب‍ه‍ادر؛ ب‍ا م‍ق‍دمه و ت‍علیقات: م‍ح‍م‍دج‍واد مش‍ک‍ور، تهران: بی نا.
میرمحمدی، داود (1383)، گفتارهایی درباره هویت ملی در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات ملی.
نامدار طالشانی، مظفر (1381)، «غرب گرایی و استحاله هویت ایرانی»، مؤلفه های هویت ملی در ایران، به اهتمام: گروه تحقیقات سیاسی اسلام، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
نصر، حسین (1386)، اسلام سنتی در دنیای متجدد، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
همایون کاتوزیان، محمدعلی (1388)، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه: علی رضا طیب، تهران: نشر نی.
 ــــــــــــــ (1389)، دولت و جامعه در ایران، ترجمه: حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم.
Lewis, Bernard (1980). The Muslim Discovery of Europe, New York: Norton.

نویسندگان:

غلامعلی سلیمانی: استادیار گروه تاریخ و تمدن و انقلاب اسلامی دانشکده معارف و اندیشه اسلامی دانشگاه تهران (نویسنده مسئول

علی آزرمی: دانشجوی دکتری علوم سیاسی، دانشگاه اصفهان

فصلنامه انسان پژوهی دینی شماره 37

مرتبط‌ها

راه کاهش ظلم در خانواده افزایش حرمت پدر است

خروجی قرمز حمل سلاح آسان در ایران

خادمیاران رضوی: طلیعه‌ای نو از «آفتاب» فرهنگ شیعی

تحلیلهای رنگین برای عمامه خونین

سبکِ زندگی پرونده‌ساز!

تعداد بالای پرونده در قوه؛ آسیب اجتماعی یا اشکلات ساختاری؟