به گزارش دیدبان،آقای مناظره!
داستان ورود جناب «بنی صدر» به نظام جمهوری اسلامی از آنجا آغاز شد که او پس از پیروزی انقلاب، در دانشگاهها مشغول مناظره با جماعت کمونیست شد. بنی صدر خوب بلد بود صغری، کبری بچیند و با یک نتیجهگیری خوب، حال طرفداران تفکر چپ و مارکسیستها را بگیرد. بدین ترتیب بنی صدر در میان دانشجویان و برخی از تحصیل کردهها به شهرت رسید. «مهندس بازرگان» نیز در زمان دولت موقت، بنی صدر را به عنوان معاون و مشاور وزارت اقتصاد و دارایی انتخاب کرده بود. چون موضوع پایاننامهی دکترای بنی صدر در فرانسه «اقتصاد» بود. بعد از استعفای دولت موقت به دنبال قضیهی تسخیر لانهی جاسوسی، بنی صدر از طرف شورای انقلاب همزمان سرپرستی دو وزارتخانهی امورخارجه و اقتصاد و دارایی را بر عهده گرفت.
رییس جمهور 11 میلیونی!
در اولین انتخابات ریاست جمهوری، بنی صدر به سرعت اعلام کرد که خواهان کاندیدا شدن برای این انتخابات است. اما در همان زمان یک رقیب بسیار جدی داشت. رقیب او «جلال الدین فارسی» بود. کسی که از طرف «حزب جمهوری اسلامی» برای انتخابات ریاست جمهوری کاندید بود و در ضمن در سالهای مبارزه برای انقلاب هم مجاهدتهای فراوانی در کارنامهاش داشت. البته جناب بنی صدر هم آدم سیاسی بود و میدانست که چگونه باید نظر مردم را به طرف خودش جلب نماید. اول از همه برای دو وزارتخانهای که سرپرستشان بود دفتر هماهنگی با مردم راه انداخت. در مرحلهی بعد شروع کرد به لشکرکشی؛ با سخنرانیها و کلمات دهان پرکن که دربارهی اقتصاد میگفت، خود را به نحوی به مردم معرفی میکرد که گویی او تنها منجی معیشت و زندگی مردم است. حتی در یک مصاحبه گفته بود: «من بزرگترین اندیشهی قرن هستم.»
با این شیوه تعداد زیادی را که برخی چهرههای موجهی هم بودند، به طرف خود جذب کرد. افرادی که در میانشان از خانوادهی امام(ره) هم پیدا میشدند. از طرف دیگر یک گروه سازمان یافته که هنوز نفاقشان خیلی برای مردم مشخص نشده بود هم طرفدار او شدند. این گروه «سازمان مجاهدین خلق ایران» بود؛ همان گروهی که بعدها مردم ایران با نام منافقین خطابشان کردند. اما در مقابل، جلال الدین فارسی و طرفداران او بیشتر بر این مسأله تأکید میکردند که چون بنی صدر فردی معتقد به ولایت فقیه نیست و به لحاظ اعتقادی خودش و خانوادهاش به خیلی از احکام اسلام پایبند نیستند، برای یک جامعهی انقلابی که خواست اصلی مردمش اجرای احکام اسلام است، مناسب نیست.
بخش اعظم مردم ایران که به دنبال اجرای احکام اسلام بودند و میدیدند که همسر و دختر بنی صدر بدون حجاب در مراسم رسمی حاضر میشوند و آن تبعیت مورد انتظار از امام(ره) را در گفتار و کردار بنی صدر نمیدیدند، در مقابل او موضع داشتند و بیشتر به فارسی تمایل داشتند. تا اینکه اندکی مانده به انتخابات، یک شبهه دربارهی کاندیداتوری جلال الدین فارسی از طرف منافقین آن هم در روزنامهی «انقلاب اسلامی» مطرح شد که معادله را به هم زد.
آن شبهه این بود که چون اجداد آقای فارسی ایرانی نیستند و افغانی هستند، ایشان نمیتوانند بر طبق قانون اساسی کاندیدای ریاست جمهوری شوند. این شبهه دعواهای سیاسی زیادی در کشور به راه انداخت. طرفداران بنی صدر از یک طرف با عصبانیت میگفتند که آقای فارسی نباید کاندید باشد و حزب جمهوری اسلامی هم در مقابل پاسخ میداد که ایشان اصالتاً ایرانی است اما به دلیل شرایط سیاسی زمان رضاشاه خانوادهاش در افغانستان مجبور شدهاند که شناسنامهی افغانی بگیرند. در نهایت درست یک هفته مانده به انتخابات امام(ره) فرمودند که به دلیل شبههای که دربارهی ایرانی نبودن جلال الدین فارسی وجود دارد، ایشان نباید کاندیدا باشند. به این شکل رقیب جدی بنی صدر از دور خارج شد و او بدون رقیبی جدی و البته به کمک اقدامهای سازمان یافتهی منافقین توانست 11 میلیون رأی بیاورد؛ یعنی آرای آقای فارسی را در سبد خودش ریخت.
این من از شیطان است!
پس از آن که جناب بنی صدر، 11 میلیون رأی آورد و کاندیدای رقیب را از دور خارج کرد، چنان مغرور شده بود که دیگر خدا را بنده نبود. کمی بعد اما اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی برگزار شد و مردم تقریباً به تمامی کاندیداهای معرفی شده از طرف حزب جمهوری اسلامی رأی دادند و کلاً مجلس با اکثریت نمایندگان رقیب تفکر بنی صدر، تشکیل شد.
طبق قانون، جناب بنی صدر در آن موقع باید نخست وزیر انتخاب میکرد. برای عوام فریبی و برای اینکه نمایندگان مردم در مجلس را راضی کند، اعلام کرد که «حاج احمد آقای خمینی» را برای نخست وزیری انتخاب کرده، که همان موقع امام(ره) مخالفت صریح خود را برای دخالت همهی نزدیکانشان در ارکان اجرایی سیاست کشور اعلام کردند. با شروع رایزنیهای بنی صدر با نمایندگان مجلس، دعوای بنی صدر با مجلسیها علنی شد. اسم بیش از 10 نفر برای پست نخست وزیری مطرح شد که مجلس با بنی صدر در مورد هیچ کدام، به توافق نرسیدند؛ تا اینکه بالاخره بنی صدر که فکر میکرد میتواند روی آدمی مثل «محمدعلی رجایی» کاملاً تسلط داشته باشد، با مجلسیها بر سر نخست وزیری او به توافق رسید.
بنی صدر ابتدا فکر میکرد شهید رجایی به خاطر نداشتن تجربهی سیاسی آدم نپخته و کارنابلدی است، خیلی علیه او موضع نمیگرفت اما وقتی که او را شناخت و از صلابت شخصیت و ولایتمداری او آگاه شد، بد و بیراه گفتن به او را شروع کرد. در سخنرانیهایش در مورد شهید رجایی واژههایی مانند «بیعلم» و «دگم» را به کار میبرد. سپس در مورد انتخاب وزرا تا جایی که میتوانست کارشکنی کرد و جالب اینکه دو وزارتخانه تا پایان کار بنی صدر وزیر نداشت و با سرپرست اداره میشد، چون بنی صدر هرکسی را که شهید رجایی برای آن پست معرفی میکرد، قبول نمیکرد. البته بنی صدر کینهای را که نسبت به شهید بهشتی داشت نسبت به هیچ کس به آن اندازه نداشت. او پیوسته در موضعگیریها و سخنرانیهایش علیه شهید بهشتی موضع میگرفت و از خودش تعریف میکرد. امام(ره) هم همواره او را نصیحت میکرد و به او گفت که «این من از شیطان است» اما گوش جناب بنی صدر به این حرفها بدهکار نبود. کار خودش را میکرد؛ خودش را همه کارهی کشور میدانست. یکبار در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «من مشیرالدوله نیستم که فحش بخورم و در بروم. اگر میزان رأی ملت است که من به عنوان ریاست جمهوری میبینم هر روز و هر لحظه تضعیف میشوم.»
بعد که متوجه شد نخست وزیرش (شهید رجایی) هر روز بیشتر از قبل در دل مردم محبوبیت به دست میآورد، شروع کرد به تهمت زدن به او، آن هم تهمتهایی که با هیچ چسبی به شهید رجایی نمیچسبید. مانند اینکه «محمدعلی رجایی از قانون تخلف کرده و با برداشت و اختلاس از وجوه دولت ایران به نفع اتباع و مؤسسههای آمریکایی، طاغوتیان فراری و مؤسسههای ورشکسته کار کرده است!» مردم حیران نظارهگر کارهای او بودند و بنی صدر هم با تمام قدرت مشغول منم گفتن بود. خودش در صفحهی 354 کتاب خاطراتش دربارهی این موضوع نوشته که «آقا [امام] گفت «شما قدرت طلب هستید» چرا میگویید من 11 میلیون رأی آوردم و مجلس 5 میلیون. گفتم اولاً آن موقع 11 میلیون رأی داشتم و الآن 20 میلیون. ثانیاً هیچ وقت نگفتم که مجلس 5 میلیون رأی آورده بلکه 3 میلیون رأی دارد. آقا خندید...»
عامل آمریکا کیه؟
بنی صدر که سخت درگیر عُجب و غرور بود، اطراف خود را از افراد ضد انقلاب پر کرده بود. در بین افراد بنی صدر از هر قشر و گروهی آدم وجود داشت، از ساواکی و سلطنتطلب گرفته تا مجاهدین خلق (منافقین). در ضمن دخترش، فیروزه را هم به عقد مسعود رجوی درآورده بود پدر زن سرکردهی منافقین شده بود و یک گارد به نام «گارد ریاست جمهوری» درست کرده بود که بخش اعظم اعضایش مجاهدین بودند. از آن طرف جنگ هم چند ماهی شروع شده بود و بعثیهای عراق کشور را اشغال کرده بودند و رزمندگان در جبههها در مسألهی دفاع از کارشکنیهای جناب بنی صدر داغی بر دل داشتند. در چنین اوضاعی که شکایت مردم و سایر مسؤولین از ندادن سلاح به مدافعان خرمشهر و سقوط این شهر توسط بنی صدر و طرفدارانش بر آسمان بلند شده بود، قرار شد که بنی صدر در سال روز درگذشت «دکتر مصدق» یعنی در روز 14 اسفند (1359.ش) در دانشگاه تهران سخنرانی کند.
بعد از ظهر روز 14 اسفند در دانشگاه تهران دو گروه جمع شدند تا سخنرانی بنی صدر را بشنوند. گروهی طرفداران او و گروهی منتقدین رفتارهایش. این طرف طرفداران بنی صدر دست میزدند و شعار میدادند که «عامل آمریکا کیه - بهشتیه بهشتیه» و دیگر اینکه «حزب چماق به دستان- باید بره گورستان» و ... آن طرف هم دانشجویان حزباللهی فریاد میزدند «بنی صدر، لیبرال - پیوندتان مبارک» و «سوسولا کف نزدید - شب هفت شهداست» ... با چراغ سبز بنی صدر، درگیری آغاز شد. گاردیهای ریاست جمهوری و منافقین به جان دانشجوهای مخالف بنی صدر افتادند و خود بنی صدر هم هرچند دقیقه یکبار چاقویی، چماقی را بلند میکرد و فریاد میزد چماق به دستان - منظور مخالفانش – میخواستهاند او را با آن چاقو و چماقها بکشند!...
مرگ بر بنی صدر
در آن روز - 14 اسفند - تنها بچه حزب اللهیها بودند که کتک مبسوطی خوردند و طرفداران بنی صدر اما تا آنجا که توانستند کتک زدند. اما بعد از آن موضعگیریها و انتقادها به کارهای بنی صدر علنی شد. او اما در مصاحبههایش ابتدا تقصیر را برگردن دانشجویان حزب اللهی انداخت. ولی وقتی به فرمان امام(ره) کمیتهای برای تحقیق از نمایندگان دو طرف تشکیل شد و حتی «آیت الله اشراقی» نمایندهی بنی صدر هم بعد از تشکیل هیأت حل اختلاف او را در جریان غائلهی 14 اسفند مقصر دانست، دیگر کار بنی صدر رو به اتمام رفت. سپس طرح عدم کفایت بنی صدر در مجلس مطرح شد و پس از رأی آوردن این طرح امام(ره) هم او را از ریاست جمهوری عزل کرد. او انتظار داشت که مردم به خاطرش به خیابان بریزند و جلوی نظام بیاستند؛ اما برخلاف انتظارش مردم در خیابان از حکم عزل دفاع کردند و فریاد «مرگ بر بنی صدر» سر دادند. بنی صدر متوجه شد که خودش به دست خودش در 14 اسفند تیر خلاص به حکم ریاست جمهوریاش زده، تیری که باعث فرارش از کشور با مسعود رجوی آن هم با لباس زنانه شد. *
منابع:
1- غائلهی 14 اسفند 1359(ظهور و سقوط ضد انقلاب)، چاپ دادگستری جمهوری اسلامی ایران
2- زندگی سیاسی شهید رجایی، نوشتهی سجاد راعی گلوجه، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی
3- خاطرات کیومرث صابری (گل آقا)، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(ره)
4- بولتن نقد و بررسی «درس تجربه» - خاطرات بنی صدر- ، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
انوشه میرمرعشی: پژوهشگر