به گزارش دیدبان، تاریخ کشورهایی که امروزه به عنوان جهان سوم یا کشورهای در حال توسعه شناخته شدهاند نشان داغی از فجایع استعمار بر پیشانی خود دارد. به یقین ننگ این داغ بیش از همه بر دوش نخبگانی است که به وعدههای استعمار دل خوش کردهاند، مرعوب تهدیدهای آن شدهاند و نهایتاً در صحنهی شطرنج استعمار، ملت خود را مات کردهاند. اما این مسئله مربوط به گذشته نیست و تاریخ تکرار میشود.
اگر در گذشته، استعمار عریان و خشن به تاراج ملل دیگر میپرداخت، امروز در عصر نوامپریالیسم، لباسی زیبنده از تار حقوق بشر و پود صلح جهانی بر قامتش دوختهاند تا ماهیتش را پنهان کنند. آنچه امروز آمریکا در قبال سایر کشورها و به ویژه جهان سوم انجام میدهد در راستای همان اهداف شومی است که استعمار کهن و سردمدار آن، انگلستان در قرون گذشته دنبال میکرد. استعمار به تاراج ملل مختلف میپرداخت و آن گاه که ملتها در مقابل آن میایستادند، با لطایف حیل و ارعاب رهبران، ایجاد اختلاف و چنددستگی و نهایتاً به مدد حکومتهای دستنشانده و وابسته، جنبش مردمی را به شکست میکشاند و آنها را تحت سیطرهی خود درمیآورد. این خطری است که امروز بیش از همه بیداری اسلامی در منطقهی خاورمیانه را تهدید میکند. نوشتار حاضر به دنبال پاسخگویی به این سؤال است که تبعات اعتماد به آمریکا از جانب کشورهای مختلف به ویژه کشورهای خاورمیانه چیست؟
رهنمودهای رهبر معظم انقلاب دربارهی لزوم پرهیز از امید به وعدههای دشمنان در مسیر بیداری اسلامی راهنمای ما در پاسخگویی به پرسش مذکور و نگارش نوشتار حاضر است:
«وعدهها و وعیدهاى دشمنان نباید در تصمیمها و اقدامهاى نخبگان سیاسى و در حرکت عظیم مردمى اثر بگذارد. آنها که در طول سالیان به وعدههاى آمریکا دل خوش کرده و رکون به ظالم را مبناى مشى و سیاست خود ساختند، نتوانستند گرهى از کار ملت خود بگشایند یا ستمى را از خود یا دیگران برطرف کنند. آنها با تسلیم در برابر آمریکا نتوانستند از ویرانىِ حتى یک خانهى فلسطینى در سرزمینى که متعلق به فلسطینیان است، جلوگیرى کنند. سیاستمداران و نخبگانى که فریفتهى تطمیع یا مرعوب تهدید جبههى استکبار شوند و فرصت بزرگ بیدارى اسلامى را از دست دهند، باید از این تهدید الهى بیمناک باشند که فرمود: ألم تر الى الّذین بدّلوا نعمت الله کفرا و احلّوا قومهم دار البوار. جهنم یصلونها و بئس القرار.»
الف) خاورمیانهی ناکام از وعدههای استعمار در معرض آزمونی دیگر
1. فلسطین؛ از اعلامیهی بالفور تا وعدههای اوباما
در جریان جنگ جهانی اول، بریتانیا و فرانسه، علاوه بر راهکارهای نظامی علیه امپراتوری عثمانی، با حیله و دسیسه، رهبران عرب و به ویژه خاندان هاشمی را، که شریف حسین آنها را رهبری میکرد، برای به راه انداختن شورش علیه حاکمان عثمانی ترغیب کردند و در مقابل، وعدهی استقلال اعراب را تضمین کردند. وعدهای که در موافقتنامهی «مک ماهونـحسین» جنبهی رسمی به خود گرفت. اما پس از جنگ و در کنفرانسهای صلح «پاریس» و «سن ریمو»، امیدهای اعراب برای کسب خودمختاری، قربانی بلندپروازیهای استعمارگران شد.
در ادامه با آشکار شدن موافقتنامهی «سایکس پیکو»، که بر اساس آن بریتانیا، فرانسه و روسیه به طور مخفیانه در خصوص تقسیم خاورمیانه به توافق رسیده بودند و همچنین اعلامیهی «بالفور» که در آن بریتانیا حمایت ضمنیاش را از تثبیت سرزمین یهود در فلسطین اعلام داشته بود، خیانت و پوشالی بودن وعدههای استعمارگران بیش از پیش نمایان شد و اعراب تاوان سنگینی برای این اعتماد نابجا پرداختند؛ اما قربانی اصلی این جریان، فلسطین بود که تحت قیومیت بریتانیا درآمد.[1]
از همان ابتدای طرح قیومت، حقوق سیاسی فلسطینیان عرب برای استقلال و خودمختاری انکار شد و در عوض، از منافع صهیونیستها حمایت کامل به عمل آمد. مهاجرت یهودیان نیز به سرزمین فلسطین ظرف سه سال، چندین برابر شد؛ به طوری که در سال 1933، تعداد مهاجران یهود به فلسطین به سی هزار نفر در سال رسید؛ در حالی که این رقم برای سه سال قبل فقط چهار هزار نفر بود. به تدریج با قدرتگیری
بیشتر صهیونیستها، درگیریهای خونینی در فلسطین رخ داد و عدهی زیادی از فلسطینیان مجبور به ترک سرزمین خود شدند. نهایتاً در اواخر دههی 1940 بریتانیا، که از برقراری نظم ناتوان مانده بود و از سوی دیگر قدرتش رو به افول بود، جای خود را به قدرت تازهنفسی داد که پا جای پای استعمار کهن گذاشته بود و اهداف شوم آن را در شکلی نوین دنبال میکرد.
ایالات متحده به شدت از صهیونیسم و شکلگیری یک دولت یهود در منطقهی خاورمیانه حمایت کرد و حتی زمینهی صلح اعراب و اسرائیل با میانجیگری کارتر در کمپ دیوید فراهم شد. گویی باز هم سران عرب و به خصوص مصر، از تجربههای گذشته عبرت نگرفته بودند و بار دیگر به وعدههای توخالی دشمنان اعتماد کردند. بدین ترتیب، از مسیر درست به بیراهه کشیده شدند و موجبات تفرقه بین اعراب و شرایط بهتر برای ریشه دواندن هر چه بیشتر صهیونیسم در منطقه فراهم شد و این همان ادامهی سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» استعمار کهن بود که به دست استعمار نو، یعنی آمریکا، به اجرا درآمده بود.[2]
مواردی چون موافقتنامهی «وای ریور» نیز نه تنها برای برقراری صلح و بهرهگیری جنبش آزادیبخش فلسطین از حمایت آمریکا و افبیآی نبود، بلکه نشان از اجرای سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» در بین فلسطینیان (جنبش آزادیبخش فلسطین و جنبش مقاومت اسلامی) داشت که در راستای دستیابی به اهداف شومی به اجرا درآمد که تئودور هرتزل یک قرن پیش، در کتاب «سرزمین یهود» بیان کرده بود.
ناگفته نماند که علاوه بر موارد مذکور، آمریکا بارها از حق وتو برای رهایی اسرائیل از قطعنامهها و توافقنامههای بینالمللی استفاده کرده است. به گفتهی گاردین، آمریکا از سال 2000 تا سال 2011 ده بار از حق وتو خود در سازمان ملل استفاده کرده که 9 بار آن در حمایت از اسرائیل بوده است.[3]کمکهای آمریکا به اسرائیل نیز تا کنون 118 میلیارد دلار بوده است.[4]موجبات قدرتگیری و امنیت روزافزون رژیم صهیونیستی و تضییع حقوق فلسطینیان را فراهم کرده است. با توجه به آنچه گفته شد، آیا وعدههای جدید رئیسجمهور آمریکا به فلسطینیان جای هوشیاری و تأملی عمیق ندارد؟ و آیا در صحت و سقم این وعدهها نباید تردید کرد؟ به علاوه آمریکا همواره با تفرقهی بین کشورهای عرب و ارعاب و تطمیع سران آنها، میزان
بررسی اقدامات استعمار قدیم و جدید در سایر کشورهای خاورمیانه راهنمای خوبی برای ارائهی پاسخی قطعی به سؤالات مذکور است.
2. مصر از تحتالحمایگی تا بیداری اسلامی
وسعت جمعیت، کانال سوئز، رهبری سیاسیاجتماعی و فرهنگی دنیای عرب، قرار گرفتن میان قارهی آسیا، آفریقا و همسایگی با رژیم صهیونیستی جایگاه ژئوپلیتیک ویژهای به سرزمین مصر داده است. تاریخ این کشور نیز مانند سایر کشورهای منطقه حاکی از فجایع استعمار است. بدهکاری و وابسته شدن به اقتصاد اروپا، اشغال نظامی و از دست دادن کنترل سیاسی و اقتصادی کشور به مدت هفتاد سال، ارمغانهای نامیمون استعمارگر پیر برای مصر در دوران حکومت محمدعلی پاشا و جانشینانش بود. سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» هم چاشنی اقدامات بریتانیا بود؛ به طوری که برخی از طبقات و گروهها در توزیع امکانات حملونقل پیشرفته، بهداشت و آموزش، بیشتر از دیگران بهرهمند میشدند؛ اما در پایینترین سطح طبقات اجتماعی بزرگترین گروه یا طبقهی مصری، یعنی دهقانان، قرار داشتند که با تلاش خود منافع بریتانیا را تأمین میکردند. خاندان پاشاها هم که با حمایت انگلیس به قدرت رسیده بودند، همکاری قابل توجهی با انگلیس داشتند.[5]
در سال 1922 بر اثر مبارزات ملت مصر و مجاهدتهای سعد زغلول و نحاس پاشا (رهبران حزب وفد) بریتانیا به تحتالحمایگی مصر پایان داد و در آنجا حکومت پادشاهی مشروطه اعلام کرد. بدین ترتیب در سال 1923، بر اساس قانونی مدون، حکومت جدید در مصر تشکیل شد؛ اما صیاد پیر حاضر نبود به این سادگی از طعمهی خود چشم بپوشد. لذا شاه را برای انحلال حکومت جدید و ادامهی حضور سیاسی و نظامی خود ترغیب میکرد و نهایتاً موفق شد با انعقاد معاهدهی انگلیسـمصر در سال 1936، ضمن افزایش قدرت و نفوذ خود در مصر، آن را به پایگاه مهمی برای خود، به خصوص در جنگ جهانی دوم تبدیل کند. بدین ترتیب حرکت مردم مصر برای استقلال، با ترفندهای استعمار در فریب سلاطین این کشور، به فرجام نرسید.
با پایان جنگ جهانی دوم، موج جدیدی از استقلالطلبی توسط گروههای ملیگرا و اسلامی در مصر پدید آمد. این بار مردم مصر فهمیده بودند که ریشهکن کردن استعمار در کشورشان مستلزم نابودی ایادی بومی استعمار، یعنی خاندان پاشاهاست. بدین ترتیب، با کودتای افسران آزاد، به رهبری جمال عبدالناصر، در سال 1952، ملک فاروق برکنار و از انگلیس خلع سلاح شد. با وقوع این کودتا، که در واقع واکنش ارادهی عمومی مردم مصر در مقابل گرایشهای سیاسی حکومتهای قبلی به غرب بود، دوران تساهل سیاسی با غرب و حاکمیت خاندانی خاتمه یافت. در ادامه نیز با ملی شدن کانال سوئز، کنترل آن از دست انگلیس خارج شد.
جمال عبدالناصر، رهبر ملیگرای مصر در ردیف یکی از مهمترین چهرههای سیاسی خاورمیانه در قرن بیستم قرار گرفت. وی که به دنبال تشکیل دنیای متحد عربی بود، ملیگرایی عربی را به پیام شخصی خود تبدیل کرد.[6] چندی نگذشت که اندیشههای ناصر در کانون فکری جهان عرب قرار گرفت و حتی نظامهای محافظهکار عرب که با ناصریسم مخالف بودند، در اثر فشار و احساسات شدید مردم، مجبور شدند به نام فلسطینیها، در کنار ناصر، علیه اسرائیل قرار بگیرند. بدین ترتیب، مصر با استقلال از استعمار و طرحهای تفرقهاندازش توانست پایههای اتحاد کشورهای عربی را علیه رژیم مجعول اسرائیل استوار کند؛ غافل از آنکه استعمار در شکلی جدید در کمین این اتحاد و نقطهی کانونی آن، یعنی مصر نشسته بود و به دنبال فرصت مناسبی میگشت تا اهداف شوم خود را تحقق بخشد.
آمریکا که بعد از عقبنشینی انگلیس، تسلط و نفوذ خود را در منطقهی خاورمیانه گسترش داده بود، به دنبال مرگ ناصر و همزمان با جنگ سوم اعراب و اسرائیل (1973)، این فرصت طلایی را به دست آورد. از یک سو انور سادات که چرخش 180درجهای از سیاست شرقگرایی ناصر داشت به سمت همکاری با غرب و آمریکا روی آورد و از دیگر سو، مصر در نگاه آمریکا حائز اهمیت بسیاری شده بود و این کشور تلاش وافری کرد تا اولین گام مذاکرات دیپلماتیک رژیم صهیونیستی با اعراب از طریق مصر به عنوان شاهکلید منطقهی خاورمیانه غربی با پیمان کمپدیوید برداشته شود.[7]پیمان کمپ دیوید و به رسمیت شناختن رژیم اسرائیل، نقطهی عطفی درتغییر سیاست خارجی و جایگاه منطقهای و بینالمللی مصر بود و این کشور را به متحدیکلیدی برای آمریکا و کشوری ثباتآفرین و امنیتساز برای اسرائیل، تبدیل کرد.[8]
بدین ترتیب، نخبگان سیاسی مصر، گذشته و جنایات استعمار را فراموش کردند و بدون توجه به آیات قرآن دست دوستی استعمار جدید، یعنی آمریکا را به گرمی فشردند و چشم خود را به روی جنایات اسرائیل بستند. قرآن میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا»: به طور مسلّم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهی یافت.[9]«وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى»: هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد تا [به طور کامل، تسلیم خواستههای آنها شوی و] از آیین [تحریفیافتهی] آنان پیروی کنی. بگو [ای پیامبر] هدایت الهی، تنها هدایت است.[10]
مصر در دوره حسنی مبارک نیز جایگاه مهمی در سیاست خاورمیانهای آمریکا داشت و باسیاستها و رفتارهای منطقهای خود، در راستای منافع و اهداف آمریکا و اسرائیل درمنطقه حرکت کرد. روابطی متعادل و باثبات با اسرائیل، رویارویی با گروههایمقاومت فلسطینی و لبنانی و تقابل با بازیگران ضدغربی، مانند جمهوری اسلامی ایران،از جمله رفتارهای مصر در این دوران بود که آن را به بازیگری مهم برای آمریکا مبدل ساخت.[11]
اما همسویی کامل مبارک با غرب و صهیونیسم بینالملل، مردم مصر را به ستوه آورده بود. آنها خشمگین از شدت وابستگی کشورشان به غربیها و تحقیرشان توسط دولت، به دنبال فرصت مناسبی برای پایان دادن به عمر این رژیم نامبارک بودند. سرانجام حوادث تونس و جریان بیداری اسلامی در سال 2011 جرقهای بود که بر انبار باروت خشم مردم مصر افتاد و موج انفجار آن، منجر به سقوط و فرار مبارک شد.[12]
اکنون که به برکت بیداری اسلامی، فرصت مناسبی برای مصریها به وجود آمده است، سیاستمداران و نخبگان مصر باید هوشیار باشند و ضمن عبرت از گذشته، «فریفتهى تطمیع یا مرعوب تهدید جبههى استکبار نشده و این فرصت بزرگ بیدارى اسلامى را از دست ندهند.»
ب) دستنشاندگان جدا از ملت؛ ابزار سلطهی استعمار و استکبار
بعد از جنگ جهانی اول، قدرتهای اروپایی نه تنها وعدههای خود در رابطه با استقلال اعراب را نادیده گرفتند، بلکه به مدد جامعهی ملل، راه را برای به دست گرفتن کنترل سیاسی و اقتصادی خاورمیانه هموار کردند. کشورهای مختلفی بدون توجه به قومیتهای منطقه و بر اساس منافع استعمارگران جایگزین امپراتوری عثمانی مغلوب در جنگ جهانی شدند و استعمارگران تحت عناوین قیومت، تحتالحمایگی و کاپیتولاسیون، به غارت ملل مختلف ساکن خاورمیانه پرداختند. عراق، لبنان و فلسطین تحت قیومت بریتانیا درآمدند و فرانسه به عنوان قیم الجزایر شناخته شد.
همان طور که قبلاً هم اشاره شد، استعمار کهن تا سال 1945 بیشتر دوام نیاورد و جای خود را به استعمار جدید و کشور تازهنفس آمریکا داد. آمریکا که به دنبال تأمین منافع خود و امنیت رژیم صهیونیستی بود، با توجه به پیروزیهای چشمگیر جنبشهای آزادیبخش کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه، ترجیح داد به جای حضور نظامی در منطقه، که موجب حساسیت مردم و همچنین صرف هزینههای کلان برای این کشور بود، استراتژی دیگری به کار برد که به دکترین نیکسونـکسینجر معروف شد. این دکترین حفظ منافع آمریکا در جهان با هزینهی مالی و انسانی کمتر از طریق ایجاد قطبهای قدرتمند در کشورها و مناطق استراتژیک جهان را دنبال میکرد. این دکترین در خاورمیانه دو ستون نظامی (ایران) و اقتصادی (عربستان) داشت و این دو کشور منافع آمریکا را در منطقه تأمین میکردند و حتی شورشهایی که در سایر کشورهای منطقه رخ میداد توسط این دو کشور و به ویژه ایران، به عنوان ژاندارم منطقه، سرکوب میشد (مانند سرکوب انقلابیون ظفار در یمن جنوبی).[13] بدین ترتیب، استکبار جهانی به دست ایادی خود در منطقه، اهداف شوم خود را دنبال میکرد. البته ناگفته نماند که به موازات افزایش وابستگی این دولتها به بیگانگان، فاصلهی آنها از ملتهایشان نیز افزایش مییافت؛ اتفاقی که سه دهه پیش در ایران افتاد و حکومت دستنشاندهی پهلوی در سیل خروشان خشم ملت غرق و به تاریخ سپرده شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، آمریکا نه تنها یکی از مهرههای کلیدی خود را در منطقهی خاورمیانه از دست داد، بلکه انقلاب ایران الگویی به دست مردم سایر کشورهای منطقه داد تا در برابر دولتهای دستنشانده و نخبگان فریبخورده بایستند. بیداری اسلامی در منطقهی خاورمیانه، که به تظاهرات گستردهی مردم علیه دیکتاتوریها در تونس، مصر، لیبی، عربستان، یمن، الجزایر، بحرین و... انجامید، نمود عینی و عملی این ایستادگی است. اما همچنان که رهبر انقلاب فرمودند، این فرصتی است که ملل اسلامی و نخبگان آنها نباید با اعتماد نابجا به استکبار جهانی یا ترس از تهدیدهایش، آن را از دست بدهند؛ کاری که گذشتگان در قبال استعمار قدیم و جدید انجام دادند و جز پشیمانی و وابستگی چیزی نصیبشان نشد.
ج) تبعات اعتماد به استعمار قدیم و جدید
با توجه به آنچه تا کنون بیان شد، میتوان تبعات اعتماد به استعمارگران قدیم و جدید را در دو بُعد کلی نشان داد:
الف) بُعد خارجی؛ تفرقه و اختلاف
همان طور که اشاره شد، استعمار قدیم و جدید همواره از سیاست «اختلاف بینداز و حکومت کن» برای پیشبرد اهداف خود بهره جسته است؛ چرا که نفوذ و سلطه بر یک منطقهی یکپارچه و متحد بسیار سخت و عملاً ناممکن است و استعمارگران که به خوبی این مسئله را دریافتهاند، همواره با سیاستهای خود مانع این اتحاد شدهاند. نمونهی بارز این مسئله را در پیمان کمپدیوید و جدایی مصر از اتحاد اعراب علیه اسرائیل میتوان دید. رهبران مصر با اعتماد به آمریکا نه تنها دردی از مردم فلسطین دوا نکردند، بلکه با جدا شدن از اعراب متحد علیه اسرائیل، موجبات جنایات فزایندهی این رژیم علیه مسلمانان فلسطین را فراهم کردند.
ب) بُعد داخلی؛ بیگانه شدن دولتها از ملتها
تاریخ حاکی از آن است که اعتماد به استکبار جهانی باعث جدایی هر چه بیشتر ملتها از دولتهایشان شده است. هر چه سران دولتها بیشتر به طرف استعمار حرکت کردهاند، موجبات تحقیر و وابستگی بیشتر کشورشان به استعمارگران را فراهم نمودهاند و بیش از پیش از ملت خود جدا شدهاند. سرانجام این دولتها، که به ابزار دست دشمنان تبدیل شدهاند و آب بر آسیاب آنها ریختهاند، از هرگونه جنایتی نسبت به مردم خود و همسایگان مسلمانشان فروگذار نبودهاند. کاری که دولت حسنی مبارک در قبال مردم خود و همسایگان مسلمانش انجام داد و در نهایت، آتش خشم ملت مصر طومار حکومت او را در هم پیچید. محمدرضا پهلوی، بن علی و معمرقذافی نمونههای دیگر این دولتها در خاورمیانه بودند که به سرنوشت مشابهی دچار شدند.
نتیجه
مقالهی حاضر با الهام از سخنان رهبر معظم انقلاب در خصوص لزوم پرهیز از امید به وعدههای دشمنان در مسیر بیداری اسلامی نگاشته شده و به دنبال بررسی تبعات اعتماد به استکبار جهانی برای ملل مسلمان خاورمیانه است و ضمن بررسی موردی تاریخ فلسطین و مصر، به عنوان دو کشور مهم و کلیدی در منطقهی خاورمیانهی غربی، تبعات اعتماد به استعمار قدیم و جدید را به تصویر کشیده است. در ادامه به تجربهی جمهوری اسلامی ایران، به عنوان الگوی اصلی بیداری اسلامی در خاورمیانه و جدایی ملت ایران، تونس، مصر، الجزایر و... از حکومت پهلوی، بنعلی، مبارک و قذافی به خاطر وابستگی این حکومتها به استکبار جهانی اشاره شده است.(*)
پینوشتها:
[1]. بیورلی میلتون ادواردز، سیاست و حکومت در خاورمیانه، ترجمهی رسول افضلی، تهران، بشیر علم و ادب، 1382، ص 38.
[2]. همان، ص 49 تا 51.
[3]. Ed Pilkington, US vetoes condemnation of Israeil settlements, The Guardian, Saturday 19 February 2011
[4]. Jeremy M. Sharp, Congressional Research Service, U.S. Foreign Aid to Israel, April 11, 2013, Summary, accessed on: http://www.fas.org/sgp/crs/mideast/RL33222.pdf
[5]. میلتون ادواردز، همان، ص 46 تا 48.
[6]میلتون ادواردز، همان، ص 79.
[7]. مجتبی فردوسیپور، مصر جدید بدون دیکتاتوری مبارک، ویژهنامهی فرهنگ عمومی (ویژهی تحولات خاورمیانه)، فروردین 1390، ص 124.
[8]. تحولات مصر و سیاست خارجی آمریکا، معاونت پژوهش سیاست خارجی، 16 فروردین 1390، ص 1:
http://www.csr.ir/departments.aspx?lng=fa&abtid=01&depid=44&semid=444
[9]. سورهی مائده، آیهی 82.
[10]. سورهی بقره، آیهی 120.
[11]. معاونت پژوهش سیاست خارجی، همان.
[12]. ابوالفضل رافعی، بررسی نفوذ صهیونیسم در مصر، ویژهنامهی فرهنگ عمومی (ویژهی تحولات خاورمیانه)، فروردین 1390، ص 122.
[13] - علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320- 1357، تهران، قومس، 1381، صص 336- 388
فاطمه تفتیان؛ پژوهشگر مسائل ایران
پایگاه برهان