به گزارش دیدبان، به نقل از اعتماد، صدای قرآن از ایستگاه ٢٧ آتشنشانی تهران بلند است و پارچههای مشکی آویزان بر سر در آن، در باد بیجان تابستان تکان میخورد.
چشمان بیرمق نگهبان ایستگاه به تلویزیون خیره مانده و در عزا فرو رفته. یکی از آتشنشانان همکار او، بامداد دیروز (جمعه) هنگام نجات اهالی ساختمانی مسکونی از آتش و دود گسترده، جان خود را از دست داده و اکنون تنها، قاب عکس اوست که روی میزی روبهروی ایستگاه باقی مانده. جوان بود؛ ٣٦ سال و پدر دو پسر خردسال سه و هفت ساله. همکارانش محوطه ایستگاه را با پارچههای سیاه پوشانده و پوستر او را بر دیوارها چسباندهاند.
رویش نوشته شده:«آتشنشان شهید، علی قانع». چند خیابان آنسوتر، یکی از اهالی ساختمانی که شهید قانع و همکارانش او را از خطر مرگ نجات دادهاند، هنوز از «شجاعت» آتشنشان میگوید: «شجاع بود، خیلی زیاد. مدام در دود غلیظ و گرمای شدید، از راهپلهها بالا و پایین میرفت تا اینکه یکهو داد و فریاد آتشنشانان از زیر زمین ساختمان آمد؛ جانش را به خاطر ما داد.»
ساعت ١:٢٥ بامداد دیروز وقوع یک فقره آتشسوزی گسترده در ساختمان ٤ طبقه مسکونی در غرب تهران به آتشنشانی اطلاع داده شد. کانون حریق، زیرزمین خانه بود و دود و گرمای شدید ناشی از آن، راه خروج را بر پیرزنی ٨٩ ساله بسته بود. نفس ١٥ نفر از اهالی ساختمان از جمله چند کودک نیز در سینه محبوس شده بود. تعدادی از آنها خود را به پشت بام خانه رسانده بودند اما بیشترشان در خانه مانده و انتظار ورود آتشنشانان را میکشیدند.
سخنگوی سازمان آتشنشانی تهران با اشاره به اعزام آتشنشانان چهار ایستگاه به محل حادثه به مرگ پیرزن ٨٩ ساله و نجات ١٥ نفر از میانه دود و آتش اشاره کرد و گفت: «زنی ٨٩ ساله در کانون حریق (زیر زمین) گرفتار شده بود که آتشنشانان برای نجات او اقدام کردند اما این زن به دلیل معلولیت و صدمات وارده جان خود را از دست داد. ١٥ نفر از اهالی نیز که در آتش گرفتار شده بودند، از سوی آتشنشانان نجات یافتند. » جلال ملکی به شهادت علی قانع، آتشنشان اعزامی اشاره کرد و افزود: «هنگام عملیات، آقای علی قانع روی زمین افتاد. آتشنشانان سریع او را تحویل اورژانس دادند اما او پس از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.»
اکنون، ساعتها پس از خاموش شدن حریق، هنوز بوی دود ساختمان را رها نکرده و زیرزمین از دوده و سیاهی خالی نشده. آب روی زمین با خاکستر قاطی شده و ویلچر پیرزن، سوخته؛ جز آهنپارهای از آن باقی نمانده. دو آتشنشان، با دوربین مشغول فیلمبرداری از سوختگیهای بر جای مانده و وسایل نابودشده هستند. آتش به حدی گسترده بود که یخچال خانه را ذوب کرده. هنگام آتشسوزی، هشت خانواده در ساختمان بودند که یکی از آنها، عروس و دامادیاند که نخستین روز زندگی مشترکشان در این خانه، با آتش همراه شد: «پریشب عروسیمان بود. دیشب آمدیم این خانه، خواب بودیم که خانمم از بوی دود بیدار شد.
تا پنجره را باز کردم، دود و گرمای بسیار غلیظ آمد تو. سریع خودمان را به راهپله رساندیم و از ساختمان بیرون زدیم. دود از خانه بیرون میآمد. دو متریمان را هم نمیتوانستیم ببینیم.» او به نخستین روز زندگی مشترکش فکر میکند: «زندگی همین است، خداروشکر سالم ماندیم اما به هر حال نخستین روز... ». همسایهها نمیگذارند پی حرفش را بگیرد: «عیبی ندارد، قدیمها میگفتند، اگر اول عروسی با سوختگی باشد، حتما خیر است.»
هنوز بوی سوختگی در فضا میپیچد و هر که پای در زیر زمین میگذارد، بوی دود میگیرد. احمد، دختر شش سالهاش را در بغل گرفته، هنوز به یاد لحظهای است که یکی از آتشنشانان، ماسکش را به صورت دختر او زد تا بتواند از دود غلیظ راهپله عبور کند. احمد حادثه را به چشم دیده: «در زیرزمین، زنی مسن (متوفی) همراه پسر و نوهاش زندگی میکرد. موقع آتشسوزی بیدار بودم. بوی سوختگی را که فهمیدم، از پنجره بیرون را نگاه کردم دیدم پسر پیرزن با شلنگ دارد آتش کوچکی را خاموش میکند. فکر کنم چند تا لاستیک ماشین آتش گرفته بود. کمکم آتشگر گرفت و دیگر آب شلنگ جواب نداد. داد زدم آقا محسن (پسر پیرزن) چه کار میکنی؟ حاج خانم کجاست؟ برو او را از خانه بیرون بیاور. خودم و چند نفر دیگر از همسایهها هم رفتیم و مادرش را بیرون کشیدیم اما بنده خدا حالش خیلی بد بود.»
پیرزن به بیمارستان نرسیده، به دلیل دودگرفتگی جان خود را از دست داد تا حریق، دو کشته بر جای گذاشته باشد. احمد ادامه میدهد: «دود راهپله را پر کرده بود، همینجور میآمد بالا. نمیشد نفس کشید. سه تا پله آمدم دیدم دود است، دوباره برگشتم خانه. با زن و بچهام در خانه بودیم که دو آتشنشان خیلی شجاع، آمدند نجاتمان دادند. یکیشان ماسکش را درآورد داد به دختر ششسالهام. من هم حوله خیسی را دور صورتش بستم. بعد کمکمان کردند تا بیرون رفتیم.»
دقایقی از نجات اهالی ساختمان نگذشته بود که ناگهان آتشنشانها با فریاد، یکی از همکارانشان را از میانه دود بیرون کشیدند؛ کاملا بیهوش شده بود: «یکهو دیدم چند آتشنشان دارند داد میزنند. فهمیدم خبری شده. یکی از همکارانشان بیهوش شده بود. آوردنش بیرون و بردند بیمارستان. بنده خدا جانش را به خاطر ما از دست داد. خیلی شجاع بود.»
صدای قرآن، لحظهای از ایستگاه آتشنشانی ٢٧ آتشنشانی تهران قطع نمیشود؛ چند آتشنشان با لباس مشکی دور هم جمع شدهاند و از علی قانع میگویند: «١٠ سال سابقه کار داشت، دو پسر خردسال، باورکردنی نیست».