دیدبان
جریان شناسان 2

جریان شناسی غرب شناسی ها

جریان شناسی غرب شناسی ها

دیدبان: تقریبا از زمان صفویه اولین ارتباطات ایران و تمدن اسلامی با غرب شروع شد. اما در آن زمان عموما به دید تحقیر به غربیان نگریسته می شد. اما رفته رفته این دید تحقیر آمیز به غربیان کم شد و این قضیه تا آنجا پیش رفت که در زمان قاجار و پهلوی ما و دولتمردان ما و حکام ما شیفته و مرعوب غرب بودند. سید حسن تقی زاده-از رجال دوران مشروطه و رضا شاه- جمله معروفی دارد که می گوید برای پیشرفت باید از فرق سر تا کف پا فرنگی شویم. در زمان قاجار با طرح فرستادن دانشجو به خارج از کشور ارتباط ما با غرب بیش از پیش شد. همین اعزام دانشجو به خارج از کشور و دیدن تمدن جدید باعث شیفتگی اعزام شوندگان به غرب و تمدن غرب شد. و همین امر باعث شد که پس از برگشت؛ تصمیم بگیرند که جامعه ما را نیز غربی کنند و این مسأله هر روز بیش از پیش شد تا اینکه متأسفانه امروزه بخش عظیمی از جامعه و آداب و رسوم ما متأثر از فرهنگ غربی و مدرنیته است و تأسف بیشتر اینکه خیلی از اوقات خودمان نیز بی خبریم که غرب بر روی زندگیمان تأثیر گذاشته است.

 بنابراین برای برون رفت از این وضعیت اسف بار ابتدا لازم است غرب را بشناسیم و بدانیم پیشنیه تمدنی غرب کنونی کجاست و مبانی فکری غرب کجاست؟! لذا از حدود نیم قرن پیش جریان غرب شناسی در ایران شروع شد که ما در این نوشتار قصد بررسی مختصر جریانهای غرب شناسی موجود در کشور را داریم.

1- نفی کلی غرب

چهره شاخص این جریان مهدی نصیری است. ایشان در این زمینه کتاب «اسلام و تجدد» را تألیف کرده است. نصیری قائل به نفی کلی غرب است و غرب را یک کل یکپارچه می داند که قابل تفکیک به مفاهیم خوب و بد نیست. و کل غرب را بد می داند حتی تکنولوژی غربی را. ایشان در مقدمه کتاب می نویسد: «از آغاز ارتباط و تعامل ما با غرب، عمدتا دو دیدگاه درباره نسبت جامعه با "تجدد"، مطرح بوده است. یکی غربی شدن بدون قید و شرط که از سوی روشنفکرانی چون تقی زاده اعلام شد، و دیگری دیدگاه "تفصیل و تفکیک" بین وجه مادی و مکانیکی تجدد با وجه فرهنگی و معنوی آن؛ بدین معنی که اخذ وجه مادی و ابزارها و ساختارهای معیشتی تمدن غرب را مفید و بلکه لازم می داند اما وجه اعتقادی، فرهنگی و اخلاقی آن را مردود می شمارد. این دیدگاه با مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی، آغاز و تا به امروز همچنان از سوی عموم اندیشمندان و متفکرین مسلمان، بر آن پای فشرده می شود. دیدگاهی که نمی پذیرد تجدد و تمدن غرب را به عنوان یک مجموعه مرتبط و کلیتی با روح واحد، مورد بررسی و مطالعه قرار دهد.

اما علاوه بر دو دیدگاه یاد شده، تلقی دیگری از تمدن جدید وجود دارد که در مقام تحلیل نظری، قایل به تفکیک و تجزیه تمدن جدید نیست و آن را کلیتی با روح و جان واحد می بیند، و تخطئه وجوهی وتصویب وجوهی دیگر از تجدد را، غیر واقعی واشتباه می داند این دیدگاه، نسبت بین اسلام و تجدد را تعارض به نحو کلی و ماهوی می بیند و صرف تشابه جزیی درپاره ای از امور را، دلیل وحدت و حتی تفاهم بین این دو نمی داند. نگارنده این دفتر، در پی دفاع از دیدگاه اخیر و نقد نظریه غالب، با کتاب و سنت است. و چکیده مدعایش این است که :

تجدد و تمدن جدید با همه ابعادش و ره آوردهایش، محصول خود بنیادی بشر غربی وانحراف تمام عیار او از آموزه های وحیانی است و با فرض حضور حاکمیت دین - به معنای جامع و حقیقی آن- هرگز تمدنی از نوع جدید، ظهور نخواهد کرد. به بیان روشن تر، اگر حاکمیت اسلامی با حضور معصوم(علیه السلام) و بسط ید او، تحقق وتداوم پیدا می کرد و حاکم اسلامی در مقام تمدن سازی برمی آمد، محصول آن، تمدنی از نوع تمدن جدید و مشابه آن نبود، همان گونه که با ظهور حضرت بقیه الله الاعظم(عج) و استقرار حاکمیت صالحان، نشانی از این نوع تمدن نخواهد بود. نگارنده بر این باور است که تنها راه نجات از هیمنه و سیطره روز افزون غرب- حداقل در مقام نظر واعتقاد- رسیدن به چنین دیدگاهی است؛ و پافشاری بر دیدگاه "تفصیل وتفکیک"، روز به روز بر انفعال و خودباختگی در برابر غرب می افزاید و آخرین مقاومت های سیاسی و فرهنگی جامعه را درهم می شکند.»

ايشان در بررسي مباني تمدّن غرب، سه مبنا را محوري مي‌داند، نظريه ترقي و نگاه به فلسفة تاريخ، نظريه تكامل انسان و انسان‌شناسي جديد و علم‌زدگي و ظهور علم جديد‌. به عبارتي ايشان معتقدند ماهيّت غرب خود بنياد بر سه ستون اصلي علم‌زدگي، تكامل بشري و نظرية ترقي ايستاده‌است.

 نصيري در نقد انسان‌شناسي غربي – همان‌گونه كه در فصل مربوط به انسان‌شناسي توضيح داده ‌شد – آن را جعل و خرافه‌اي تاريخي مي‌دانند و با پيوند زدن نظريه داروينيِ تكامل به اصل نظرية ترقّي و سير خطي پيشرفت انسان و بررسي آثار و نتايج و مباني تاريخي آن؛ ضعيف بودن اين نظريّه را از منظر خود غربيان نشان مي‌دهند.[1] سپس در تبيين نظريه تاريخي اسلام با ذكر شواهد مثال فراوان قرآني و احاديث متعدّد در اثبات غير خطّي بودن تاريخ، وجود تمدّن‌هاي دينيِ متعالي در ابتداي تاريخ بشريّت، الهي بودن اين تمدّن‌ها و وجود علوم عالي نزد پيامبران الهي تلاش مي‌كنند.[2]

امّا سخن اصلي كتاب اسلام و تجدّد، اثبات توقيفي بودن علوم است. ايشان در فصل سوّم از كتاب با استناد به محدوديّت قواي ادراكي انسان و لزوم بعثت رسولان الهي در ادامه يافتن حيات بشري به احاديثي چون: اثبات رسل از امام صادق عليه السلام كه مردم را از درك مصالح و منافع خود و آنچه ماية بقا يا هلاك آنان است عاجز مي‌داند، حديث زيبايي از اميرالمومنين كه وجوه 4 گانة حيات بشري را يعني طعام و شراب و لباس و مسكن و ازدواج را محتاج امر و نهي الهي مي‌داند، روايت مفضّل و حديث معروف «اهليلجه» استناد مي‌نمايد.[3] ديدگاه برخي بزرگان دين همچون مرحوم صدوق(ره) و مولوي و برخي فلاسفه در مورد محدود بودن قواي درك آدمي و توقيفي بودن علوم نيز مؤيّد احاديث ذكر مي‌گردد.[4]

مهدی نصیری

پس از اثبات توقيفي بودن علوم معاش مؤلّف در بخش چهارم به مباني علوم جديد و مقايسة آن با نگاه ديني به علم مي‌پردازند. خلاصة نظر ايشان اين است كه علوم جديد در فلسفة استيلاجو و تصرّف طلب انسان خود بنياد ريشه دارد. ايشان با انتقاد از كساني كه به انحاء مختلف سعي در علمي نشان دادن ديد اسلام و تطبيق دادن علوم جديد بر اساس تعاليم اسلامي دارند، معتقدند علوم جديد در مبادي و مباني و غايات و روش‌ها با علوم قديم متفاوت است و علوم جديد، ادامه يا بسط يافتة علوم قديم نيست(اين دو تفاوت ماهوي دارند). ايشان جوهر علم جديد را سخن فرانسيس بيكن(1626-1561) مي‌دانند كه: «علم، قدرت است.» در حالي كه ديدگاه قرآني به طبيعت به مثابه آيه و نشانة پروردگار است، نه منبع انرژي و اُبژه‌اي براي تصرّف. سپس ايشان به چند اشكال از جمله روايت «اطلبوا العلم ولو بالصين»، آيات تسخير طبيعت و... پاسخ مي‌دهند.[5]

در این نظریه تكنولوژي نيز به مثابه ابزاري بي‌جهت نفي مي‌گردد، تكنولوژي جديد ثمرة پيشرفت ابزار قديم نيستند و داراي روح واحد و اقتضائات و استلزامات مخصوص به خود است. استفاده از تكنولوژي لاجرم منجر به انتقال فرهنگ آن نيز خواهد شد.[6]

2- مخالفان رسوخی

شهيد بزرگوار سيّد مرتضي آويني شاخص ‌ترين چهره اين طيف است. ايشان نيز در ماهيّت و مباني تاريخي غرب جديد با نظريّات طيف مخالفان غرب، همراه است. او نيز غرب جديد را در طواف سوبژكتيويسم ومست‌ اوما نيسم توصيف مي‌كند و هم‌ چون «ارنست يونگر» در كتاب «عبور از خط» نهيليسم فعّال را قلب تپندة غرب مدرن مي‌بيند.[7] او معتقد است: وارونگي بشر جديد در اينجا است كه با اثبات خويش به مثابه حيواني اصيل، امري خلاف فطرت خويش را اثبات مي‌كند.[8]

در مورد مباني تمدّن غرب، شهيد آويني بر سه مبنا تأكيد دارد: نظرية خطّي پيشرفت، نظريه تكامل داروينيِ انسان و توسعه يافتگي به مثابه اوتوپياي قرن. تقريباً تمام كتاب «توسعه و مباني تمدّن غرب» به نفيِ اين سه مبنا اختصاص دارد. او در ضمن، به علم جديد و افسانة نجات بخشي علم جديد و نفي اين توهّم نيز پرداخته است.[9]

ايشان با انتقاد شديد از نظريه داروين و تكامل انسان از نسل ميمون، آن را در تعارض صريح با آيات قرآن و آفرينش حضرت آدم عليه السلام مي‌داند و پس از نقل ضعف اين تئوري از ديدگاه خود غربيان نظر علاّمه طباطبائي(ره) را در ردّ اين نظرية به تفصيل ذكر مي‌كند.[10]

امّا آويني از يك‌پارچگي و قابليّت استفاده از تكنولوژي غرب يا عدم استفاده از آن سخنان فراواني دارد. برخي نظريّه رسوخ در تكنولوژي يا «خرق تكنيك» را به او نسبت داده اند.

به نظر مي‌رسد آويني، علاوه بر مخالفت با تكنولوژي در مقام نظر، قائل به جمع شدن سنّت و تجدّد در هيچ مرتبه‌اي نيست. او تكنولوژي را كاملاً جهت‌دار و غرض‌مند مي‌داند و آن را با دين‌داري قابل جمع نمي‌داند. از سوئي به نظر وي «چيزي» اسلامي است كه در مادّه و صورت منبعث از اسلام باشد. امّا همان‌گونه كه ذكر شد، در برخي موارد او امكان استفاده از تكنيك را با دشواري پذيرفته‌ است.

اين شهيد بزرگوار در كتاب‌هاي پايه اي و مبنائي خود سخني از شرائط و چگونگي اين «جمع سخت» نمي‌گويد. امّا در كتاب سه جلدي خود، «آينه جادو» كه تلاش او براي به عرصة عمل آوردن نظرات كلّي در مصداق سينما است، پس از تأكيد مكرّر بر هدف‌داري سينما و عدم قابليّت سينما براي ظرف هر مظروفي شدن و با اعلام صريح وحدت ميان محتوا و تكنيك و وحدت سينما با كليّت تمدّن غرب[11] مي‌گويد:

«قالب‌هاي هنري غربي هر نوع پيام يا محتوايي را نمي‌پذيرد و كسي كه مي‌خواهد در سينما و تلويزيون، عوالم غيبي و حال و هواي معنوي انسان‌ها را به تصوير بكشد بايد بر تكنيك بسيار پيچيدة اين وسائل غلبه كند.»[12] و:

«اگر محتواي سينما بخواهد كه به سوي حق و اسلام متمايل گردد تكنيك سينما، يعني مجموعة روش ها و ابزار آن مجالي است كه بايد خرق شود.»[13]

اين سخنان، به نظريه رسوخ در روح تكنيك يا ولايت بر تكنيك مشهور گشت. هر چند بعد از تتبّع بسياري از آثار و شارحان آويني به درستي در نيافتم كه منظور از اين سخن چيست؛ ولي به اجمال به نظر مي‌رسد شهيد آويني بر خلاف انديشمند مورد علاقه‌اش دكتر داوري كه علاقه‌‌ مند است تكنيك را در تفكيك از عالم خود و پيوند زدن با ديگر عوالم به استخدام درآورد، نوعي نگاه جزئي دارد. يعني به خود تكنيك بما‌‌هو تكنيك و فارغ از عالمي كه در آن است نظر دارد و معتقد است تكنيك تمام توانائي هاي خود را به منصة ظهور نرساده و با اعمال ولايت و تسلّط بر ابزار و خرق آن-گذشتن از آن- مي‌توان امكان و فضاي جديدي از تكنيك به دست آورد كه قابليّت استفاده در مسير حقّ و حقيقت را داشته باشد. به عبارتي با تقليد نكردن از سبك‌ها و نرم‌افزار تكنيك، مي‌توان با رسوخ به محتوا و نرم افزار، آن را در جهت دلخواه به كار برد. نگاه آويني به تكنيك است به خودي خود و به نفسه. او به دنبال راهي براي نفوذ در همين كلاف پرگره و ايجاد انقلاب دروني در ذات تكنيك است. بر خلاف داوري كه به دنبال خلع تكنيك از عالم آن و رها نمودن آن از افق معنا بخش تكنيك و معنا كردن در عالم و افق سنّت و دين است.

3- فردیدی ها

شاید اولین کسی که در ایران بطور جدی به بحث غرب پرداخت سید احمد فردید(1291 تا 1373 ه.ش.) باشد. به جرئت می توان گفت اکثریت قریب به اتفاق غرب شناسان موجود کشور شاگرد مکتب فردید هستند. لفظ «غرب‌شناسي»، با الهام از آثار سيّد فخرالدين شادمان، از ابتكارات اوست.[14]

علي‌رغم عمري نسبتا طولاني و دوران طولاني تحصيل در آلمان و فرانسه و تدريس در دانشگاه تهران در رشتة فلسفه، اثر مكتوبي از او باقي نمانده است و اين امر بررسي انديشه‌هاي او را مشكل نموده‌است. اين مسأله، ريشه‌هايي ژرف در انديشة او دارد. او معتقد بود افزودن بر كثرت آخرالزماني مشكلي را حل نمي‌كند، هر چند اين فيلسوف شفاهي، با پرهيز از كتابت، عملاً بر اين كثرت افزود. او امروز از آئينة شاگردانش خودنمايي مي‌كند. امّا شاگردان او خود، مستقلاً طيف گسترده‌اي را تشكيل مي‌دهند. فرديد از دو آبشخور سيراب بود، هايدگر و ابن‌عربي و شاگردان او با نسبتي كه با اين دو گرفتند در طيفي وسيع جاي مي‌گيرند. گروهي همچون استاد فرزانه، آقاي عليزاده جانب ابن‌عربي را گرفته مستغرق در درياي موّاج آثار و شروح ابن‌عربي‌اند. گروهي ديگر مانند دكتر صادقي سال‌هاست به تتبّع در آثار هايدگر مشغول‌اند. در اين ميانه امّا، محمّد مدد‌پور بيشتر به استاد نزديك بود و تلاش فراواني نيز در تنظيم و جمع‌آوري و كتابت آثار او داشت. استاد محمّد رجبي نيز جانب تعادل نگه مي‌دارد. فرنو و گلستانه و سپس استاد ريخته‌گران و حشمت در مراتب بعد به هايدگر نزديك‌ترند.[15] در اين‌ ميان استاد‌ بزرگوار، رضا داوري‌اردكاني كه در حال حاضر معروف‌ترين فيلسوف اين حلقه است با استفاده از فرديد، سعي در گذار به سوي حال دارد. برخي، شهيد آويني را نيز در حلقة اهل فرديد ديده‌اند.

در این نوشتار تنها به بررسی دو تن از مهمترین و معروفترین شاگردان وی یعنی استاد داوری و استاد مددپور می پردازیم:

1-3- رضا داوری اردکانی

محوري‌ترين مسأله‌اي كه داوري آن را بنيادين و كانوني يافته است، چيستي غرب و تجدّد است. به نظر ايشان اگر اين مفهوم درست دريافت شود، بسياري از ابهامات و مسائل خود به خود رفع مي‌گردد و نياز به پرداختن به آنها نيست، بلكه اصولاً تبديل به سؤالاتي نا به جا و غير صحيح مي‌گردند. ايشان در سراسر آثار خود از نگاه سياسي و سياست‌زده و ائدئولوژيك و قضاوت‌هاي شتاب‌زده در نفي و طرد غرب بر حذر مي‌دارند و با تأكيدي تامّ، ابتدا به اين مسأله مي‌پردازند كه غرب در واقع چه چيز نيست.[16]

براي فهم نظر وي، مفهوم«عالم» محوريّت دارد. زيرا غرب يك عالم است. غرب يك «نسبت» است:

«غرب و شرق هر يك، يك عالم است و عالم نه مجموعة اشيا است، نه چيزي مانند روح جمعي اميل دوركهايم. عالم روشنگاهي است كه به اشياء امكان وجود و ظهور و قرب و بُعد و تقدّم و تأخّر و اهميّت و بي اهميّتي و بزرگي و كوچكي مي‌دهد.»[17]

«عالم پر از امكان‌هاست و هر عالمي امكان‌ها و حدود خاصّ خود را دارد.»[18] «غرب و تجدّد طرح و چهارچوب است، غرب هيچ‌جا نيست بلكه خود فضا و جاي چيز‌هاست.»[19]

رضا داوری اردکانی

تمام مطالب بسيار مفصّل استاد در تأكيد بر اين نكته است كه غرب، نسبتي است كه بشر با وجود برقرار مي‌كند. آنچه ماهيّت واقعي غرب را تشكيل مي‌دهد، صرفاً همين نسبت آدم با وجود است و تمام آنچه به عنوان دست‌آورد‌هاي غربي يا غرب از سوي انديشمندان ارائه مي‌شود، ثمرات، نتايج و استلزامات اين نوع خاصّ نسبت با وجود است. اين نسبت و جايگاه، همان عالم است. به تعبيري اين نسبت موجد عالم است و عالم، جايگاه چيز‌هاست كه به آنان معني مي‌بخشد.[20]

حال، سؤال آن است كه كيفيّت اين نسبت چيست؟ انسان متجدّد چه نسبتيبا وجود به پا كرده كه با ديگران در عالم سنّتي متفاوت است:

«غرب عالمي است كه در وقت تاريخي با نحوي تفكّر و گشايش افقي كه در آن بشر كم‌كم به مقام دائر مداري موجودات رسيده، به وجود آمده‌‌است. آخرين منزل و مرحلة غرب، مرحلة مطلق‌شدن علم تكنولوژيك است.»[21]

«مدرنيته نحوة خاص نسبت بشر با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم است و اين نحوة خاص نسبت در علم جديد و در تكنولوژي ماشيني و با پوشيده‌ شدن امر قدسي و قرار‌گرفتن هنر در قلمرو زيبايي‌شناسي و بعضي مظاهر ديگر ظهور پيدا كرده است.»[22]

به معني ديگر نسبت جديد، نسبت غيرقدسي و بر مبناي سوبژ‌كتيويسم، بشر‌مداري و به تعبيري اومانيسم است. هرچند ايشان واژة سوبژكتيويسم را براي تبيين اين نسبت مناسب‌تر مي‌دانند.[23]

سؤال بعدي آن است كه ثمرات اين نسبت جديد چيست؟ به نظر ايشان مهمترين ثمرة اين نسبت كه گاه به اصل آن نيز نزديك مي‌شود، آزادي و انديشة آزادي، عقلانيّت، خود آگاهي به قدرت بشر در تصرّف در طبيعت، تلاش در جهت تحقّق بهشت زميني، نا‌آرام بودن و از همه مهمتر احترام به «بشريّت» است.[24]

امّا ايشان تأكيد دارند كه اين‌ها ذات غرب نيستند و ذات غرب همان نسبت و عالم است و اين‌ها عوارض و مستلزمات اين نسبت است. به عبارتي انسان‌ها ابتدا اين نسبت را با عالم و آدم يافته‌اند و اين نسبت موجب و موجد اين صفات است.

در سراسر آثار استاد داوري، از چگونگي تغيير اين نسبت با احتياط سخن رفته‌است. چه مي‌شود كه نسبتي جاي خود را به نسبت و عالمي ديگر مي‌دهد و انسان رويكرد خود را تغيير مي‌دهد و به تعبير استاد وي احمد فرديد، چه مي‌گردد كه انسان عهدي مي‌شكند و عهدي تازه مي‌آغازد؟ از اسمي روي مي‌گرداند و با اسمي ديگر پيوند مي‌خورد؟ جواب اين مسأله به علت پيچيدگي و نياز به تأمل بيشتر در اين تحقيق مختصر نمي‌گنجد، ولي اجمال آن‌كه اين تجدّد عهد، اصالتاً امري قدسي و از جانب صاحب‌الاسم است در جهت ظهور حد‌ّاكثري انوار و تجليّات. امّا اين ارادة الهي با اختيار انسان‌ها تنافري ندارد و مردم خود به يك اسم اقبال مي‌نمايند.

امّا آنچه استاد داوري بسيار از آن سخن گفته‌اند، امكان يا عدم امكان استفاده از محصولات تكنولوژي و يكپارچگي و يا قابليّت تفكيك غرب است:

«برخي پنداشته‌اند مجموعة چيزهايي‌كه در غرب وجود دارد، يك وحدت حقيقي است و هيچ جزئي را از جزء ديگر، نمي‌توان جدا كرد و به اين جهت يا بايد تمام غرب را گرفت يا آن را به يك‌باره وا‌گذاشت، اصلاً بحث از كلّ و مجموعه نيست. غرب را هم نبايد مجموعة علم و تكنيك و هنر و اخلاق و خوبي‌ها و بدي‌ها و معاملات و مناسبات موجود در غرب دانست. غرب يك كلّ و ماهيّت است. غرب يك نحوة تلقّي و اراده است. با اين نحوة تلقّي، عالم و آدم جديدي پديد آمده‌است كه نسبت خاصّي با دنيا و موجودات دارد... اين نسبت با تفكّر به ظهور آمده و استقرار يافته و جز با تفكّر دگرگون نمي‌شود.»[25]

«علم و تكنيك غرب در عالم غرب پديد آمده و با تفكر فلسفي غرب مناسبت دارد... امّا چنان نيست كه هيچ چيز عالم غرب در هيچ عالم ديگر موجود و متحقّق نشود...»[26] در واقع سخن از آن است كه راه غرب مطلق است، يا صرفاً يك ضرورت تاريخي است و عوالم ديگري نيز متصوّر است.[27]

«در اوايل برخورد جوامع قديم با عالم جديد، پيشوايان، به آن‌چه از غرب مي‌آمد با نظر بد‌گماني و بيگانگي نگاه مي‌كردند و در آن خطري براي دين مي‌ديدند؛ امّا به تدريج كه مدرنيته منتشر شد، در وجود اشخاص تأثير گذاشته و نه فقط تجدّد را مطرود ندانستند، بلكه در آن به چشم تحسين نگريستند. برخي گفتند كه مدرنيته مجموعة چيز‌هاي خوب و بد است كه خوب‌هايش را بايد گرفت و از بد‌هايش احتراز كرد... بايد پرسيد كه اين كار تا چه حد عملي است... ما را به فروشگاه تجدّد نبرده‌اند كه هر چه بخواهيم بخريم... تجدّد با هر ديني و هر صورتي از دين نمي‌سازد و بلكه دين را با خود سازگار مي‌كند..»[28]

احمد فردید

پس از نقل قول‌هاي طولاني و به ظاهر مبهم، بايد منظور استاد را شفاف‌تر بيان كرد. به نظر مي‌رسد ايشان معتقدند اگر ما چيستي غرب و مفهوم عالم و نسبت را در‌يابيم اصل سؤال يكپارچگي غرب و امكان استفاده يا عدم استفاده از آن رفع و منحل مي‌گردد. بدين تقرير كه غرب اصالتاً يك نسبت استيلا‌ جو با عالم است و اين نسبت علّت و موجد «چيز‌هائي» در غرب شده‌است. اين «چيز‌ها» در عالم غربي معنا و امكان يافته‌اند و به نسبت اين امكان رشد كرده‌اند. حال، اوّلاً اگر كسي بخواهد غربي شود ابتدا بايد آن نسبت را آغاز كند و با ساختن آن عالم، امكان رشد آن‌چه غربي خوانده مي‌شود را فراهم كند. به نظر استاد، تاريخِ امكانِ ايجاد اين نسبت گذشته است. امّا مي‌توان چيز‌هاي غربي را در عالمي ديگر وارد كرد و در نسبتي ديگر و با بهره‌گيري از امكانات عالم جديد، امكان رشد و تغيير آن را فراهم آورد.

ايشان تأكيد مي‌كنند كه شايد مسأله امروز ما خوبي و بدي كلّ غرب نباشد؛ بلكه بايد از امكانِ وقوع عالمي ديگر سخن گفت و عالم غربي را تنها عالم ممكن ندانست. از سوئي بايد توجّه داشت كه گزينش خوب و بد امكان عملي ندارد، زيرا ما اكنون توانائي فكري و فلسفي گزينش را نداريم، زيرا غرب‌زدگي امكان گذار به عالمي ديگر را از ما گرفته‌است و چون حتّي در مقام نظر توانائي تصوّر عالم ديگري را نداريم و نمي‌توانيم نسبت و عالم ديگري را جلوي پاي مردمانمان بگذاريم؛ اخذ هدف‌مند بي معنا و ناممكن است. به تعبيري ايشان بحث از كليّت و يكپارچگي را بحثي زود هنگام مي‌دانند و معتقدند اين بحث پس از قبول عالم بودن غرب و پس از قبول غرب به عنوان يكي از عوالمِ ممكن و سپس رفتن به سوي عالمي كه نسبت‌ها و امكان‌ها در آن متفاوت است؛ پس از اين مراحل؛ نوبت به اين سخن مي‌رسد كه چگونه مي‌توان از آنچه عالم قبلي ايجاد كرده است در عالم جديد بهره برد.

2-3- محمد مددپور

او لسان صدق استاد خود، فرديد در عصر حاضر بود. علي‌رغم عمر به نسبه كوتاه، آثار فراواني از او بر جاي است. مهمترين اثر گردآوري شده از استاد فرديد به كوشش او تدوين شد. در اين قسمت به انديشه‌هاي او به اختصار خواهيم پرداخت و به تناسب، شواهدي از خود سيّد احمد‌فرديد نيز بر بحث اضافه خواهد شد. قابل ذكر است كه عمدة نظريّات ايشان، ذيل عنوان «تاريخ» صورت‌بندي شده‌است و چون در فلسفة تاريخ به آن اشاره شد با اختصار بيشتري از آن مباحث گذر خواهيم‌‌‌‌كرد.

غرب چيست؟ پاسخ او با تحليلي حِكمي- تاريخي آغاز مي‌گردد. همان‌گونه كه اشاراتي شد، در وراي زمان و مكان و «گاهي» فراگاه و بي زمان، ذات حق جلّ و عَلي در نهايت مستوري و بي هيچ حدّ و رسمي، وجود ناب بود و مُعَرّي از هر صفتي، حتّي از وصف لا به شرطي، اين وجود ذي وجود را جز او، هيچ نبود و البته اكنون نيز هم‌چنان است در حاقّ واقع – عرفا اين حقيقت را كنز خفيّ و عنقاي مغرب و هويّت غيب و... گويند.[29] سپس اين كنز مخفي، ارادة ظهور مي‌نمايد. شرح ايجاد نور اوّل و اعيان ثابته و اسم و مظهريّت تامّة انسان از براي الله و تعريف عالم به مثابة علامت و ما يُعرف به الرحمن، در بخش فلسفة تاريخ گفته‌شد. هم چنان گفتيم كه انسان تنها موجود تاريخي است، يعني بنا بر حالات مختلفي كه انسان در نسبتش با اسماء پيدا مي‌نمايد و از مظهريّت بالقوّه، به مظهريّت بالفعل مي‌رسد، موجودي ديگرگون مي‌گردد. «انسان كه سرشته از حيوان و فرشته است عالمي دارد ميان حق و باطل و چنين جامعيّتي است كه او را واجد وجود تاريخي كرده‌است...»[30]

فرديد مي‌گويد:

«هيچ موجودي تاريخ ندارد، جز انسان. تاريخ به عبارتي تاريخ اسم است و به عبارتي در تاريخ، انسان مظهر اسم است، انسان مظهر اسماء است. انسان وقت دارد، تاريخ و دور دارد... در هر دوري نيز انسان، مظهر يك اسم است...»[31]

محمد مدد پور

به عنوان آخرين گام تكميل استدلال، مدد‌پور معتقد است تمام اسماء الهي، ذيل دو اسم هادي و مضلّ، لطف و قهر يا جمالي و جلالي قابل تقسيم است و تمامي عهد انسان‌ها و به تبع فرهنگ‌ها و تمدّن‌ها، ذيل يكي از دو اسم، نسبت و وجود يافته‌اند. اگر جماعتي با اسم هادي نسبت برقرار نمايند، آن مردم- تمدّن اهل هدايت و نجات‌اند و اگر ذيل اسم مضلّ، نسبت بستند؛ اهل ضلالت و گمراهي خواهند‌‌ بود.[32] با اين سخن كلّي، استدلال كامل شد. يعني كلّ سخن آن بود كه خداوند را اسمائي است و تمدّن‌ها با نسبت به اين اسماء، مهديّ يا مضل‌اند. حال در مقام مصداق، بايد بررسي كرد كدام تمدّن‌ها در طول تاريخِ عيني بشر، با كدام اسماء پيوند خورده‌اند و وضع تمدّن غرب كنوني چگونه است:

تاريخ تمدّن با نزول وحي بر آدم آغاز شده و ايام‌‌‌‌الله آغاز مي‌گردد. سپس بشر به ترتيب به حجاب مي‌رود و ايام‌الله تمام مي‌گردد و دورة اساطير وامانيّ ما قبل يوناني آغاز مي‌گردد. البته در آن بارقه‌اي از حقيقت ماورائي موجود است. «ميت‌»ها و «قصص» در اين دوره محوريّت دارد.[33]

سپس تمدّن بشري، با مرتبه‌اي عميق‌تر از اسم مضّل پيوند مي‌خورد و «اسم يونان» آغاز مي‌گردد. عقل جزوي و دنيوي و حيات اين جهاني و فرهنگ یونان از هر حقيقت متافيزيكی حتّي به صورت ميت و افسانه روي مي‌گرداند.[34]

با ظهور مسيحيّت و اسلام، اسم هادي غالب مي‌گردد و اسم الله، اسم تاريخ مي‌گردد.[35] امّا با گذشت زمان، مردم دوباره به ظاهر دنيا رو كرده و با رنسانس، اسم جديد غرب آغاز مي‌گردد. اصل بحث ما در اين‌جاست كه اين اسم جديد غرب چيست و مظهر كدام اسم است و در كدام مرتبه. مدد‌پور معتقد است: اين فرهنگ در حقيقت تجلّي «طاغوت اعظم» است كه سه فرهنگ طاغوتي پيشين را به عنوان پشتوانه و مادّه همراه خود دارد و به تدريج اهواء و نحل اين طاغوتِ آخرالزمان، سرتا‌سر كرة ارض را به سيطرة خويش در مي‌آورد.[36]

در دوران جديد، نه تنها جهان و خداوند موضوع تفكّر نيستند، بلكه «خود»، يعني من نفساني، مدار تفكّر است. «من متفكّر» دكارت اثبات اين من نفساني است. اين بشر جديد تلاشي سهمگين براي سيطرة بر عالم و آدم دارد. و در يك كلام، غرب نسبت سوبژكتيويسم است كه با اومانيسم آغاز و به عصر تكنيك رسيده است.[37]

اما يكپارچگي و قابليت يا عدم امكان استفاده از تكنولوژي غرب:

مدد‌پور معتقد است تكنولوژي جديد، صرفاً مجموعه‌اي از ابزار‌ها و حاصل از ترقّي ابزار قديم نيست. تكنولوژي جديد و علم جديد، غايت فطري و تقديري دارند و بالذات، نا‌‌مقدّس است و بسط آن در جهت ارضاي شهوات نفس امّاره است. تكنولوژي موجد از خود‌بيگانگي است و منشأ بهبود عام زندگي بشر نيز نيست.[38]

نهاد‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي دنياي متمدّن تا آن‌جا انسان جديد را محاصره كرده‌اند كه اصلاً تصوّر ديگري از حيات بشر جز اين‌كه هست ندارد.[39] وضع انسان در برابر حيات تكنولوژيك يك وضع جبري است، او حقّ انتخاب و گزينش ندارد.[40]

مدد‌پور، در كتاب ماهيّت تكنولوژي پس از بررسي ترمينولوژيك تكنولوژي از يونان بدين سوي سر‌انجام نتيجه مي‌گيرد كه غايت تكنولوژي مدرن در پيوند با علم مدرن، تسلط حدّ‌اكثري بر طبيعت و ساختن عالمي مصنوعي به توّهم بهشت زميني است و اين با تكنيك قديم تباين ذاتي دارد و نبايد تكنولوژي جديد را به مثابة وسيله در نظر گرفت.[41]

بايد توجّه كرد اين اساتيد، مانند مهدي نصيري نمي‌گويند كه ما بايد از تكنولوژي استفاده كنيم و از آن از باب اكل ‌ميته انتخاب كنيم، بلكه معتقدند اصلاً مقام ما، مقام انتخاب نيست تا بحث به اكل ‌ميته و اين دست ملاك‌ها برسد.

4- سنت گرایان

چهره شاخص این جریان سید حسین نصر می باشد. نگاه نصر بر‌خلاف فرديد كه با فلسفه به سراغ غرب رفته‌است، نگاهي مصداقي ‌تر و فرهنگي‌تر است.

به عبارتي نصر در پي نشان دادن تعارض‌هاي، بيشتر فرهنگي دو عالم سنّت و تجدّد است. او اجمالاً تعريف و نقد‌هاي جريان‌هاي مخالف غرب را مي‌پذيرد و معتقد است سنّت به معناي اعم خود، راهي ديگر، فراسوي انسان متجدّد براي رهايي از بحران تجدّد مي‌نهد.

سید حسین نصر

به هر ترتيب، او معتقد است غرب جديد، با رنسانس و شورش عليه آسمان و ماوراء و باز‌گشت به عقل جزوي يونان آغاز شده‌است.[42] او هسته و مركز دنياي جديد را اومانيسم و فرد‌گرايي مي‌داند.[43] اين دو عنصر، در كنار شكل‌گيري عكس‌العمل مذهبي پروتستانتيزم، دو پاية اصل ايجاد تمدّن غرب امروز بوده‌است.[44] او نيز به نقش اساسي فلسفه در ايجاد دنياي جديد اصرار دارد.[45] در خلال دوران جديد، فلسفه در غرب، نخست از دين گسست و سپس با پيوستن به ساير علوم، مبنا و ريشة علوم جديد غربي شد. بخش اعظم آنچه امروزه در دنياي متجدّد مشهود است(در اخلاق و سياست و معرفت‌شناسي و...) ريشه در فلسفة جديد دارد كه هماره بيش از پيش به دشمني با حكمت و دين بر‌آمده است.[46] او معتقد است در قرن نوزدهم، فلسفه بر آن شد كه جانشين تامّ و تمام دين بشود، اين فلسفه، سرشتي اساساً غير‌ديني و ضد‌ديني دارد.[47]

نكتة مهمّي كه نصر در غالب كتب خود نقشي محوري به آن بخشيده حضور دين در غرب است. چكيدة نظر او اين است كه مسيحيّت و يهوديّت در غرب حضور دارند و بعضاً رفتار‌هاي شخصي يا جمعي انساني و ديني فراواني را سامان مي‌دهند. امّا تمدّن غرب، تمدّن مسيحي نيست. به عبارتي تمدّن اومانيستي غرب، مسيحيّت را در خود مضمحل كرده. به علاوه كه خلائي كه با خارج‌شدن دين از متن صحنه ايجاد شده توسط مكاتب فلسفي غرب و به ويژه فلسفة جديد پر ‌شده‌است.[48] به عبارتي درست است كه نمي‌توان نقش دين را در اروپا و غرب امروز نا‌ديده گرفت، امّا اين دين در حاشيه و غير تمدّن‌ساز است و در حوزة اومانيسم و فرد‌گرايي تعريف مي‌گردد.

پس در پاسخ به چيستي غرب، نصر معتقد است غرب تمدّني بر پاية اصالت اومانيسم ضد‌ديني با روش فلسفي است. در مقابل تمدّن سنّتي كه خدا‌ محور و با روش معرفتي وحي است. هستة تمدّن جديد بشر‌انگاري و هستة تمدّن سنّتي ماوراء محوري است.

از همين تقرير مباني تاريخي غرب نيز آفتابي مي‌شود. يعني اين تمدّن ريشه در يونان و فلسفه يوناني دارد كه فلسفه‌اي جهان محور و غير‌الهي است و رنسانس آغاز مرحلة جديد اين دنياست و شورشي دوباره است عليه آسمان.

در مقابل در تمدّن آسمان محور، آنچه از جانب آسمان مي‌آيد، در غالب وحي، كشف و شهود و عرفان، اصالت دارد. در دنياي سنّتي فلسفه، بي‌معناست و حكمت به جاي آن رائج است.

امّا در مورد علم و تكنولوژي، او با انتقاد از علم و تكنولوژي غرب، كساني را كه از اين علوم تمجيد مي‌كنند و آن را ادامة علوم اسلامي و صورت بسط‌يافتة آن در متن جهان غرب مي‌دانند از در انتقاد درآمده و علم غربي را بر اين تلقي مبتني مي‌داند كه جهان طبيعي واقعيتي جدا از خداوند يا مراتب عالي‌تر وجود است.[49] و كساني را كه اين واقعيت را در نيافته‌اند، كساني مي‌داند كه نه مباني معرفت ‌شناختي علم اسلامي و غربي را فهميده‌اند و نه زمينه‌هاي ما‌بعد‌الطبيعي و فلسفيِ اين دو علم را.[50]

در اين اواخر، سيّد حسين ‌نصر بيشتر به مسألة تكنولوژي و محيط زيست متمايل شده‌است. او با تفكيك ميان علم و تكنولوژي، تكنولوژي را ثمرة اِعمال علم، در جهت تصرّف هر‌چه بيشتر و غلبة بر طبيعت مي‌داند. توضيح آن كه ايشان يكي از مباني مهمّ فلسفي و در عين حال ثمرات؛ بلكه ثمرة اصلي؛ تمدّن اومانيستي غربي را ميل به سيطره و غلبه در تمامي ابعاد مي‌داند و علم و تكنولوژي را فرع بر اين ارادة به تصرف و قدرت مي‌داند و معتقد است انسان متجدّد به روش فاوستي روح خويش را در قبال سلطه و سيطره بر محيط طبيعي فروخته است و اين روند به «زيست بوم‌كشي» و در نهايت خود‌كشي او مي‌انجامد.[51] اين نا‌بودي ثمرة فراموش كردن انسان متجدّد است، خود را، و دور شدن از محور هستي، وجود و رانده‌شدن به سوي طوقه و وجه بيروني هستي.[52] اين دور افتادن از محور و هبوط مكرّر او كه ناشي از شورش عليه آسمان است، منجر به بروز علمي سطحي و منطبق بر عقل حسّي شده است. اين علم، بر تمام اركان زندگي بشر؛ از جمله علوم انساني؛ غلبه كرده و در نتيجه معرفت نسبت به «خود كلّي» از ميان رفته و تمام اين ‌ها علمي سطحي، پاره‌پاره از كلّ نظام هستي، ناچيز و اندك(مخصوصاً در مورد خود انسان)[53] را به بار آورده است. تكنولوژي مخرّب كنوني ثمرة اين علم است.[54] او معتقد است تمدّن متجدّد؛ پس از رنسانس بسط يافته در غرب؛ امروز تجربه‌اي شكست‌خورده است و اگر كسي غير از اين نظر و راه، برگيرد و بپيمايد راهي غير علمي در پيش گرفته.[55]

او مي‌گويد: جهان اسلام با اقتباس كور‌كورانة تكنولوژي غربي، تنها مي‌تواند در طريق انهدام شتابان محيط زيست طبيعي... با دنياي متجدّد همراه شود.

به هر حال آنچه در انديشة نصر محوريّت دارد نشان‌دادنِ «دوگانه‌هاي» تمدّني است. جهت اختصار اين نوشتار به چند دو‌گانه كه مورد توجّه اوست توجّه كنيد: اومانيسم - خدا‌محوري، فلسفه- حكمت، طوقه – محور، علم غربي- علم اسلامي، راسيون- عقل، انسان- خليفة الهي،[56] دموكراسي و ناسيوناليسم- خلافت،[57] فرد - خانواده،[58] خانوادة كوچك يا هسته‌اي- خانوادة بزرگ‌گسترده، فرد‌گرايي- جمع‌گرايي، روابط جنسي آزاد- ازدواج،[59] نژاد‌پرستي- تقوي‌محوري[60] انباشت ثروت- اعتدال در معيشت،[61] قانون- شرع،[62] دانشگاه – حوزه،[63] هنر‌هاي تجسّمي- هنر‌ها و خطّاطي معنوي، موسيقي– تلاوت قرآن،[64] رمان و نوول– قصّه،[65] آزادي و لاقيدي جوانان- جوان مؤمن، ورزش‌اقتصادي – فعاليّت بدني سالم، المپيك – حج و محرّم، اكنون‌زدگي – عاقبت‌انديشي، اديان جديد – سنّت قديم و معنا‌‌ يابي، مدّ لباس – ثبات ‌لباس و...[66]

دو نكته مهمّ در انديشة نصر قابل توجّه است:

اوّل آنكه پاسخ نصر به اين دو‌گانه‌هاي متعارض، در اصل، عدم امكان جمع است. او معتقد است اگر ما مباني هر يك از مفاهيم را دريابيم، بالبداهه در‌خواهيم ‌يافت كه اين مقولات از قبيل تعارض است و جمع بين اين‌ ها بي‌معنا و محال است. امّا در مقام عمل او دستوراتي كلّي دارد.

امّا نكتة دوّم اين است كه نصر دنياي متجدّد را تابعي از سنّت مي‌داند. او معتقد است غالب نهادها‌يي كه در دنياي جديد ساخته شده است گرته برداري شده از دنياي سنّتي است. به عبارتي دنياي متجدّد دريافته است كه نهادهاي ديني به نيازهاي واقعي انسان پاسخ مي‌دهند و بسياري از اين «نيازها» را نمي‌توان حذف كرد. بلكه بايد پاسخي متناسب با مباني مدرن به آن داد. از سوئي دنياي اومانيسم با حذف ماورا- خدا- آسمان مي‌خواهد به اين نيازها پاسخ دهد و نه با پذيرش وجود يا تأثير ماورا در تمدّن.

5- فرهنگستان علوم اسلامی قم

يكي از جريانات فقاهتي در حوزه علميه كه توجّهي جدّي به مسألة غرب‌شناسي و مسألة اسلام و تغييرات زمانه دارد، انديشة فرهنگستان علوم اسلامي است. اين فرهنگستان به وسيلة مرحوم‌سيّد ‌منير‌الدّين ‌حسيني تأسيس شد و يكي از دلائل ورود جدّي به اين چالش، درگير بودن خود ايشان با تدوين قانون اساسي و مسائل نظام ولايت فقيه و از سويي ناكارآمدي فلسفه و فقه رايج در پاسخگويي به اقتضائات اين نظام بود.

غرب چيست؟ پاسخ اهالي فرهنگستان به اين سؤال در بستر فلسفة تاريخ معنا مي‌‌يابد. به نظر اين نگاه، تاريخ با نزول وحي و حجّت خدا آغاز مي‌شود. فطرت‌ها به وسيلة حجّت خدا تحريك مي‌شوند و دو دسته پاسخ ايجابي و نفيي در درون انسان‌ها به اين دعوت الهي داده مي‌شود و مؤمن و كافر تحقّق مي‌يابد. به عبارتي انسان با ارادة خود كه ذيل ارادة الهي است، مي‌تواند نسبت به ارادة برتر الهي تسليم باشد يا طغيان كند. از اين جا طاعت و عصيان، ايمان و كفر و ايمان به ولايت الهيّه و كفر به ولايت الهيّه شكل مي‌گيرد.[67]

اين اراده‌ها در دو جهت با هم تعامل مي‌نمايند و در يكديگر حضور مي‌يابند.‌ حضور حقيقي اراده‌ها در يكديگر جامعه را مي‌سازد. در جامعه اراده‌ها همسنگ نيستند و سطوح آن متفاوت است، امّا هماهنگ‌اند.[68]

حجت الاسلام میر باقری، مسئول فرهنگستان علوم اسلامی قم

پس دو جامعه شكل مي‌گيرد. جامعة داراي اراده در جهت اطاعت و جامعة در جهت عصيان. اين جوامع، شروعِ به تصرّف در فاعل‌هاي تبعي(مانند مواد و امكانات طبيعي و طبيعت و...) و فاعل‌هاي تصرّفي(يعني اراده ديگر انسان ها) مي‌نمايد و آن‌ها را در جهت ارادة به طاعت و عصيان هماهنگ و سامان‌دهي مي‌نمايند و با اراده‌هاي مخالف به نبرد و چالش مي‌پردازند. در اين ميان اراده‌هاي محوري در جبهة طاعت، انبيا و اوّلياءالله هستند و در جبهة باطل، طاغوت‌ها و پادشاهان كفر.[69] اين دو جامعه ايمان و كفر، اخلاق و فرهنگ و ساختار و صنعت و ابزار مخصوص به خود را توليد مي‌كنند(فاعل‌هاي تبعي را شكل مي‌دهند)‌ و «تمدّن» ساخته مي‌شود. در يك طرف تمدّن در جهت قرب به ولايت الهيّه با محوريّت رسول‌اكرم صلي‌الله ‌عليه و آله وسلّم و در طرف مقابل تمدّن طاغي با محوريّت ارادة اتمّ ابليس لعنه‌ا... عليه.[70] در خود اين جريان‌هاي تاريخي، ‌جريان نياز و ارضا شكل مي‌گيرد. به عبارتي انسانِ به سوي قرب، نيازهاي خود را ايجاد مي‌كند و با روش‌هاي ديني پاسخ مي‌دهد و در طرف مقابل، نياز‌ها به تناسبِ جبهة كفر؛ با محوريّت شهوت و مادّه؛ ايجاد و ارضا مي‌گردد.[71]

حال، غرب به معناي شجرة خبيثة شيطنت ابليس و دنيا پرستي است كه در غرب در راستاي يك جريان تاريخي رشد كرده است.[72]

تاريخ تمدّن كفر به جايي مي‌رسد كه عليه اديان رنسانس مي‌كند، قرون وسطي عصر ايمان است و هرچند ضعف‌هايي در دين كليسايي آن روزگار بوده است؛ امّا رنسانس حاصل پيروزي تمدّن كفر بر تمدّن ايماني است.

«رنسانس نوزايي متّكيِ بر نفسانيات و عرفيات و اِعلام استغنا از وحي و عرفي كردن حيات بشر است... تمدّني كه حرف اوّلش اومانيسم است.»[73] و اومانيسم يعني استكبار نفس انسان بر خداي متعال و محور شدن نفس امارة انسان، يعني طغيان در مقابل خداوند.[74]

با اين تقريرِ خلاصه، معلوم شد كه نگاه نفي غرب، نزد اهاليِ فرهنگستان با بقية مخالفان غرب همساني زيادي دارد به عبارتي ريشة غرب اومانيسم است و غرب تمدّني يكسره بر باطل كه كليّت آن بايد نفي گردد. تنها تفاوت، تقريرِ ديني اين مسأله است كه همان‌گونه كه اشاره شد تقريري در خور و ناب است و از تقرير فرديد خالص‌تر است.

امّا چه بايد كرد؟ بر خلاف ديگر گروه‌هاي غرب‌شناس، اهالي فرهنگستان سخنان ايجابي فراواني دارند. اوّلاً آنان تأكيد مي‌كنند كه به دنبال تغيير و مديريت تحوّلات هستند و با نظر كساني كه مي‌خواهند الگو‌هاي قديمي و سنّتي را مطلوب نشان دهند، هم‌خواني و موافقت ندارد.[75]

ثانياً فتوا به برون رفت از تجدّد و تكنولوژي «دفعتاً واحده» نمي‌دهند و تدريج را ضروري مي‌دانند.[76] و البته: ما معتقديم مي‌توان مدرنيته را در درون تمدّن خودمان منحل كرد.[77]

خلاصة اين نگاه آن است كه براي تحقّق تمدّن اسلامي، ما نيازمند فلسفه‌اي جديد بر پاية اصالت‌الربط و اصالت «شدن» هستيم تا بتوانيم با نسبت دادن اين نظام و فلسفه، به طريقي روش‌مند به شارع، تحوّلي اساسي و بنيادين در تمامي علوم ديني و به خصوص علم كلام و اصول فقه به عنوان مباني اجتهاد به دست دهيم و نظامي فكري كه متعبِّد به وحي، قاعده‌مند و كار‌آمد باشد ارائه دهيم.[78]

6- دیدگاه آخرالزمانی

اين ديدگاه با تحليلي كلّي از فلسفة تاريخ در قالب دو جبهة حق و باطل و حزب‌الله و حزب‌الشيطان به تحليل غرب كنوني مي‌پردازد و از اين حيث شبيه به ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامي است؛ با اين تفاوت كه تحليل‌ها مفصّل و همراه شواهد و قرائن تاريخي و ديني است. به علاوه، رويكرد ها با نگاه به آخرالزّمان و مهدويّت است و تلاش مي‌گردد تمام تحليل‌هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي و حقوقي به گونه‌اي ذيل عنوان مهدويّت و آخرالزّمان قرار مي‌گيرد. دكتر شفيعي سروستاني، دكتر همايون و حجه‌الاسلام طائب از افراد سرشناس اين طيف و البته با اختلاف در ادبيات و برخي تحليل‌هايند. با اختصار تامّ به بررسي اين نظر گاه مي‌پردازيم:

1-6- آخرالزمانی جبهه ای

غرب چيست؟[79] پاسخ در سيري تاريخي آشكار مي‌شود، آدم عليه‌السلام بر زمين هبوط مي‌كند و تاريخ با توحيد و نبي الهي آغاز مي‌گردد. شيطان براي اغوای آدم و فرزندانش حزب و جبهه‌اي تشكيل مي‌دهد و در اين سو آدم عليه‌السلام و عباد صالح جبهه‌اي در مقابل. اوّلين گام شيطان در ايجاد تفرقه بين دو برادر پيروز مي‌گردد و هابيل كشته مي‌شود.[80] جنگ ادامه مي‌يابد تا زمان نوح و شيطان غالب انسان‌ها را اغوا مي‌كند. طوفاني جهاني مي‌آيد و جنگ از سر آغاز مي‌گردد.[81] دوباره شيطان حزب خود را گسترش مي‌دهد. ابراهيم عليه‌السلام مبعوث مي‌شود، و از آتش نمرود مي‌رهد و به بيت‌المَقدَس مي‌رود. در اين تحليل بيت‌المقدس مركز جهاني سازي دين است و هر ديني براي جهاني‌شدن به چهار‌راه جهان، يعني بيت‌المقدس نياز‌مند است.[82] اسحاق مأمور جهاني‌سازي حزب‌الله مي‌گردد و اسماعيل به عنوان ذخيره ايي استراتژيك براي جبهة حق از صحنة نبرد دور مي‌گردد تا آسيبي نبيند.[83] بني اسرائيل به عنوان قومي كه مأموريت جهاني‌سازي را بر عهده دارد از سوي خداوند انتخاب مي‌گردد، حزب شيطان حيله مي‌زند و باز بين برادران و يوسف اختلاف مي‌شود. يوسف مي‌ميرد و بني اسرائيل به اسارت مي‌رود و صبر مي‌كند و دعا مي‌كند و منجي بني اسرائيل(موسي عليه‌السلام) ظهور مي‌كند و تلاش مي‌كند تا بني اسرائيل را از دست فرعون نجات دهد و به سوي بيت‌المقدس ببرد. فرعون به عنوان سرباز در صحنة حزب‌الشيطان و براي جلوگيري از حكومت آخر‌الزماني به سختي با اين مهاجرت مخالفت مي‌كند. معجزة الهي مي‌رسد و فرعون از صحنه حذف مي‌شود. جالب آنكه، موسي به سوي بيت‌المقدس مي‌رود و به مصر باز نمي‌گردد. قوم بني اسرائيل در راه آموزش‌هاي لازم يك تمدّن آخر‌الزماني از جمله توانايي‌هاي مديريتي و رسانه‌اي را مي‌آموزد.[84] اما تنوّع‌طلبي، سحر تكنولوژيك سامري و ثروت قاروني، آنان را مي‌فريبد و با ترس از جنگ با اهالي بلند قد بيت‌المقدس، مورد غضب الهي قرار مي‌گيرند و از حزب‌الله خارج و به تبديل به حزب شيطان مي‌شوند، پيامبران را ترور مي‌كنند(آل عمران، 181). پيامبران الهي براي اتمام حجّت مي‌آيند و سر‌انجام سليمان عليه‌السلام به چيزي شبيه حكومت جهاني دست مي‌يابد. معبد سليمان ساخته مي‌شود و اين آغاز تشكيلات مخفي فراماسونري است.[85] پس از او اختلاف، بني اسرائيل را ضعيف مي‌كند. بخت‌النصر آنان را به بابل تبعيد مي‌كند، كوروش آنان را آزاد مي‌كند امّا علقة يهوديان به بابل باقي است(عراق امروز). تورات تحريف مي‌شود، رابطة خوبي بين يهوديان و روميان آغاز مي‌شود و يهود و روم، حزب شيطان را تقويت مي‌كنند. عيسي عليه‌السلام فرماندة جبهة حق مي‌شود و در تعقيب و گريزي دائم به وسيله «لابي صهيونيزم» و به دست حكومت شيطاني روم ترور مي‌شود. امّا خداوند او را نيز از ذخاير آخرالزمان قرار مي‌دهد.[86] مسيحيّت دست‌آويز يهود در جهت حزب شيطان قرار مي‌گيرد و تورات، حاكم بر انجيل مي‌شود و با نفوذ يهود تحريف مي‌شود.[87]

پيامبر متولّد مي‌شود و علي رغم تلاش حزب شيطان براي ترور اجداد ايشان و خود ايشان، حضرتش در بيابان‌ها محافظت مي‌شود. اهل كتاب به روشني از كودكي ايشان را مي‌شناختند و چند بار نقشة ترور ايشان طراحي و با شكست مواجه مي‌شود.[88] پيامبر مبعوث مي‌شود و عدّه‌اي از ايادي يهود به عنوان نفوذي، ايمان ظاهري مي‌آورند. سياست ترور رسول‌ا... صلي‌الله‌عليه‌و‌آله وسلّم بار ديگر شكست مي‌خورد و ايشان به مدينه مي‌روند. يهود جنگ‌هاي فراواني عليه ايشان سامان مي‌دهد.[89]

پيامبر سرانجام توسط پيرزن يهودي به شهادت مي‌رسد و كار پيشروي به سوي بيت‌المقدس و جنگ‌هاي موته و تبوك با كار شكني منافقان به سرانجام نمي‌رسد. خلافت، توسط همان نفوذيان از حزب‌الله غصب مي‌شود و تحريف قرآن در دستور كار قرار مي‌گيرد و با انحراف جنگ‌ها از بيت‌المقدس به ايران و عراق انحرافي در خط جهاني سازي رخ مي‌دهد.[90]

رواج سرمايه‌داري و فساد جنسي با تحريم متعه در دستور كار قرار مي‌گيرد و حزب شيطان در اين امر موفّق مي‌شود. و اين جنگ در هر نسلي از ائمه ادامه مي‌يابد.

اين مسأله تا اواخر قرون وسطي در غرب نيز پيگرفته مي‌شود. قرون وسطي بر خلاف مشهور عصر ايمان بوده‌است و نه استبداد ديني و مخالفت دين با علم. در دورة رنسانس كه آغاز غرب است، بشر با دين و كليسا می‌جنگد. پروتستانتيزم يك نهضت كاملاً يهودي و بر مبناي فلسفة شرك آلود يهودي تحريف شده است. مبناي تمدّن رنسانس آية «وقالت‌ اليَهودُ ‌يَدُالله ‌مَغلوله»(مائده،64) است.[91] جبهة كفر توانست با مركزيت اومانيسم خود را بسط دهد. نهاد آموزش، از دين جدا شد. اصالت تجربه و حس قوام يافت. سرعت و عجله، ارتباط گسترده، توليد انبوه، توليد انسان منتشرِ در جامعه، جهانگردي توده، تبليغ يهود در قالب مسيحيّت و... اصالت يافت و فراماسونري قوام گرفت.

به هر حال تمدّن غرب امروز صورت بسط يافتة حزب شيطان به رهبري يهود و مديريت فراماسونري است كه در اين اواخر با جنگ و حملة علني به امكانات و سرزمين‌هاي حزب‌الله و حمله و تهاجم همه جانبة فرهنگي در حال تضعيف حزب حق است(مانند تبليغ مصرف‌گرايي، هاليوود و مسائل جنسي، ورزش، مد، اقتصاد و بانك جهاني، مدرنيزاسيون و توسعه و نظم نوين جهاني، حاكميت زبان انگليسي و آداب زندگي آمريكايي، پزشكي مدرن، تغذيه از غذا‌هاي آمريكایي، ميل به عتيقه و طلا، و...) از مصاديق اين هجمة فرهنگي به جهان اسلام است.[92]

با آنچه تقرير شد معلوم شد كه نگاه اين جريان به غرب در غالب حزب شيطان تحليل مي‌گردد و طبيعي است كه محصولات اين تمدّن و اقدامات اين جبهه همگي بر باطل است. البته گويا بعضي از دستآوردهاي جبهة شيطان، ريشه در آموزش‌هاي الهي به قوم يهود دارد. به هر ترتيب اين نگاه قائل به امكان استفاده از امكانات تمدّني فعلي در دوران گذار است.[93] ولي نسبت به نحوة به كارگيري آن و سر انجامِ آن در تمدّن مهدوي كمتر سخن گفته است.

2-6- آخرالزمانی فرهنگی

شاخص‌ترين چهرة اين انديشه اسماعيل شفيعي سروستاني است.

شفیعی سروستانی

ايشان در كتاب ارزشمند خود؛ «استراتژي انتظار»؛ با نگاهي فرهنگي به تحليل وضعيت ايران پرداخته‌اند. ايشان با تقسيم تاريخ معاصر ايران به 4 مقطع، مقطع اوّل را مقطع پيروزي انسان آرمان‌گرا در انقلاب اسلامي 57 مي‌داند.[94] در حركت دوّم و به علّت مشكلات اجتماعي و اقتصادي و سياسي، حركت آرماني كُند و بدون شيب پيگيري می‌شود.[95] در حركت سوّم جنگ آغاز مي‌گردد و تا سال 68 ادب ديني اوج مي‌گيرد.[96] سرانجام از سال 68 بدين سوي به علّت غفلت از تربيت جوانان و پرورش نسلي بي‌آرمان و داراي نقش ظاهري، تلاش براي بازسازي ايران و الگو برداري از لايه‌هاي سطحي تمدّن غرب، تبديل تهران به يك بازار بزرگ و اصالت اخلاق سودا‌گرانه، توسعة فرهنگي به سوي مدرنيته و ترويج افكار روشنفكري، بسط بي نقد آموزش عالي غرب زده و... افول حركت انقلاب را نتيجه داده است.[97] ايشان در بر شمردن 7 غفلت تاريخي ايرانيان در اوّلين گام، غفلت از غرب و غرب‌زدگي را مهم مي‌شمرد. ايشان نيز به تبع غالب غرب شناسان معتقد است تاريخ جديد غرب با عهدي نو آغاز شد و تفكّري جديد را كه رويكردي اومانيستي و اصالت انساني به عالم داشت بنا نهاد.[98]

ايشان در تبيين رابطة ساحات يك اجتماع معتقد است فرهنگ صورت بيروني و تجسّم يافتة تفكّر و مناسبات انساني است. تمدّن نيز صورت مادّي و تجسّم يافتة فرهنگ است. به عبارتي تمدّن چيزي جز صورت فرهنگ و فرهنگ چيزي جز صورت تفكّر نيست و چون تفكّر غرب، رويكردي اومانيستي دارد، ظهور و تجسّم آن نيز ظهورات بشر مدار و نه الهي است.[99]

از سويي به نظر شفيعي سروستاني، غرب تمام شده است. سالهاست كه غرب از تفكّر خالي شده است و به ترميم خود با ايدئولوژي مشغول است. اين امري معمول درتحليل‌هاي تمدّني است كه اوج گرفتن تمدّن، نشان از پايان يافتن مايه‌هاي فرهنگي و تفكّري است. آنچه امروز در غرب در حال وقوع است سر و صداي طبل تو خالي غرب است كه رو به افول دارد و تمام درون مايه‌هاي تفكّر خود را از دست داده است.[100] از سويي تفكّر و فرهنگ غرب لوازم زيستن در عالم غربي را توليد كرده است. اين محصولات تمدّني در فرهنگِ مخصوص خود تنيده شده است و جزء لوازم ذات آن به شمار مي‌آيد.[101] نتيجه منطقي اين سخن آن است كه اين محصولات براي مردماني كه با تفكّري ديگر و در پي رسيدن به عالمي ديني هستند مفيد فايده نخواهد بود. دليل اين امر علاوه بر تحليل رابطة تفكّر، فرهنگ و تمدّن؛ تجربة عملي بسط تمدّني غرب به همراه انتشار فرهنگي آن است.[102]

ايشان از كساني كه بدون توجّه به سير نزولي غرب و سقوط حتمي تمدّني آن در عصر ايمان جديد، گاه بدتر از عصر قاجار، تبعيّت از غرب را محتوم فرض مي‌كنند، به شدّت انتقاد مي‌كند.[103] ايشان در قسمتي از جلد دوّم نيز متعرض غرب شده‌اند: تاريخ و تفكّر جديد غربي حاصل و محصول چهارصد سال گذشته است و امروزه تمدّن تامّ آن در صورت تكنولوژي و امپرياليسم آمريكا ظهور كرده است، ما غربي نيستيم، غرب زده‌ايم.[104] ايشان به بررسي اجمالي آراء فرديد و شايگان و موضوع تجلّي اسم رحمت و مضلّ و آراء هايدگر مي‌پردازد.[105] عمده‌ترين نقد سروستاني به اين گروه‌ها غفلت آنان از ابرمرد موعود و نقد تفكّر غربي با ابزار غربي و عدم رجوع به سيرت آخرالزّماني نبوي يعني حضرت حجّت ارواحنافداه است.[106] هر چند شفيعي، فرديد را عامل كنترل روشنفكري در ايران و بيداري حوزة علمیّه در تذكّر به خطر بسط انديشه‌هاي فلسفي غربي مي‌داند، امّا اصحاب فرديد را در نيمة راه، رها و يله و بدون سخن ايجابي مي‌داند.[107] امّا سخن ايجابي خود او در دو محور خلاصه مي‌شود: تأكيد بر نگاه استراتژيك و قاعده‌مند در دوران گذار، و دوّم تكيه بر باور مهدوي براي خروج از شرائط حاضر به عنوان آخرين تير تركش. تمام دو جلد كتاب استراتژي انتظار بسط اين دو راه‌كار است. كتاب با فصلي در ضرورت شناخت امام عصر(عج) و لزوم اداي عهد با آن حضرت خاتمه مي‌يابد.

7- تفکیک گرایان

1-7- شهید مطهری(ره)

شهيد مطهري(ره) به بحث اسلام و مقتضيات زمان عنايت ويژه‌اي داشته و مهمترين وظيفة «روشنفكران مسلمان»[108] را در عصر حاضر پرداختن به اين مسألة «اجتماعي» مي‌داند.[109]

در واقع، اِشكالي كه شهيد مطهري(ره) در طول اين مباحث بدان پرداخته اند، اين است كه چگونه اسلام به عنوان امري ثابت و ازلي، پاسخگوي نيازهاي متغيّر و سيّال جامعة امروز است؟[110] ايشان با تشبيه اين مسأله به بحث ربط حادث و قديم در فلسفة اسلامي،[111] پاسخي ارائه مي‌دهند كه تمام مباحث كتاب دو جلدي «اسلام و مقتضيات زمان» به اثبات آن اختصاص مي‌يابد: اسلام با آنكه ثابت است امّا داراي مكانيزمِ داخلي منعطفي است. مقتضيات زمان نيز با آنكه متغيّر است، امّا از قوانين‌هاي ثابتي پيروي مي‌كند، بخش ثابت اسلام ناظر به قوانين ثابت و بخش متغيّر و منعطف اسلام ناظر به مقتضيات متغيّر است.[112] مكانيزم منعطف داخلي اسلام همان اجتهاد است.[113] در خود اجتهاد مصطلحِ فعلي نيز مسألة اهمّ و مهمّ،[114] نفي عسر و حرج،[115] در نظر گرفتن مسائل اجتماعي در تشخيص اهمّ و مهمّ،[116] و سر انجام قاعدة ملازمه و جايگاه والاي عقل در احكام شرعي،[117] از مهمترين قواعدي هستند كه مي‌توانند مشكل تطابق با زمان را حل كنند. به عبارتي مبتني بودن احكام اسلامي بر يك سلسله مصالح و مفاسد كه در دسترس عقل و علم بشر است، به علاوة سيستم قانون‌گذاري اسلام كه به نحو قضاياي حقيقية است، دست مجتهد را براي انطباق احكام اسلام با زمان باز گذاشته است.[118] سر انجام ايشان اختيارات وسيع حاكم شرع را نيز از مكانيزم‌هاي كار‌آمد شرع در تطبيق با زمان مي‌دانند.[119]

در مورد مقتضيات(يا تقاضا‌‌هاي) زمان نيز ايشان معتقدند كه برخي از اين تغييرات خوب است و بايد با آن همراهي كرد و برخي بد است و بايد با آن مخالفت كرد و صرف اين‌كه چيزي جديد و مدِ ‌ر‌وز است دليل بر مطلوبيّت آن نيست.[120] به عبارتي زمان معصوم نيست، اين جور نيست كه هر جامعه‌‌اي خود به خود رو به ترقّي باشد.[121] ايشان در يك ملاكِ كلّي تغييراتِ بر اساس عقل و علم را خوب و تغييرات بر اساس هوس و شهوت را بد مي‌دانند.[122]

بقيّة كتاب تقريباً در ردّ و نفي جهل و جهود و افراط و تفريط و تبيين راه ميانه و آوردن مثال‌هاي متعددّي براي تبيين بحث است.

براي كامل‌تر شدن بحث و درك صحيحِ نظر شهيد مطهري(ره) به چند جمله از ايشان كه به عنوان يكي از مباني استدلال در طول مباحث ذكر شده بايد توجه كرد:

«...تقاضاي زمان به معناي اين است كه احتياجات واقعي در طول زمان تغيير مي‌‌كند آن وقت احتياجي كه بشر در هر زمان دارد يك نوع تقاضا مي‌كند...

ولي انسان براي تأمين همين احتياجات ثابت(مانند خوراك، پوشاك، مسكن و كشاورزي و تجمّل و حمل و نقل و...) به يك سلسله ابزار و وسائل نياز دارد. وسائل در هر عصر و زماني فرق مي‌كند، چون وسايل در ابتكار خود بشر است. دين به وسيله(البته مشروع) كار ندارد. دين هدف را معيّن مي‌كند و راه رسيدن به هدف را، امّا تعيين وسيلة تامين احتياجات، در قلمرو عقل است. عقل كار خودش را به تدريج تكميل مي‌كند و هر روز وسيله بهتري انتخاب مي‌كند...»[123]

پس در تقرير نهايي، مي‌توان نظر ايشان را اين‌گونه خلاصه كرد: نيازهاي انسان به دو بخش ثابت و متغيّر، تقسيم مي‌شود. نحوة پاسخ به اين نيازها گاهي درست و گاهي غلط است؛ شارع براي نيازهاي ثابت، قوانين ثابت و براي نيازهاي متغيّر، اجتهاد را قرار داده است. اجتهاد در اين‌جا شامل قواعد: اهمّ و مهمّ،‌ عسرحرج، عقل و ملازمه، عدالت و اخلاق و اختيارات حاكم شرع و بحث ولايت فقيه است.

به عبارتي براي تشخيص درستي و غلطيِ خود نيازها و چگونگي پاسخ به نيازهاي درستِ متغيّر، بايد از روش اجتهاد سود برد.

2-7- موسسه امام خمینی(ره)

شاگردان آيت الله مصباح يزدي از مهمترين نظريه پردازان اهل تفكيك هستند كه سعي در تفصيل بعد از اجمال نظر شهيد مطهري(ره) داشته‌اند و به طريقي كوشش نموده‌اند نظرات استاد شهيد را مدلّل و منظّم كنند. دو اثر مهمّ اين دسته از اهل علم، كتاب «جريان‌هاي فكري ايران معاصر» اثر حجه‌الاسلام خسرو‌پناه و ديگري «غرب‌شناسي» اثر احمد رهنمايي است. از آن روي كه كتاب اوّل بيشتر گزارش مانند است و از سخنان ايجابي كمتري بهره برده، محور بررسي نظرات اين گروه كتاب دوّم قرار داده شده است. اين كتاب به دليل تأليف براي آموزش در دوره‌هاي طرح ولايت، از نثري روان و نظمي منطقي برخوردار است.

مؤلّف، در ابتداي كتاب جهت‌گيري كلّي خود را مشخّص مي‌كند و معتقد است: هيچگاه نمي‌توان احكامي را به صورت كلّي به غرب، به عنوان يك هويت منسجم و مستقل انساني نسبت داد... بلكه سخن بر سر تحليل فرهنگ‌سازي و حيات سياسي جاري در غرب است.[124]

او مي‌افزايد: كسي منكر درخشندگي شگفت‌انگيز غرب از نقطه نظر علوم تجربي و صنعتي و اختراعات نيست و اين يك واقعيت است؛ امّا: مؤلّفه‌هاي تمدّن و توحّش غرب كاملاً در هم تنيده‌است و به سختي مي‌توان بين آنها جدايي انداخت. و سر‌انجام توصيه مي‌كند كه پيشرفت‌هاي صنعتي غرب نبايد ما را مرعوب كند و عقل از سر ببرد.[125]

اين گروه مي‌پذيرند كه تمدّن غرب، اساسي ماترياليستي دارد و بر ضديّت با دين اصرار دارد و سر‌انجام تباه خواهد شد و به دليل رسوخ عوامل مخالف دين در تمدّن غرب، نمي‌توان در اين نظام، احكام ديني را به اجرا گذاشت.[126]

البته معتقدند انسان غربي به زودي دريافت كه علم و تكنولوژي به تنهايي خوشبختي نمي‌آورد؛ و بايد همراه جهتي درست باشد. توليدات صنعتي حاصل مغز‌هاي متفكّر و خلاّق انسان بوده‌ است ولي در غرب، در خدمت اهداف و اغراضِ ضد‌ّ مذهبي و انساني به كار رفته. پس دين‌گرايي با روي آوردن به صنعت و پيشرفت علمي در تقابل نيست و اين تقابلِ مصنوعي، ساخته و پرداختة نظريّه‌ پردازان غربي و يا روشنفكران غرب‌زده و يا سوسياليست‌زدة مسلمان است. پس پيشرفت صنعتي با التزام به مباني ديني سازگار است.[127] البته دين پرستي و علم‌زدگي عرصه را بر دين مداري تنگ مي‌كند.[128] سپس ايشان آراء فلاسفة قرن 17 و 18 و 19 را به تفصيل بررسي مي‌كند.[129] در گام نهايي به دوران پست مدرن مي‌پردازد و نفي كليّت و جامعيّت، دگرگوني و بي ثباتي در هويّت فرد و جامعه، مرگ ائدئولوژي، انكار حقيقت ثابت و عيني، التقاط مباني فلسفي و... را از مهمترين ويژگي‌هاي اين عصر مي‌داند.[130]

در جمع بندي اين سخنان مي‌توان گفت كه اين نگاه بيشتر به غرب به عنوان يك جريان فرهنگي- سياسي نگاه مي‌كند تا فلسفي. اين جريان فرهنگي - سياسي با يونان و فلسفة شرك آلود آغاز مي‌گردد و بعد از رنسانس با التقاط و اختلاط با مباني ديني بسط مي‌يابد. در نتيجه از دو مبنا سرچشمه مي‌گيرد. اين التقاط در مبنا و مبدأ باعث مي‌گردد غرب امروز هم مؤلّفه‌هاي «خوب» داشته‌باشد( مانند علم و صنعت) و هم مؤلّفه‌هاي «بد»(مانند فحشا و جنگ و...).

در نتيجه، هر چند به سختي، ولي مي‌توان از تجربيات خوب كه محصول عقل و تجربة بشري و جمعي است در جهت انساني و اسلامي استفاده كرد. مخصوصاً تأكيد مي‌شود كه علم جديد مطلوب است و حتّي پايه‌گذار آن مسلمانان و شرق بوده‌اند و غربيان آن را بسط داده‌اند. مسلمانان به دلايلي عقب افتاده‌اند و بايد سريع‌تر در جهات مثبت به غربيان برسند.

8- جمع بندی و نتیجه گیری

ما در این نوشتار هر چند طولانی به بررسی تفکرات موجود در بین غرب شناسان کشور پرداختیم و دانستیم در مواجهه با غرب هر چند اشتراکاتی بین اندیشمندان به چشم می خورد؛ اما با این همه تفاوت نیز بین آنها کم نیست. عمده تفاوت بین غرب شناسان بحث استفاده از تکنولوژی است و اینکه آیا تکنولوژی بذاته فاسد و مضر است یا خیر تکنولوژی خنثی است و بسته به استفاده کننده از تکنولوژی است که تکنولوژی خوب می شود یا بد می شود. در این بین دیدیم که برخی از اندیشمندان چون  نصیری قائل به فساد ذاتی تکنولوژی دارند و استفاده از تکنولوژی را از باب اضطرار و به اصطلاح اکل میته پذیرفته اند. اما برخی دیگر مانند شهید مطهری(ره) قائل به این هستند که تکنولوژی خنثی است و همه چیز به استفاده کننده از تکنولوژی برمی گردد.



[1] - اسلام و تجدد، ص 20 الي 30

[2] - همان، بخش دوّم.

[3] - همان، ص 85 به بعد.

[4]- همان، ص 92 به بعد.

[5] - همان، بخش چهارم.

[6] - همان، ضميمة آخر، ص 330 به بعد.

[7] - سيّد مرتضي آويني، فردايي ديگر، ص 70

[8] - همان، ص 88.

[9] - سيّدمرتضي آويني،.توسعه و مباني تمدّن غرب، ص 26(اين كتاب با رويكردي كاملاً اقتصادي نگاشته شده است و از مدخل اقتصاد به مباني غرب مي نگرد)

[10] - همان،‌ص 185 به بعد

[11] - براي ديدن نقل قول‌هاي جامعي در اين زمينه رك: احسان بابائي، آويني مظلوميتي مضاعف، مجلة هفت قفل، آبان ماه 1383، شمارة يازدهم، ص 7

[12] - سيّد مرتضي آويني، آئينة جادو، ج 1، ص 116، به نقل از همان.

[13] - همان، ص 157

[14] - مرحوم جلال آل احمد در اوّلين صفحه از كتاب غرب‌زدگي با تعبير «حضرت فرديد»، اين لفظ را از ابتكارات او مي‌داند

[15] - برخي از شاگردان وي در سال‌هاي اخير بر گذشته افسوس خورده و با او از در انتقاد در آمده‌اند. داريوش شايگان از مهمترين اين شاگردان رويگردان است.

[16] - داوري اردكاني، دربارة غرب مقدّمه و همو: فرهنگ، خرد، آزادي(تهران: نشر ساقي، 1378) ص 145 و...

[17] - همو، فرهنگ، خرد، آزادي، ص 145

[18] - همو، دربارة غرب، ص 8

[19] - همو، ما و راه دشوار تجدّد ص28

5- همو، فرهنگ، خرد، آزادي، ص11

[21] - همان ص152

[22] - همان، ص101

1- همان، ص90 و همو، دربارة غرب، ص1 مقدّمه

[24] - همان، ص150، اين خصوصيّات از قول ياسپرس نقل شده‌ و مورد تأييد ايشان است.و همو، دربارة غرب، ص9

[25] - همان، ص91

[26] - همان

[27] - همان

[28] - همان، ص100

[29] محمّد مدد‌پور، حكمت معنوي و ساحت هنر، ص25 و همو، سير فرهنگ و ادب در ادوار تاريخي، ص15

[30] - همو، حكمت معنوي و ساحت هنر، ص24

[31] - احمد‌فرديد، ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان، ص21 و ص46

[32] - همو، حكمت معنوي و ساحت هنر، ص24، وي با اشاره به شعر جامي كه مي‌گويد: هست حق را دو اسم كار‌گزار- هر يكي را مظاهر بسيار- مظهرآن خلاف مظهر اين- آن سوي كفر خوانده وين سوي دين آن دو اسم، اسم هادي است و مضلّ فاش گفتم كه حل شود مشكل... مي‌افزايد: هرگاه تاريخ به معناي انهماك در حيات دنيوي باشد تاريخ شيطاني و طاغوتي است و ايّام، ايّام بشر و ايام‌الطاغوت و آنگاه كه بشر متذكّر به حقّ شود تاريخ به معناي ايّام‌الله تاريخي ديني است. رك: همان، ص25

[33] - همان، ص30 براي ديدن شرح مفصّل و تطبيقي با آراي هايدگر رك: همو، سير فرهنگ و ادب در ادوار تاريخي، ص60 تا 92

[34] - همان، ص31 براي شرح تفصيلي مبارزات مسيح عليه‌السلام و ائمة عليهم‌السلام با انديشه زندقه و متافيزيك رك: همو، سير فرهنگ و ادب در ادوار تاريخي، ص92 الي 100

[35] - همان، ص31

[36] - همان، ص32

[37] - همو، سير فرهنگ و ادب در ادوار تاريخي، ص124

[38] - محمّد‌ مدد‌پور، سير‌فرهنگ و ادب در ادوار تاريخ، ص148

[39] - محمّد ‌مدد‌پور، ماهيّت تكنولوژي و هنر تكنولوژيك(تهران: سورة مهر، 1384) ص8

[40] - همان، ص9

[41] - همان، ص26

[42] - سيّد حسين نصر،‌اسلام و تنگنا‌هاي انسان متجدّد، ترجمة انشاء‌الله رحمتي ص26

[43] - سيّد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياي متجدّد، ترجمة مرتضي‌اسعدي ص194 و ص224

[44] - همان

[45] - همان، فصل 9

[46] - همان، ص213

[47] - همان، ص208 و ص 214 و ص83

[48] - همان، ص215

[49] - همان، ص265

[50] - همان، ايشان در ادامه با بر‌شمردن تفصيلي چند مثال براي نشان‌دادن تعارض علم غربي و اسلامي، علم‌زدگي جديد را با ادلّه‌اي قابل قبول نفي مي‌كند(رك: همان، ص266 تا 278 )

[51] - همو، اسلام و تنگناي دنياي متجدّد، ص24

[52] - همان، ص 25

[53] - ايشان معتقدند حتّي جادوگران قبائل آفريقا از بزرگترين انسان‌شناسان معاصر، معرفتي عميق‌تر نسبت به انسان داشته‌اند چه رسد به حكماي مسلمان رك: همان، ص29

[54] - همان، ص38

[55] - همان، ص40

[56] - همو، اسلام و تنگناي انسان متجدّد، ص57

[57] - همو، جوان مسلمان و دنياي متجدّد، ص283 تا 292

[58] - همان، ص293

[59] - همان، ص296

[60] - همان، ص298

[61] - همان، ص300

[62] - همان، ص303

[63] - همان، ص308

[64] - همان، ص330

[65] - همان، ص332

[66] - تمام موارد اخير: همان، ص340 تا 347

[67] - واحد آموزش جامعة اسلامي دانشجويان، اسلام مدرنيته، ص 50 و درآمدي بر فلسفة تاريخ، جزوة آموزشي فرهنگستان علوم اسلامي،(قم:‌1386)ص11

[68] - درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 12

3- همان. ص 16

[70] - همان

[71] - همان، ص17

[72] - جزوة آموزشي، طرح علم و دين، شبكة مطالعات نهضت نرم‌افزاري، 1385، ص4

[73] - اسلام ومدرنيته، ص57، سخنراني استاد مير‌باقري

[74] - جزوة آموزشي، ص1

[75] - اسلام و مدرنيته، ص178، حجةالاسلام مير باقري تأكيد مي‌كند كه ما با توسعة زندگي مادّي بشر موافقيم، بلكه آهنگ توسعه بايد به گونه‌اي غير از آنچه امروز در غرب است نواخته شود. از اين سخن تمايز اين انديشه با فكر مهدي نصيري معلوم مي‌گردد. به عبارتي اين گروه علوم معيشت را توقيفي به معنايي كه نصيري مراد مي‌كند نمي‌دانند، رك: جزوة آموزشي، ص14

[76] - همان، ص182

[77] - همان، و براي ديدن شرح مفصّلي از اين نظر و شيوه آن رك: جزوة آموزشي، ص25

[78] - همان، ص15به بعد

[79] - در اين قسمت با محوريّت كارگاه‌هاي پژوهشي، آموزشي دكتر همايون بحث ارائه مي‌گردد و به جهت تلخيص و ايجاز اين مطلب به آثار حجه الاسلام طائب به صورت مستقيم ارجاع داده نمي‌شود، در بخش بعد نظرات آقاي شفيعي بررسي مي‌شود، براي ديدن نظرات تفصيلي حجه الاسلام طائب رك: حسين الهي، تبار انحراف و مهار انحراف(قم: ابتكار دانش، 1385)

[80] - محمّد هادي همايون، مهدويّت و تمدّن جهاني اسلام(تهران: دانشگاه امام صادق عليه السلام، مركز تحقيقات، 1385) ص58

[81] - همان، ص60

[82] - همان، ص61

[83] - همان، ص64

[84] - همان، ص71

[85] - همان، ص76

[86] - همان، ص80

[87] - همان، ص87

[88] - همان، ص95

[89] - همان، ص99

[90] - همان، ص105

[91] - همان، ص118

[92] - همان، ص130 به بعد، سپس ايشان به تحليل مفصّلي از اوضاع ايران پس از مشروطه تا سال‌هاي اخير و اوضاع كشورهاي اسلامي مي‌پردازند و سعي مي‌كنند اين حوادث را با استناد به يهود و جبهة كفر تحليل كنند كه جهت اختصار از ذكر آن خودداري مي‌شود.

[93] - همان، ص135

[94] - اسماعيل شفيعي سروستاني، درآمدي بر استراتژي انتظار(تهران: موعود عصر، 1380) ص15

[95] - همان، ص17

[96] - همان، ص22

[97] - همان، ص36

[98] - همان، ص43

[99] - همان، ص44

[100] - همان، ص11

[101] - همان، ص45

[102] - همان

[103] - همان، ص47

[104] - همان، ج2، ص30

[105] - همان، ص54

[106] - همان

[107] - همان، ص58

[108] - براي نگارنده، هنوز معناي اين واژه روشن نيست.

[109] - مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان(تهران: صدرا، 1378) ص11

[110] - همان، ص 14 و اسلام ومقتضيات زمان،ج 2، ص 11

[111] - همان، ص 13

[112] - همان، ص 15 و ج 2، ص77

[113] - همان، ص 230 و ج 2، ص 26 به بعد

[114] - همان، ص 253

[115] - همان، ص 255

[116] - همان، جلد2، ص 25 به بعد

[117] - همان، ص 246 و ج 2، ص30

[118] - همان، ج2، ص 30

[119] - همان، ج2، ص63

[120] - همان، ج1، ص41

[121] - همان، جلد2، ص 12

[122] - همان، ج1، ص 42

[123] - همان،ج1، ص 192و 193

[124] - احمد رهنمايي، غرب‌شناسي: سيري در تحوّلات فرهنگي و سياسي غرب از يونان باستان تا پايان هزارة دوّم(قم: مؤسّسة آموزشي، پژوهشي امام خميني(ره) 1381) ص14

[125] - همان، ص10

[126] - همان، ص22

[127] - همان، ص147

[128] - همان، ص150

[129] - همان، ص155 به بعد

[130] - همان، ص200


مرتبط‌ها

آتش به اختیار با خشاب بصیرت انقلابی

خورشید‌ بی‌غروب امام خمینی(ره)

اختیارات پیامبر و امامان معصوم (ع)

عزاداری حسینی؛ امتداد سیاست خارجی جمهوری اسلامی

نهادینه‌سازی آموزه‌ مهدویت برای کودکان

رابطه سختی و آسانی در قرآن/ ما به چه کسانی بدهکاریم؟