دیدبان

کاسبی با برجام در جشنواره فجر

کاسبی با برجام در جشنواره فجر

دیدبان: پرویز شهبازی تا کنون برای تمامی فیلمهایش در جشنواره فجر یا کاندید فیلمنامه و یا کاندید بخش کارگردانی و یا کاندید هر دو بخش شده و همچنین سه سیمرغ بلورین و یک دیپلم افتخار نیز کسب کرده است. او امسال با فیلم مالاریا در جشنواره حضور دارد. 

 
مالاریا –ششمین و تازه ترین فیلم پرویز شهبازی-  قصه دختر، پسر جوانی است که از بدون اجازه خانواده از شهرستان فرار کرده و به تهران آمده اند. اساس قصه مبتنی بر تهران گردی آنها و پیدا کردن راهی برای فرار از دست خانواده دختر است که تیپی از خانواده های سنتی هستند.
 
 
شلختگی به بهانه طبیعی بودن
با اینکه پیشینه فیلمسازی شهبازی باعث شده او را از امیدهای جشنواره امسال بدانند، اما واقعیت این است که نتیجه کار با اینکه ظاهری امروزی (و خلاقانه) دارد، اثری به غایت ابتر و عقب افتاده از آب درآمده است. فیلم پر از حفره های ریز و درشت است. از شخصیت ها شروع کنیم. نوع رابطه «مرتضی» و «حنا» دختر و پسر جوان فیلم –با بازی ساعد سهیلی و ساغر قناعت- بی منطق است. ظاهرا قرار است دو جوان عاشق پیشه را  ببینیم که برای اینکه بهم برسند از دست خانواده ها فرار کرده اند، ولی فیلمساز این قرارداد را به سرعت نقض می کند.
 
جایی از فیلم مرتضی و حنا با پسر جوانی آشنا می شوند که عضو یک گروه موسیقی است. پسر جوانی که برای اینکه به آنها کمک کند، شب آنها را به خانه مستأجری خودش می برد. «مرتضی» متوجه می شود گردنبندش توی ماشین جامانده است. برای همین سر کوچه می رود تا آن را از ماشین بیاورد. پلیس فکر می کند او در حال دزدی است. برای همین او را به اداره آگاهی می برد. «حنا» شب را خانه «آذرخش» می ماند. فردا صبح که با کمک «آذرخش»، «مرتضی» را آزاد می کنند، مرتضی «حنا» را متهم می کند که با «آذرخش» رابطه دارد! بعد داد و بیداد راه می اندازد و قهر می کند و می رود. یکی دو ساعت بعد زنگ می زند و بی آنکه معلوم شود چرا و چطور بدگمانی اش رفع شده، دوباره نقش همان عاشق همیشگی را بازی می کند! از این نقض قرض های فیلمساز در فیلم به وفور یافت می شود.
 
 
رابطه شخصیت ها در فیلم به شدت آبکی، شلخته، سردستی و متناقض است. روشن نیست چرا دختر عمه«آذرخش» با بازی «آزاده نامداری»که ظاهری سنتی و مذهبی دارد رابطه گرم و خوبی با او که جوانی نیمه انتلکت است، دارد. چرا آذرخش این قدر راحت و به صرف یک صحبت کوتاه توی ماشین اعتماد می کند و حاضر می شود این همه برای مرتضی و حنا هزینه بدهد، آن هم در شرایطی که خودش کلی مشکل دارد. از طرفی روشن نیست که چرا وقتی به دردسر می افتد «مرتضی»  و «حنا» پشتش را خالی می کنند و در می روند.  
 
تصویری که شهبازی از امروز جوانان و مسأله شان نشان می دهد سطحی و مبتذل و باری به هر جهت است. سکانسی هست که در آن «آذرخش» روی تختش دراز کشیده و گیتارزنان به صورت بداهه دارد ترانه ای را درباره موبایلش می خواند! شعری مطلقا بی معنا و جفنگ! ولی میزانسن و زاویه دوربین جوری است که مشخص است موضع فیلمساز دفاع و همراهی با آن است. شهبازی دفاع و طرفداری از جوانان را و جوانانه بودن را با بی اصولی اشتباه گرفته است.
 
هیچ کدام از مولفه ها و اِلمان های فیلم ساخته نمی شوند. شهبازی به اسم طبیعی بودن و واقعی بودن از دکوپاژ و میزانسن فرار کرده و حدود نیمی از فیلم را به بهانه های مختلف با دوربین موبایل و دوربین های مداربسته تصویربرداری کرده است. مدام «حنا» و دیگر شخصیت ها با گوشی شان فیلم برداری می کنند و ما مجبوریم زمان زیادی از فیلم تصاویر پر از تکان و سردردآوری را تحمل کنیم. حتی اگر شهبازی می توانست این ایده را بارور کند، نباید این قدر گل درشت و طولانی مدت به آن می پرداخت.
 
 
کاسبی با برجام
شهبازی در این فیلم بیش از آنکه بخواهد فیلم با منطق و معنادار بسازد، سعی کرده اثری شیک و شبه خلاق و به ظاهر امروزی و دهان پرکن بسازد. از اسم فیلم –مالاریا- که شیک از اسم قبلی آن –نسیم- است و به همان میزان بی معنا است. تا حضور آزاده نامداری که فقط برای دکور و گیشه است. تا تصاویری که از شادی مردم در خیابان ها به بهانه توافق برجام نشان داده می شود و بیش از آنکه به فیلم ربطی داشته باشد، موضع فیلمساز است که به سطحی ترین و بی معنا ترین شکلی در فیلم گنجانده شده و اگر آن را حذف کنید هیچ لطمه ای به قصه و شخصیت پردازی ها وارد نمی شود؛ مثل بیشتر زمان فیلم.
 
بی اصولی شهبازی به بهانه طرفداری از جوانان حتی در پرداخت قصه هم به وضوح دیده می شود. از میانه فیلم به بهانه بی خانمان بودن و تهران گردی مرتضی و حنا تصاویر مختلفی را می بینیم که می توانستند نباشند یا هر چقدر دیگر که فیلمساز دلش می خواست ادامه پیدا کنند. از میانه های فیلم همان نیم خط قصه ای هم که تعریف می کرد رها شده و ریتم فیلم به شدت ملال آور و خسته کننده می شود.
 
 
عقب گرد یک کارگردان
معنای خلاقیت و نوآوری این نیست که به هیچ چیز پایبند نباشید. از همه بدتر پایان فیلم است. سکانسی هست که در آن مرتضی و حنا خودشان را به یک ایستگاه متروک قطار رسانده اند. در حالیکه همه جا تاریک است و فقط نور قرمز کمرنگی دیده می شود مرتضی به حنا می گوید دوستت دارم. تصویر کات می خورد به بدن لخت مرتضی که با شرم و خنده به حنا می گوید فیلم نگیر! تصویری که تماما اروتیک و جنسی است، آن هم به عریان ترین شکل ممکن. اما به چه قیمتی؟ مالاریا یک هشدار جدی است. چه بر سر شهبازی آمده در این سال ها که این قدر عقب رفته. این میزان بی قیدی از فیلمسازی که لااقل یکی دو فیلم قابل قبول در پرونده فیلمسازی اش دارد از کجا آمده؟
 
مالاریا فیلمی است دم دستی و بی قید و بی اصول و بی بند و بار، چه در نگاه و چه در پرداخت. بی اصولی حتی در پایان بندی فیلم هم دیده می شود. حنا در وسط دریاچه ای -که معلوم نیست از کجا سبز شده- از خودش فیلم می گیرد و خودش را توی آب می اندازد تا خانواده اش فکر کنند مرده است. قرار است وقتی خودش را توی آب انداخت مرتضی از پشت قایق بیاید نجاتش دهد. حنا خودش را توی آب می اندازد و تصویر روی قایق خالی که روی دریاچه معلق است، ثابت می ماند؟ حنا مُرد یا نجات پیدا کرد؟ معلوم نیست. البته مهم هم نیست. برای اینکه شهبازی فقط ژست دفاع از جوان ها را دارد. مهم نیست تهش چه می شود. مهم این است که همه چیز شیک باشد.

مرتبط‌ها

راه کاهش ظلم در خانواده افزایش حرمت پدر است

خروجی قرمز حمل سلاح آسان در ایران

خادمیاران رضوی: طلیعه‌ای نو از «آفتاب» فرهنگ شیعی

تحلیلهای رنگین برای عمامه خونین

سبکِ زندگی پرونده‌ساز!

تعداد بالای پرونده در قوه؛ آسیب اجتماعی یا اشکلات ساختاری؟