جريان شناسي چپ نو
اميرعلي محمدي
چپ گرايي به عنوان موضعي سياسي-نظري هرچند ريشه در تحولات و انديشه ها و وضعيت سياسي اروپا و امريکا، خصوصا فرانسه، آلمان، انگليس و امريکا دارد، در تمام دنيا، و همينطور ايران، داراي طرفداراني است. هر چند در اوايل قرن بيستم چپ گرايي خصوصا با مارکسيسم و کمونيسم، از جمله مارکسيسم شوروي، شناخته ميشد، به تدريج از اواسط قرن بيستم و به خصوص از دههي ???? به بعد از اين نوع نگرش فاصله گرفت و تلاش کرد تا با تمرکز بر مسائلي ديگر جز آنچه به طور خاص مارکس به آن ها پرداخته بود، نوع جديدي از چپ گرايي را بنيان نهد. در اين ميان، عدهاي از روشنفکران انگليسي و امريکايي واژهي «چپ نو» را از فرانسه وام گرفتند و با تکيه بر نظريههايي نظير آنچه مکتب فرانکفورت و نظريهي انتقادي بيان مي کردند، به فعاليت نظري و سياسي پرداختند. مکتب فرانکفورت به مدرسه اي فکري اطلاق مي شود که نخستين بار در موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه فرانکفورت توسط جمعي از متفکران چپ گرا پايه گذاري شد و نظريه ي انتقادي را به عنوان نظريه اي بين رشته اي که هدف آن نقد فرهنگ و اجتماع با موضع و رويکردي خاص بود پايه گذاشت. آثار اين متفکران و همچنين آثاري درباره ي آنان در ايران منتشر شده است و برخي از روشنفکران داخلي نيز خود را متعلق به اين نظريه مي دانند. از آنجا که شناخت نمايندگان و مترجمان وطني اين جريان بدون شناخت ريشههاي آن ممکن نيست، به نظر ميرسد معرفي ريشه هاي اروپايي امريکايي اين جريان ضروري باشد. بنابراين، در ادامه به معرفي چپ نو در اروپا و امريکا و همچنين ريشه هاي فکري آن در نظريه انتقادي و مکتب فرانکفورت خواهيم پرداخت.
«چپ نو» (New Left) واژهاي است که عموما در امريکا و انگليس براي ناميدن فعالان و مبارزان سياسي و معلمان و دانشجوياني به کار ميرود که در دهههاي ???? و ???? فعاليت خود را آغاز کردند، و براي متمايز ساختن آنها از جنبشهاي پيشين چپگرا و مارکسيستي به کار ميرود. اين جنبش در امريکا بيشتر با جنبش هيپي ها گره خورده است و در انگليس به دنبال اصلاح اشتباهات «چپ کهنه» بوده است. عموما گفته ميشود آن چه باعث شد تا روشنفکران به رويکرد چپگراي جديدي در سياست متمايل شوند که بنا بود رويکردي دموکراتيکتر از رويکردهاي چپگراي پيشين باشد، تمرکزگرايي و سلطهطلبي احزاب چپگراي پيش از جنگ جهاني بود. ابتدا در ميان نخبگان چپگراي انگليسي، و سپس در ميان فعالان سياسي امريکايي و برخي کشورهاي ديگر، کساني که به واسطهي سلطهطلبي احزاب چپگرا از توهم مارکسيستي به در آمده بودند پايه گذار «چپ نو» گرديدند. بايد توجه داشت که واژهي «چپ نو» (Nouvelle Gauche) پيش از اين در فرانسه و در دههي ???? رواج داشت. اين واژه در فرانسه با نام کلود بورده (Claude Bourdet) گره خورده است که تلاش ميکرد موضع ميانهاي در ميان گرايشهاي استاليني و سوسيال دموکرات که در آن دوران در فرانسه رواج داشتند بيابد. از همين واژهي فرانسوي بود که نخستين بار فعالان چپ نو نام خود را در انگلستان وام گرفتند.
انگليس
به دنبال سخنراني محرمانهي نيکيتا خروشچف (Nikita Khrushchev) در ???? که در آن به انتقاد از استالين پرداخت، بسياري از اعضاي «حزب کمونيست بريتانياي کبير» ( Communist Party of Great Britain) آن را رها کردند و به بازانديشي دربارهي مارکسيسم ارتودوکس پرداختند و برخي از آنان به گروههاي متمايل به تروتسکي (Trotsky) (تروتسکيست) پيوستند. از جملهي اين افراد ميتوان به اي. پي. تامسون و جان سويل اشاره کرد که در حزب کومنيست بريتانياي کبير نشريهاي به نام ريزنر (Reasoner) منتشر ميکردند. پس از جدايي از حزب، اين افراد اقدام به انتشار نشريهاي به نام نيو ريزنر (New Reasoner) در سال ???? کردند که پس از ادغام به نشريهاي ديگر به نام يونيورسيتيز اند لفت ريويو (Universities and Left Review)، از سال ???? با نام نيو لفت ريويو (New Left Review) منتشر شد. اين نشريات تلاش ميکردند تا موضع نظري مارکسيسمي سوسياليستي، اومانيستي و انقلابي را در مقابل مارکسيسم ارتودوکس تدوين کنند. در مدت طولاني ويراستاري پري اندرسون در نشريهي نيو لفت ريويو، اين نشريه ايدههاي حلقهي فرانکفورت، آنتونيو گرامشي و لويي آلتوسر را در انگليس معرفي کرد و باعث شناخت عمومي آنها در اين کشور شد. علاوه براين نشريه، نشريات بسيار ديگري نيز در انگليس به معرفي ايدههايي نزديک به آنچه ذکر شد پرداختند. چپ نو در انگليس همچنين عليه جنگ ويتنام موضع گرفتند و به انتقاد از آن پرداختند.
امريکا
در امريکا نام چپ نو با جنبشهاي ليبرال و گاها راديکال سياسي گره خورده است که در دههي ????، به طور خاص در ميان دانشجويان اتفاق افتادند. اين جنبش را ميتوان به عنوان جنبشي نظام نايافته و دانشجويي توصيف کرد که در ميان دانشجويان سفيد پوست رواج داشت که طرفدار دموکراسي، حقوق مدني و اصلاحات در دانشگاه بود. اين واژه پس از آن رواج عام يافت که سي. رايت ميلز (C. Wright Mills) جامعه شناس از آن در نامهاي سرگشاده با نام «نامهاي به چپ نو» استفاده کرد. در اين نامه، ميلز از ايدئولوژي نوين چپگرايي دفاع کرد که در برابر چپ کهنهي سنتي به جاي تمرکز بر مسائل کارگران، بر مسائلي نظير از خود بيگانگي، آنومي و سلطهطلبي تمرکز ميکرد و در مقابل آنان موضع گيري مي کرد. او همچنين بر جنبهي بينالمللي جنبش چپ نو تمرکز ميکرد و از خرده فرهنگها در برابر چپ گراييِ سنتي دفاع ميکرد.
بسياري از انديشمندان چپ نو در امريکا مانند همفکران انگليسي خود از جنگ ويتنام و انقلاب فرهنگي چين تاثير پذيرفتند. آنها همچنين به سوسياليسم شوروي ايراداتي وارد مي دانستند اما به خلاف متفکران انگليسي به تروتسکيسم يا سوسيال دموکراسي رو نياوردند. آن ها معتقد بودند مرکزيت چپ گرايي نبايد در اختيار شوروي باشد و برخي از آنان معتقد بودند اين مرکزيت بايد تغيير کند و در اختيار کساني مانند مائو، هو شي مين يا فيدل کاسترو باشد.
جنبش امريکايي چپ نو به نوبه ي خود بر جنبش هاي اروپايي نيز تاثير نهاد. از جمله اين تاثيرات مي توان به جنبش چپ نو در آلمان غربي اشاره کرد که بعدا تبديل به نماد جنبش دانشجويي چپ نو در اروپا شد. همچنين آن چه بعدها به نام بهار پراگ شناخته شد و هم چنين جنبش دانشجويي مي ?? در فرانسه نيز از متاثر از ايده ها و انديشه هاي چپ نو بود.
مکتب فرانکفورت و نظريه انتقادي
همان طور که ذکر شد جنبش چپ نو از مکتب فرانکفورت و نظريه انتقادي بسيار تاثير پذيرفته بود. مکتب فرانکفورت اشاره به نظريهي اجتماعي بين رشته اي نو مارکسيستي اي دارد که براي اولين بار در موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه فرانکفورت پايه گذاري شد. اعضاي اوليه ي اين مکتب مارکسيست هايي بودند که باور داشتند برخي پيروان مارکس تنها برخي ايده هاي محدود مارکس را برگرفته اند و از جنبه هاي مهمي از اين تفکر غافل مانده اند. همچنين، اين متفکران بر اين باور بودند که نظريه ي سنتي مارکسيستي نمي تواند همه ي جنبه هاي تحول و پيشرفت جوامع سرمايه داري را توضيح دهد. از ميان اين متفکران مي توان به ماکس هورکهايمر (Max Horkheimer )، تئودور آدورنو (Theodor W. Adorno )، هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse )، والتر بنيامين (Walter Bendix Schönflies Benjamin)، و از ميان اعضاي بعدي اين جريان به يورگن هابرماس (Jürgen Habermas) اشاره کرد. مهم ترين نظريه پردازاني که اين مکتب به آثار آنان توجه داشت مي توان به کانت، هگل، مارکس، فرويد و ماکس وبر اشاره کرد.
نظريه ي انتقادي در واقع مکتبي فکري است که بر نقد اجتماع و فرهنگ بر مبناي علوم اجتماعي و انساني تکيه مي کند. اين واژه دو ريشه ي متفاوت در جامعه شناسي و نقد ادبي دارد. همين مسئله باعث شده تا اين نظريه ي انتقادي در واقع واژه اي باشد که به هر عرصه اي که در آن بر نقد تکيه مي شود اطلاق شود. اما در اصل اين واژه اشاره دارد به نحوه ي فلسفه ورزي نومارکسيستي مکتب فرانکفورت که به آن اشاره شد. مارکوزه، آدورنو، هورکهايمر، بنيامين و هابرماس که در واقع مهم ترين چهره هاي مکتب فرانکفورت بودند نظريه ي انتقادي را، به عنوان نظريه اي که ريشه در ايده آليسم آلماني دارد و البته به پراگماتيسم امريکايي نيز نزديک است، بسط و گسترش دادند. برخي از همين ايده ها و نظريات بود که بعدها توسط جنبش چپ نو در انگليس، امريکا و اروپا وام گرفته شد.
چپ نو در ايران
در ايران نيز بسياري از آثار متفکران مکتب فرانکفورت و همچنين آثاري درباره ي آن ها ترجمه شده است و به چپ نو نيز توسط برخي روشنفکران توجه مي شود. از جمله، مي توان به ترجمه آثار مارکوزه، آدورنو و هورکهايمر، بنيامين و هابرماس اشاره کرد و همچنين بسياري از آثار ديگري که درباره ي آنان ترجمه يا نگاشته مي شود.