دیدبان
مجموعه داستان های «گل دون»؛

بازگشت هیئت های مذاکره کننده

بازگشت هیئت های مذاکره کننده

به گزارش دیدبان به نقل از رویش نیوز، "گل دون" نام یک مجموعه داستانی در مورد مشکلات ازدواج است که در قالب داستانی به رشته تحریر در آمده است. این مجموعه با تعدادی داستان مجزا و البته مرتبط با هم تکمیل می شود. سه شنبه هر هفته می توانید یکی از این داستان ها را میهمان رویش نیوز باشید. آنچه در ادامه می آید قسمت پنجم از این مجموعه با عنوان "بازگشت هیئت های مذاکره کننده" است. گل دون 5 را می خوانید:

با راهنمایی دختر خانم راهی اتاق مذاکره شدیم . توی همین چند متر یه نگاهی به حاج آقا انداختم که به سرعت مشغول میوه خوردن بودند . عادت ایشون بود که هر وقت عصبانی می شدن ، تند چیز می خوردن . با همون نگاه ضمن اینکه یه درجه دیگه دمای هوا بالاتر رفت ، یاد توصیه ایشون در مورد بررسی دقیق قد گزینه ی مورد نظر افتادم و زیر چشمی سعی کردم تا در همین چند قدم که داریم با دختر خانم با هم راه می ریم  تخمینی در این مورد داشته باشم . اما با یک مشکل جدید مواجه شدم و آن اینکه گزینه ی مورد نظر مجهز به یک جفت دمپایی بودند که صدای دمپایی ها شنیده می شد ولی سیماشون را نداشتم و چون نمیدونستم حدود پاشنه ی دمپایی چقدره ، به همین خاطر دچار بن بست محاسباتی شده بودم .

وارد اتاق که شدیم و نشستیم فعلا بی خیال قضیه شدم . اتاق بزرگی بود و از اسباب بازی های دخترونه ای که توی کمدها بود می شد فهمید که اتاق خود دختر خانمه . دو تا صندلی روبروی هم از قبل گذاشته شده بود تا مقدمات مذاکره آماده باشه . میز گرد و بزرگی هم در فاصله ی دو تا صندلی بود که راستش فلسفه وجود چنین میزی را در اتاق خواب نفهمیدم .

هرچند حکمی که توی رساله دیده بودم می گفت نگاه به قصد ازدواج آزاده و بلکه لازمه ، ولی توی خاطرات بعضی از همسرهای شهدا که خونده بودم معمولا موقع گفتگو ، خانم ها خودشونو قایم می کردند و به سختی چهرشون توسط آقایون دیده می شد که قاعدتاً برای اون خانم ها این خودنمایی سخت بوده ولی شرایطی که ما در اون بودیم بیشتر شبیه میزهای مذاکره هیئت های پارلمانی بود که با روی گشاده روبروی هم می شینند و حرف های دیپلماتیک می زنن .

- شما اگه سوالی دارید بفرمایید .

دخترخانم –اگه ممکنه شما شروع بفرمایین .

اینجا بود که دست در جیب کرده و طوماری که نوشته بودم را در آوردم و حملات را به صورت رگباری آغاز نمودم .

- اگه ممکنه بفرمایین هدفتون از ازدواج چی بوده و ایده آل شما در مورد همسر آیندتون چیه و چه انتظاراتی دارین و ...

فکر کردم اگه سوال ها را پشت سر هم بگم راحت تره ولی دخترخانم که به نظر می اومد خواستگاری اولش نیست و با کوله باری از تجربه سر این میز مذاکره نشسته حرفمو قطع کرد .

- اجازه بدید آقا یکی یکی . در مورد سوال اول باید بگم که ...

بعدشم شروع کرد به بازگویی مطالبی که منم توی کتاب ها و سخنرانی ها از بس شنیده بودم حفظ بودم . در حین اینکه ایشون حرفهای اولیه را می زد به نظرم رسید چه خوبه اگه مکالمه را ضبط کنم تا بعدا بتونم سر فرصت بشنوم و روش فکر کنم . سر کلاس های مهم دانشگاه و منبرهای سخنران های خوبی هم که می رفتم همین کار را با گوشیم می کردم . خلاصه گوشیو در آوردم و برای ضبط روی میز گذاشتم . دخترخانم که مشغول حرف زدن بود توجهی به گوشی نکرد . میون حرف زدن ایشون به خاطر نگاه مستقیمشون به من ، روم نمی شد زیاد سرم را بالا کنم و بیشتر حواسم به دیدن پاشنه ی دمپایی  ها بود . بعد از حدود نیم ساعت که ایشون در حال حرف زدن بودن نوبت به بنده رسید .

دختر خانم –خوب . حالا نظر خودتون در مورد سوال هایی که پرسیدین چیه ؟

- نظر بنده هم همون چیزهاییه که شما فرمودید . خلاصه بگم که اومدیم دینمونو کامل کنیم یا لا اقل اگه بقیشو نداریم نصفشو با ازدواج داشته باشیم .

دختر خانم –انتظارات ؟

- همین که طرف مقابل در همه ی عرصه های زندگی اولا خودش معتقد و متدین باشه و ثانیا کمک حال شوهرش باشه تا بتونن در کنار هم در راه عبادت خدا رشد کنن .

هر جمله ای که می گفتم ایشون یه ان قلتی می آوردن .

دختر خانم –منظورتون از رشد چیه؟ رشد خودتون رو در چی می دونین ؟ . . .

جواب دادن همین سوال ها آنقدر طول کشید که یهویی ساعتم رو نگاه کردم دیدم یک ساعت و خورده ای گذشته . یه جایی نقطه گذاشتم و برای برون رفت از این مذاکره پیشنهاد اتمام مذاکره و بازگشت هیئت های مذاکره کننده به کنار رهبرانشان را دادم که خدا را شکر پذیرفته شد . گوشی رو برداشتم و بلند شدیم که دوباره یاد پروژه ی تخمین قد افتادم . یه فکری سریع به ذهن و به سرعت از ذهن به زبانم رسید .

- ببخشید یه کم صبر کنین . میشه شما یه لحظه دمپایی هاتون را در بیارید ؟

دختر خانم که با اون همه اعتماد به نفس به نظر می رسید اینجا یه کم حول شده بود گفت : بله چشم .

- ببخشید اگه ممکنه کنار اون دیوار وایسین .

دختر خانم –چشم امر دیگه ای ندارین ؟

- نه خیلی ممنون .

بالاخره با مشاهده ی قد از روی دیوار موفق شدم تخمین خوبی از مجهول مورد نظر بدست بیارم .

وقتی برگشتیم پیش خونواده ها حس برگشت اصحاب کهف به شهرشون بهم دست داد . تقریبا همه ی میوه ها خورده شده بود . آقایون و خانم ها اونقدر حرف زده بودند که بی حال نشسته بودند و دیگه حال حرف زدن نداشتند . تعداد نفرات هم کم شده بود . مثل اینکه برادر و مادر بزرگ گزینه ی مورد نظر اصلا خداحافظی کرده و رفته بودند بخوابند .

حاج آقا که به نظر میومد که مدت هاست منتظر برگشتن ما هستن بلافاصله و بدون تک و تعارف خداحافظی کردند و سوار ماشین شدیم که برگردیم . توی ماشین دوباره جلسه ی تحلیل و بررسی گزینه ی مورد نظر آغاز شد . ولی حاج آقا از یه جای دیگه شروع کردند .

- علی این چه مدل حرف زدن بود که با آقای نکویی صحبت می کردی ، زشته بابا یه کم مراعات کن . اینا که دشمنت نیستن ، هرچی میگن خیر و صلاحه شما بچه ها را می خوان .

- بله ببخشین دیگه . حرفاش خیلی بی منطق بود خواستم یه جوابی داده باشم . حالا نظرتون راجع به دخترشون چی بود؟

حاج خانم –من که دختره را پسندیدم . نظر شما چیه حاج آقا ؟

و در این لحظه حاج آقا از نتیجه پروژه ی تخمین قد پرسیدند که من هم بسیار خوشحال از اینکه در جواب این سوال دستم پره ، جزییات واقعه را به طور کامل براشون تعریف کردم و نمیدونم حاج آقا چرا یهویی زد زیر خنده و طوری می خندید که حاج خانم نگران حالش شد .

حاج آقا –یه بار دیگه بگو چیکار کردی ؟

- هیچی . بهش گفتم دمپایی هاشو دربیاره وایسه کنار دیوار .

حاج آقا –وای حالا خوبه اینا آشنا بودن . دختر بیچاره . آخه بچه تو چی تو کلت میگذره ؟

جلسه بعد از یه کم خنده و یه کم بیشتر ملامت جدی ، ادامه پیدا کرد.

حاج خانم –راستی نگفتی نظر خودت راجع به دخترشون چی بود . پسندیدی یا نه ؟

- نمیدونم والا . پسندیدن یعنی چه ؟ اگه پسندیده باشم یعنی باید چیطور شده باشه ؟

واقعیت این بود که هر چی فکر می کردم هیچ قضاوتی نمی تونستم بکنم . شب موقع خواب مکالمه را یه بار دیگه گوش کردم . از اینجا به بعد ماجرا دوباره تازه بود .  نمی دونستم چه طوری باید ادامه داد . توی دلم می گفتم خدایا ما که نمی دونیم چیکا کنیم ، تو که همه چیو می دونی خودت تکلیف ما رو هرچه سریعتر مشخص کن .

 

منتظر گل دون های بعدی باشید ...

سه شنبه ها در رویش نیوز ...

مرتبط‌ها

بیشترین سقوط ارزش سهام وال استریت در یک روز

دولت آمریکا به کشتن شهروندان ایرانی افتخار می‌کند

مقابله با کرونا از منظر حکمرانی (1)

آمریکا برای آزادی مزدور اسرائیلی، دست به تهدید و ارعاب زد

افشای نام‌های جدید از شاهزادگان بازداشت‌شده

استیصال رسانه‌ای ائتلاف در یمن