دیدبان

میوه گندیده ای روی پرده سینمای تهران

میوه گندیده ای روی پرده سینمای تهران

به گزارش دیدبان به نقل از فرهنگ، حکایت فیلم اخیر بهروز افخمی«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داستان بازیگری معروف (مهدی فخیم زاده) است که سال ها در سینما کار کرده و از این که همسرش (گوهر خیراندیش) بازیگری در سینما را به شکلی حرفه ای ادامه دهد ناراضی است و این باعث اختلاف آنها می شود. 

سفر آذر دختر جوان خانواده (مرجان شیرمحمدی) به ایران و مشکلاتی که با همسرش داشته خانواده را دور هم جمع می کند. آذر در اقامت در عمارت خانوادگی و اتفاقی با مردی جوان (رامبد جوان) آشنا می شود و تصمیم به ماندن می گیرد.
 
فیلم جدید بهروز افخمی را می توان یک عبور نه چندان غافلگیرانه از مرز سینمای اصیل و سکنی گزیدن در ورای علقه های سینماورزانه دانست که با تمهیدی عاطفی، لاپوشانی شده است. 
فیلمی که به کلی از فضای داغ و عاشقانه و دراماتیک و حرفه ای آثار خوب و ماندگاری چون شوکران و حتی طنزهای قابل تحمل و خوش ساختی مثل سن پطرزبورگ به دور است و به نحوی زمخت و لخت در گیرو دار ادای دین به یک زندگی به ظاهر از دست رفته باقی می ماند. فیلم نه فیلمنامه محکمی دارد و نه انسجام درستی.
 
شخصیتهای ساختگی و رها در قاب بی هویت دوربین افخمی، تنها ادای چیزی را درمی آورند که بی آنکه ورزداده شده باشد به آنها و البته به تماشاگر حقنه می شود. نوع جعل زندگی و ستایش دیرهنگام از همه انچیزهایی که گویی یک زمانی فیلمساز اعتقادی چندانی به آنها نداشته و حالا در پیرانه سری بدانها دست یافته و فهمش کرده و این موقعیت بیش از آنکه بشاشیت و فرهمندی و فرحت داشته باشد، رقت انگیز و ترحم آمیز است.
 
دام درام برای این شخصیتهای جعلی و مقوایی، بی فایده است و نه گرهی می افکند و نه گرهی می گشاید. نه قصه ای در کار است و نه نقطه عطفی؛ نه بارقه ای از هویتی و نه حرکت بر مدار درستی. همه چیز به یک تابلوی شتابزده و نیمه کاره می ماند که با کلی رنگ و لعاب، تزیین شده است. به همین دلیل هم هست که نه با مخاطب خاص سینما درگیر می شود و نه برای عموم مردم چیزی به ارمغان می آورد. و این همه شاید علامه بر عناصر فرامتنی و ضعف کارگردانی و فهم کژ و معوج و البته دیرهنگام او از زندگی، به موضوع اقتباس هم مرتبط باشد که هست.
 
ظاهرا فیلمساز بیش و پیش از آنکه متوجه کارکردهای اقتباس و نیازها و لوازم و امکانت بایسته و شایسته ای باشد که باید در متن مورد اقتباس و فضای سینمای اثر موجود باشد، امید واهی و اتکا و اطمینان نادرستی به یک داستان کرده است. داستانی که خود از مولفه های درام چندان غنی نیست و در بستر فضاسازی های ذهنی و نه به منصه ظهور رسیده نویسنده اش دور می رند.
 
 
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» یک تصویرگری ناتمام و الکن سینمایی است از اثری ادبی که نه در ماهیت و نه در اجرا، نتوانسته حق مطلب را ادا کند. آن هم با این همه ارجاع و استعاره فرامتنی و توجه و تنبه دادن دهان پرکن و سخت به مباحث جدی هستی شناختی و فلسفی و موضوعات بغرنج انسان امروز؛ از غم غربت و سوز هجر و حسادت مدرن و کنایه های ارتجاعی به سنت گرفته تا همجنسگرایی در غرب و... .
 
خلاصه اینکه در یک محدوده ادبی- سینمایی نازل و ضعیف و شتابزده و ورزنیامده، با یک مانیفست و ارجاع حجیم و کلی حرف در گلومانده کارگردان در باب زندگی در انواع و اقسام موقعیتهای متعالی و نازلش روبروییم:
 
از عشق و هویت و فهم مشترک گرفته تا طعم کباب در شمال!
 
البته به همه اینها باید اضافه کرد بازی های به کلی بد و ملال آور اکثر نقش های فیلم خصوصا امیرعلی دانایی و مرجان شیرمحمدی که به طرز رقت آوری توی ذوق می زند و خارج. به نظر می رسد ما در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» بیش و پیش از آنکه با سینما و داستان و درام و فضا و لذت از دنیای بدیع ونوآورانه یک فیلمساز مولف روبرو باشیم با محاکات ابتر مانده و پیرهنگام یک موجود زمینی روبروییم که جابجا شده و سینما را با اصل زندگی و احیانا سالها پیش زندگی را با اصل سینما اشتباه گرفته.
 
 
همان عنصر مستعدی که عاشق ادبیات و کاربلد سینماست و حداقل با «شوکران»اش اثبات کرده که چقدر خوب بلد است درام را به تصویر بکشد و ما را در دنیا گرم قصه گویی استاندارد و خوش ریتمش پیش ببرد و غرق لذت کند.
 
حکایت «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» با این همه ضعف ساختاری و عیب و ایراد فیلمنامه ای و بازی های بد و کشداری و زمختی و الکن بودنش، حکایت یک میوه نارس گندیده است که نمی توان خورد و نه می توان دید و تنها چیزی که ازش می ماند حسرت است و بس!

مرتبط‌ها

بیشترین سقوط ارزش سهام وال استریت در یک روز

دولت آمریکا به کشتن شهروندان ایرانی افتخار می‌کند

مقابله با کرونا از منظر حکمرانی (1)

آمریکا برای آزادی مزدور اسرائیلی، دست به تهدید و ارعاب زد

افشای نام‌های جدید از شاهزادگان بازداشت‌شده

استیصال رسانه‌ای ائتلاف در یمن