دیدبان: هفتهنامه "پنجره" در شماره اخیر خود گفتوگویی تفصیلی با کامران دانشجو رئیس ستاد انتخابات کشور در سال 88 و وزیر علوم، تحقیقات و فناوری دولت دهم درباره ی مسائل گوناگونی چون زندگی شخصی دانشجو، ماجرای انتخابات 88،کلیپ منتشر شده منسوب به او و بورسیه ها انجام داده است که متن کامل این گفت و گو در ادامه میآید.
برای آشنایی بیشتر لطفا مختصری از زندگینامه خودتان برای ما بفرمایید.
من، کامران دانشجو، متولد تیرماه سال 1336، در روستای امیرآباد از توابع شهرستان دامغان. تا شش ماه بعد از تولدم در روستا بودیم. بعد از آن به تهران آمدیم تا ادامه تحصیل بدهیم. در محله دامپزشکی و سپس هاشمی تهران ساکن شدیم، تا سال پنجم دبستان که پدرم لیسانس حقوق گرفت و در دادگستری مشغول بهکار شد و به فسا در استان فارس رفتیم. چند سال بعد به ابهر رفتیم. با توجه به علاقه من به رشته ریاضی و اینکه آنجا رشته ریاضی نبود، من و برادرم فرهاد به تهران آمدیم و یک اتاق اجاره کردیم، تا دیپلمم را گرفتم. از طریق پسرخاله هایم، عباس و کیومرث، در جریان مبارزات انقلابی وارد شدم. از شرکت در جلسات گرفته تا حضور در سخنرانیهای شهید مطهری و برخی درگیریهای دانشگاه. خلاصه وارد مبارزات انقلابی شدم و توسط ساواک بازداشت شدم. بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم، در مهندسی کشتیسازی قبول شدم. آن را رها کردم و برای تحصیلات به انگلیس رفتم. بعد از 29 روز برگشتم. نمیتوانستم تحمل کنم. بعد از سهـ چهار ماه مجددا به اصرار خانواده به انگلستان برگشتم.
وضع اقتصادی خانوادهتان خوب بود؟
نه، اصلا پدر من وضعی نداشت که ما را حمایت مالی کند.
پس چطور چنین تصمیمی گرفتید؟
داییهای من آمریکا بودند و من از آن طریق به فضای کار در خارج آشنا بودم. چند وقتی هم که به انگلیس رفتم، در رستوران و پمپبنزین کار میکردم. دوباره بعد از چهار ماه به ایران برگشتم. اما چهار یا پنج ماه بعد با تصمیم قاطع به انگلستان برگشتم که این دقیقا قبل از انقلاب بود. تابستان 1357 بود. کلاس زبان، کار و دانشگاه را شروع کردم. لیسانسم را در سال 1361 یا 62 از دانشگاه لندن کالج کوئینمری در رشته هوافضا گرفتم. بهدلیل معدل بالا از طرف دانشگاه بدون کنکور و بدون ارشد وارد دوره دکترا شدم. اما به جهت تطبیق در ایران و نپسندیدن رشتهام، دکترا را رها کردم و وارد دوره کارشناسی ارشد شدم.
به ایران نمیآمدید؟
چرا. من هر دو تعطیلی سالیانه را به ایران میآمدم. هر دفعه که به ایران میآمدم، یا بهعنوان مبلّغ، یا جهادگر یا بسیجی به جبهه میرفتیم که با توجه به عبارت دانشجوی خارج از کشور خیلی تاثیر داشت.
سال 63 ازدواج کردم و سال 64 فوق لیسانسم را از همان دانشگاه گرفتم. همسرم بعد از شش ماه به انگلستان آمد.
همسرتان از خانواده خاص یا مطرحی هستند؟
نه!.... همان سال 64 پذیرش دکترا را از همان دانشگاه گرفتم. با استاد راهنمایم کتاب هم نوشتیم. سال 1368 دو هفته به دفاعم مانده بود که در محل نامههای منزلم در انگلستان، نامهای از طرف وزارت کشور انگلستان دریافت کردم که 9 روز مهلت داده بود از انگلستان خارج شوم و تا فتوای حضرت امام (ره) درباره سلمان رشدی برقرار است، نمیتوانم به آنجا بازگردم. من همه مراحل دفاع از پایاننامه را سپری کرده بودم. حتی تاریخ دفاع هم معلوم شده بود. علت اخراجم «طرفداری از آیتالله خمینی و رفت و آمد با انجمنهای اسلامی و خطرناک بودن برای امنیت انگلیس» بود. حق اعتراض هم نداشتم. تلاش کردیم تا دفاع را زودتر انجام دهم که امکانپذیر نشد. البته دانشگاه به من مدرکی داد که همه مراحل را طی کردهام و به علت اخراج، امکان دفاع ندارم. با چند نفر دیگر که تحصیلمان به مشکل خورده بود، به ایران برگشتیم و با توجه به مدارک موجود و با همکاری دکتر فرهادی، وزیر وقت، دانشگاه امیرکبیر برای بررسی وضعیت من مشخص شد و بنا شد در ایران دفاع انجام دهم. سه ماه طول کشید و با تشکیل هیئت ممتحنه در دانشگاه امیرکبیر دفاع انجام شد. سپس در صنایع موشکی مشغول بهکار شدم. حدود دو سال آنجا بودم. از آنجا به موسسه تحقیقاتیـ آموزشی صنایع دفاعی رفتم. سپس به مجتمع فجر برای طراحی هواپیما رفتم و اولین هواپیمای تمام کامپوزیت را که پرواز کرد، ساختیم. بهصورت حق التدریسی با دانشگاه کار میکردیم. سپس قائم مقام معاونت دانشجویی شدم. در همان زمان از حق التدریسی پیمانی شدم و سپس به صورت آزمایشی رسمی شدم تا سال 84ـ 85 که استاد شدم.
با آقای احمدینژاد کی و کجا آشنا شدید؟
از سال 68ـ 69 و از دانشگاه علم و صنعت.
فعالیت سیاسی هم داشتید؟
در شورای هماهنگی نیروهای انقلاب بودم. تا سال 1384 مسئولیت استانها را بر عهده داشتم.
آقای احمدینژاد که گزینه شورای هماهنگی نبود!
بله، نبود. آقای لاریجانی انتخاب شد اما من با توجه به تعهد و قولی که داده بودم که با نتیجه همراه شوم، با وجود اینکه رفاقت خیلی زیادی با آقای احمدینژاد داشتم، با آقای لاریجانی همراه شدیم.
پس رفاقت داشتید؟
بله، داشتم، آن زمان داشتم...
دلگیر نشد از شما؟
چرا شد. البته باید از خودش بپرسید. برخلاف پیشبینیها ایشان انتخاب شد. رفتم تبریک گفتم و با خانواده رفتیم عمره. بعد آقای دکتر سلیمانی زنگ زد و گفت زود بیا ایران که قرار است کاری بهت بدهند. گفتم هر اتفاقی بخواهد بیفتد میافتد. چه باشم چه نباشم. وقتی برگشتم، یک راست مرا از فرودگاه به پاستور بردند. در ساختمان سفید وارد شدم، آقای ثمره هاشمی، زریبافان و احمدینژاد بودند.
مشایی کجا بود؟
آن موقعها مشایی وجود نداشت، اگر هم داشت من خبر نداشتم. آقای زریبافان دستم را گرفت و گفت هرچی بهت گفت قبول کن. من خیلی استخارهای نیستم. اما در مکه وقتی فهمیدم که خبرهایی هست، نماز خواندم و به خودم قول دادم و گفتم هر پیشنهادی بدهد، استخاره میکنم. ایشان یک کاری را پیشنهاد کرد.
چه مسئولیتی؟
ترجیح میدهم نگویم ولی آقای زریبافان بودند و شاهدند.
وزارتخانه بود؟
نه، وزارتخانهها تمام شده بود. من استخاره کردم بد آمد. از آقای لواسانی استخاره گرفتم که گفتند میخواهند پوست خربزه زیر پایت بیندازند و قبول نکردم. بعد پست دیگری را پیشنهاد کردند، استخاره کردم بد آمد. تا استانداری تهران، که استخاره کردم و خوب آمد. تا سه سال استاندار تهران بودم، علیرغم میل باطنی ام که آقای احمدینژاد میدانند. برای معاونت سیاسی و قائم مقام وزیر کشور 5 ـ 6 بار پیشنهاد دادند و سه ماه بود حکم را زده بودند. سال 88 رئیس ستاد انتخابات کشور بودم و بعد از انتخابات هم چند تا پیشنهاد فرستادند که چند تا را گفتم بلد نیستم ولی برای وزارت علوم و کشور برنامه دادم که وزارت علوم قطعی شد و 186 رأی آوردم و با حساسیت هایی که آن روزها وجود داشت، رأی قابل توجهی بود و تا آن زمان بالاترین رأی هم بود. تا دو روز مانده به انتخابات اصلا گزینه ایشان من نبودم. مرا به ساختمان سفید فراخواندند و صحبت کردیم و پیشنهاد وزارت را به من دادند، با اینکه با فرد دیگری صحبت شده و تمام شده بود.
آقای دکتر، حواشی زیادی درباره حضرتعالی وجود دارد. از انتصابهای شما به مشاغل گوناگون گرفته تا مورد وقیحی مثل آسانسور که قبل از مصاحبه عرض کردم و فرمودید حتما بپرس. دلیل اینها را چه میدانید؟
من به این سوال بهصورت کلی پاسخ میدهم و آن هم اینکه استکبار یک خط کلی را دنبال میکند. با هر فردی در مسیرش نباشد اینگونه رفتار میکند. تطمیع و تهدید (همان چماق و هویج)، ترور شخصیتی و در نهایت حذف فیزیکی. مثلا همین موضوع آسانسور که شما گفتید، خیلی واضح است. نیروی انتظامی کار تخصصی انجام داد و سردار رادان آن را برای من فرستاد که این گزارش را شما داشته باشید. کاملا واضح است که چنین چیزی نیست. حالا از بحث تخصصی بگذریم. یکی مثل من که کاملا وضع امنیتیام مشخص است، هیچ جا تنها نیستم. حالا اصلا دانشجو را ول کنید، این وزیر مملکت است که در آسانسور است؟
برسیم به سال 88 و وقایع آن سالها. در ستاد انتخابات کشور، واقعا کارهای بودید؟
همه کاره بودم. چرا کارهای نبودم؟ مسئولیت داشتم.
این بحث که آقای محصولی نتایج را در اتاق میبردند و جمع میزدند و اعلام میکردند...
نخیر، آقای محصولی خیلی ورودی نداشت. آقای آخوندی در حضور حضرت آقا گفتند که من معاون سیاسی وزیر کشور بوده ام، انتخابات برگزار کردهام. مکانیسیم انتخابات بهگونهای است که امکان تقلب در این حجم وجود ندارد. آقای الویری هم اصلا به بحث انتخابات نپرداخت. بیشتر حول محور قبل از انتخابات بود که آقای احمدینژاد گفته و وعده داده اینها را به مردم میدهم و... وقتی آقای آخوندی گفت که نمیشود در این حجم تقلب کرد، من سمت راست آقا نشسته بودم. آقا فرموده بودند که رئیس جلسه خودم هستم. جسارت کردم و گفتم خب چرا اینها را بیرون نمیگویید؟ حضرت آقا سمت من برگشتند و گفتند شما پاسخ ندهید. من سکوت کردم، تا نوبت به من برسد. مکانیسم انتخابات اصلا اجازه تقلب نمیدهد. شاید در انتخابات شهرستان که 50 تا رأی تاثیر دارد، بتوان ادعای تقلب کرد. اما در چنین فضایی، با آن مشارکت و آن رأی رئیسجمهور، این بحثها شدنی نیست. ما هنوز داشتیم در برخی حوزهها نظیر حسینیه ارشاد رأی میگرفتیم. ساعت حدود 23 بود که آقای موسوی مصاحبه کرد و گفت من برندهام. خیلی تعجب کردیم. گفتیم که این از کجا میگوید؟ تا آن موقع رایگیری صندوقهای کوچک تمام شده بود و شمارش هم با سرعت انجام شده بود، حدود سه میلیون رأی آمده بود. گفتم فورا تجمیع کنید، ببینیم چگونه است. دیدیم 73 درصد متعلق به آقای احمدینژاد است و 27 درصد متعلق به بقیه افراد. بلافاصله به آقای ضرغامی زنگ زدم که میخواهم به تلویزیون بیایم. ایشان گفتند نمیشود، ما معمولا از شش صبح شروع میکنیم. گفتم معلوم است که دارند فضاسازی میکنند. ایشان گفتند نه، نمیشود. من ابتکار به خرج دادم و خودم کنفرانس خبری گذاشتم و آرایی را که تا آن موقع آمده بود اعلام کردم.
ابتکار خودتان بود؟
بله.
منظورم این است که محصولی یا احمدینژاد در جریان نبودند؟
نه، هیچکدام. من تصمیم میگرفتم و انجام میدادم. ساعت یک ربع به دو از صداوسیما گفتند که شما میتوانید بیایید. من از ساعت دو یک ساعت به یک ساعت نتایج را اعلام میکردم. وقتی باز دیدم دارند فضاسازی میکنند، باز هم ابتکاری انجام دادم. گفتم چرا به شیوه قدیم رفتار کنیم؟ من رأی همه صندوقها را بر روی سایت بردم و گفتم که رأی تکتک صندوقها را ببینید. به هر کدام اعتراض دارید بگویید تا همان را بازشماری کنیم. هیچ فردی چنین حرفی نزد.
شما سال 84 به چهکسی رأی دادید؟
دور اول به آقای لاریجانی، دور دوم به آقای احمدینژاد رأی دادم. من نفاق بلد نبودم، مثل افرادی که در ستاد کروبی بودند و به موسوی رأی دادند!
سال 88؟
احمدینژاد.
امروز جزو بدیهیات فضای سیاسی ما تغییر آقای احمدینژاد مابین سالهای 84، 88 و 92 است. قبول دارید یا مثل برخی معتقدید که از ابتدا همین احمدینژاد بوده و تغییر هم نکرده است؟ شما جزو نزدیکان ایشان بودید. اصلا قبول دارید که جزو نزدیکان ایشان بودید؟
بله، بودم.
این تغییر را قبول دارید یا ندارید؟ ریشه آن را کجا میدانید؟
اجازه بدهید صادقانه بگویم. هرجا را خواستید حذف کنید. آقای احمدینژاد سال 84 بازی بزرگان را به هم زد. یکسری جراحاتی ایجاد کرد. مرهم نشد، چرکی شد. سال 88 چرکها بیرون ریخت. احمدینژاد را نمیپذیرفتند. میگفتند که ایشان رئیسجمهور یکساله است. این زخم مرهم نشد که نشد و هنوز هم نشده است. اگر احمدینژاد با همان شیب تا آخر میآمد، در تاریخ ایران تبدیل به یک امیرکبیر میشد. این برای خیلیها سنگین بود. لذا همه دست به دست هم دادند که او را تخریب کنند. خودش هم به این موضوع کمک کرد. سه ـ چهار نفر هم در اطرافش شدند لبه دیگر قیچی تا احمدینژاد تخریب شود. از آن موقعی که آقای احمدینژاد خانه نشین شد ـ که خودش میگوید خانه نشینی نبوده و من میگویم بوده است ـ از آن روز در فضای دیگری افتاد. اصلا بحث خوب و بد هم که نباشد، وقتی یک نفر حساسیت برانگیز است، کنارش بگذار! نمیشود تمام کشور را به پای یک نفر گذاشت. احمدینژاد رسید به جایی که دیگر نمیتوانست الگو باشد حتی در خاستگاهش که بچه حزباللهیها بودند. عدهای خواستند خاستگاه احمدینژاد را عوض کنند.
چرا شماها کمکش نکردید؟
بستند. بستند. حلقه دور ایشان اصلا ما را راه نمیدادند. باور میکنید در دو سال آخر، شاید من ایشان را نیم ساعت بهصورت تکی ندیدم. میرفتم، یکی میآمد. ناهار میخوردیم یکی میآمد. یکی آمد که اطرافیان خودش را هم مستقر کرد. مایی که یک موقع با هم دو نفری برای ناهار نان و پنیر و گوجه میخوردیم، اولا دیگر ناهارمان تغییر کرده بود، بعد هم شش ـ هفت نفر میآمدند که اصلا نمیشد پیش آنها حرف زد. من در خود دولت موضعگیری میکردم. وقتی آقای احمدینژاد گفت که من مشایی هستم و مشایی من، دستم را بلند کردم گفتم: «من اصلا این حرفها را قبول ندارم. آقای مشایی احمدینژاد نیست. نمیدانم چیست ولی احمدینژاد نیست».
چه سالی؟
بعد از خانه نشینی، در تلویزیون اعلام میشد که مشایی، کاندیدای دولت است. در جلسه من دستم را بلند کردم و گفتم: آقای ضرغامی، شما روی چه حسابی میگویید کاندیدای دولت؟ مشایی کاندیدای آقای احمدینژاد است. اگر قبول ندارید بپرسید افرادی که در جلسه هستند، کدامشان به ایشان قائل است. اینها ضبط شده و هست. در مبحث عفاف و حجاب هم همینطور. نامهای برای من فرستادند درحالیکه من بغداد بودم. بعد نامه را روی سایت قرار دادند. معلوم بود چه کسانی آن نامه را روی سایت گذاشتند؛ همان هایی که در روزنامه ایران ـ که روزنامه دولت بود ـ من، حاجی بابایی و حسینی را میزدند.
خیلی عجیب است که با توجه به این موضعگیریها شما را عوض نکردند.
اتفاقا بقیه اعضای دولت هم، همین را میگفتند و تعجب میکردند. بهنظرم بهخاطر رفاقتمان بود که من را تحمل میکرد.
درباره کابینه توضیح دهید.
جملات حضرت آقا درباره کابینه را در نظر بگیرید. من قائلم به اینکه این کابینه حزب اللهیترین و ولایتیترین کابینه بود. منظورم از دولت، وزیران است. حاجی بابایی، مصلحی، نامجو، طریقت، عباسی، بختیاری، وحیدی و... اینها را در نظر بگیرید. دو سه نفر لطمه میزدند، بقیه هم دامن میزدند. حرفهایی که الان زده میشود، اگر این حرفها را احمدینژاد میزد...
البته احمدینژاد کم از این حرفها نمیزد.
بله، ولی شدیدا دامن زده میشد.
دکتر دانشجو سال 96 به چه کسی رأی میدهد؟
یعنی انتخابات بعد؟
بله، به آقای احمدینژاد رأی میدهید؟
کاندیدا نمیشود.
اگر بشود رأی میدهید؟
کاندیدا نمیشود.
حالا کاندیدا بشود، رد صلاحیت میشود؟
شورای نگهبان باید تشخیص بدهد.
اگر کاندیدا بشود دکتر دانشجو به ایشان رأی میدهد؟
دو سال آخر، احمدینژاد عوض شد. نوع نگاه فرهنگیاش عوض شد. نظریهپردازی میکرد، که توقع از رئیسجمهور این نیست. اگر بخواهد با همان آدمها باشد، جایگاهی در نظام جمهوری اسلامی ندارد. احمدینژاد را از امیرکبیر اجرایی در کشور به احمدینژادی تبدیل کردند که برای هیچکس نمیتوانست الگو باشد.
اگر بر فرض احمدینژاد رئیسجمهور بشود، کامران دانشجو وزیرش میشود؟
اگر در مسیر آقا باشد...
نه! مشایی کنارش است.
نه!
نه؟
نه!
چیزی به نام جریان انحرافی را واقعی میدانید یا ساخته و پرداخته رقبا؟
برای جریان بودن، چند شاخصه لازم است که اینها را نداشت. عقبهای لازم است و قشری که دنبالهاش باشد. مثلا اگر آقای زید را پرچمدار بدانیم، چه قشری حامی ایشان است؟ کسی حامی نبود. چهار نفر دور و بر خودش به به و چهچه میگفتند. چهار نفری که بهنظرم برای رسیدن به چیزهائی به به و چهچه میکردند. برای چه باید کوروش را تبدیل به مسئله کنیم؟
فقط کوروش نیست البته، اسرائیل هم هست.
یکی یکی عرض میکنم. ما میگوییم عاشورا، امام حسین، علی (علیهما السلام) و یکدفعه فردی میآید و میگوید کوروش و کتیبه و اینها. لابد یک چیزی اش میشود دیگر. چه میشود، من نمیدانم. یا یکباره مکتب ایرانی. ما ایران را بهعنوان جغرافیا دوست داریم. ولی مکتب باید اصالت و ریشه داشته باشد. یا مثلا ما با مردم اسرائیل دوستی نداریم. خانههای فلسطینیها را چهکسی اشغال کرده است؟ ما همه آدمها را دوست داریم ولی با همه انسانها دوست نیستیم.
حرفهای عوامانهای که درباره این جریان میزنند، مثل بشقاب اضافی، سجاده خالی و زیارت خاص و اینها را دیدید؟
من هیچکدام از اینها را ندیدم، چون ندیدم هم باور ندارم. حالا این به کنار. من هیچگونه خلاف شرعی از مشایی ندیدم. البته خیلی دمخور نبودم.
پس چرا به این زاویه رسیدید؟
من تحلیلهای ایشان را قبول نداشتم. مکتب ایرانی را که مطرح میکرد قبول نداشتم. سه ـ چهار تا تحلیل در دولت مطرح کرد که قبول نداشتم و همان زمان هم گفتم که قبول ندارم.
در مورد وقایع سوریه و اینها چطور؟
من آن تحلیلها را هم قبول نداشتم.
حول محور آخرالزمان بودن؟
من نمیدانم. من مهندسم. خیلی با این چیزها کاری ندارم. اتفاقا اینها هم گاهی یک حرفهایی میزدند که میگفتم من مهندسم، با من دو دو تا چهارتایی حرف بزنید. تحلیلهایشان درباره آمریکا را هم قبول نداشتم. برخی مواقع حرف هایی میزدند که من قبول نداشتم. میگفتم از کجا چنین چیزی را میگویید؟ میگفتند خبر است. میگفتم خبر از کجاست؟ میماندند. موضعگیریها و تحلیلهایشان را قبول نداشتیم و معتقد بودیم که اینها برای آقای احمدینژاد مفید نیستند و برای ایشان حکم سم را داشتند. سمی شدن یک میوه خیلی خیلی شیرین.
احساس میکنم قدری مکدر شدید. اجازه بدهید فضا را عوض کنیم. سارا خانم دانشجو چطور بورسیه شدند؟
یکدفعه از کجا به کجا! سارا اصلا بورسیه نبود! معدل فوق لیسانش 18/60 بود و معدل لیسانسش هم بالای 17 بود. از آییننامه استعدادهای درخشان استفاده کرد. در دوره دکترا هم همان استاد راهنما را داشت که در دوره ارشد داشت. دو سال هم خواند و اصلا بورسیه نبود. بعد به پیشنهاد استاد راهنما با توجه به سطح علمیاش، برای بورس اقدام کرد. اصلا درخواستش را بررسی نکردند و گفتند چون ما چهار نفر میخواهیم و پنج داوطلب داریم. برای گزینش افراد کفایت نمیکند. یک سال میگذرد و مجددا درخواست میدهد، 30 نفر داوطلب شده بودند که در گروه بررسی میشود که با ایشان موافقت میکنند. مرداد سال 92 درخواست او را به وزارت علوم میفرستند و هیئت جذب تایید میکنند. بیستم مردادماه 92 حکمش صادر میشود. زهرا هم معدلش 19 است و اصلا بورسیه نیست.
از وزارت علوم بفرمایید. بهویژه از آقای خواجه سروی و نحوه آشنایی با ایشان و مسائلی که در حاشیه، درباره ایشان مطرح است.
من در شش ماه اول هیچ تغییری ندادم. در سطح روسای دانشگاه و پژوهشگاه حدود 25 نفر را تغییر دادم. دنبال کار علمی بودیم که به موقع جواب میدهم. معاون فرهنگیام را از فرانسه میشناختم، وقتی من رفتم به وزارتخانه، ایشان گفت نمیخواهم بمانم. گفتم چه فردی را پیشنهاد میدهید؟ ایشان آقای خواجه سروی را پیشنهاد داد. با ایشان و دو ـ سه نفر دیگر صحبت کردم که به ایشان رسیدیم. البته اینکه ایشان از دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) بودند، باعث شد تا حاشیه سازان در بین پذیرفته شدگان، بهسراغ امام صادقیها بروند تا حاشیهسازی کنند.
موافقید درباره قضایای بورسیهها حرف بزنیم؟ اصلا مبحثی به نام قضایای بورسیهها را قبول دارید؟
فضاسازی بورسیهها! بحث بوده یا نبوده یک بحث است، بحث فضاسازی و چرایی آن، موضوعی دیگر. بالاخره املای نوشته ممکن است غلط داشته باشد. اگر بنا به بررسی و قضاوت است، یک هیئت ناظری تشکیل شود و تمام دورهها را بررسی کند. مشخص شود که چه افرادی چگونه بورس گرفتهاند تا روسیاهی به زغال بماند. دقت کنید که قانون میگوید شرایط و تعداد را وزیر علوم تعیین میکند. من جزو شرایطی که تعیین کرده بودم، معدل 14 و 16 نبود. البته ما شخم نزدیم که افراد گذشته را بررسی کنیم. هر فردی باید کارنامه خودش را ارائه بدهد نه اینکه کارنامه بقیه را خط خطی کند. ما گفتیم این عدالت آموزشی نیست. گفتیم 14 را ضربدر 3 کنید، 16 را ضربدر 2 کنید. جمعا میشود 74. هرکس که از این فرمول 74 را به دست آورد و در شرایط خاص 70، حالا با این ملاک بسنجند، اگر تخلفی شده است اعلام کنند. بعد از این تازه نوبت به مصاحبه میرسید. یعنی ممکن بود فردی با معدل 13/5 در لیسانس، بتواند با معدل 17 در ارشد، به حد نصاب برسد.
این به عدالت نزدیکتر است. قانون ایثارگران، استعدادهای درخشان، جبهه، سربازی، قهرمانان ورزشی و... را هم ملاک قرار میدادیم. با این ملاک، خطا بسیار بسیار اندک است. نمیشود خطا را به صفر رساند، اما مدعی هستیم اگر خطایی هم باشد، یک دهم دورههای قبل است. بگذارید نتیجه بررسیهای مجلس بیاید، بعد اعلام نظر بکنید. اگر ریگی به کفش ندارید، دوره دو رئیسجمهور قبل را هم بررسی کنید و اسامی را عمومی اعلام کنید. البته من قائل به این نیستم که اگر خلافی در آن دوران بوده به ما هم مجوز میدهد که خلاف کنیم. این نکته مهمی است. اگر بنا بر این بود که یک مقررات خشک اعمال شود، چه نیازی به وجود شورا بود؟ این کار که توسط یک کارشناس هم قابل اعمال است. این را هم اضافه کنم که آزمون کتبی را هم در دوره قبل حذف کرده بودند و ما همان روند را ادامه دادیم.
بحث تبدیل به داخل بورسیهها را هم توضیح دهید.
موضوع انتقال ارز بحث خیلی جدی بود. مقایسه هزینهها هم به همین شکل. نزدیک به 500 میلیون تومان تا 800 میلیون تومان هزینه برخی دانشگاههای خارج از کشور بود. ما در داخل کشور با یک دهم این هزینه دانشجو را به دانشگاه معرفی میکردیم، در کنار اینکه ظرفیت دانشگاهها هم آزاد شد. در دوره من اعلام عمومی کردیم که هر فردی در خارج تحصیل میکند، ما این را تبدیل به داخل میکنیم.
درباره بازنشستگیها هم مسائلی مطرح شده است.
آییننامه بازنشستگی را منبسط کردیم. یعنی اینکه برای استادتمامها و دانشیاران 65 سال سن بود، ما به 73 و 78 سال تبدیل کردیم. برای استادیارها سنوات خدمت را سه سال اضافه کردیم. ببینید، ما که آییننامه رکود علمی را ننوشتیم. رکود علمی زمان خود آقایان نوشته شده بود. رکود علمی یعنی چه؟ یعنی اگر فرد، سه سال حداقل امتیاز پژوهشی را نیاورد. به او تذکر میدهند. سال بعد اگر باز هم تغییری ایجاد نشد، میتوانند فرد را اخراج کنند. برخی از این افراد 30 سال، 35 سال در مرتبه استادیاری مانده بودند. یک نفر در شورای انقلاب فرهنگی خیلی سر و صدا میکرد، به او گفتم که یک نفر را بیاور که خلاف قانون بوده باشد. تا آخر دوره حتی یک نفر را نیاورد. من لیست را آوردم و در شورای انقلاب فرهنگی خواندم. از 10 نفر، پنج نفرشان مدرک لیسانس داشتند. سه نفرشان، 38، 40 و 42 سال سنوات خدمت داشت. دو مورد مدرک فوق لیسانس داشتند. یکی 34 سال در دانشگاه بود و مرتبه علمیاش استادیار بود. در چهار، پنج سال حداقل تولید را علمی نداشتند.
درباره وزارت علوم نکتهای دارید اضافه کنید؟
ما در طول آن چهار سال آرامش دانشگاه را توأم با فعالیت علمی حفظ کردیم که زمینه هایش در زمان دکتر زاهدی فراهم شده بود. محصول سیاسی دوره قبل، 18 تیر 1378 بود. فعال سیاسی را فحاش سیاسی در نظر میگرفتند. محصول علمیشان، 9000 سند علمی در هشت سال بود. محصول ما در چهار سال 140 هزار مقاله شد. اینها را با هم مقایسه کنید. 2400 میلیارد قرارداد بین دانشگاه و صنعت منعقد شد. محصول سیاسی ما هم 3000 نشست انتخاباتی در دوره یازدهم ریاستجمهوری بود که خون از بینی هیچ فردی نیامد. عکسی پاره نشد.
درباره این افراد جملهای شرح دهید.
فرهاد دانشجو : فرهاد، واقعا از خود گذشته است. برای اسلام، انقلاب و ولایت همهگونه فداکاری میکند.
خسرو دانشجو: برادر کوچیکه، ما همیشه یک خرده بهش زور گفتیم!
سیدصدرالدین شریعتی: جدی، دینمدار و ولایتمدار. از خدا میترسد و از شایعات نمیترسد.
دکتر ظریف: دیپلمات خندان.
دکتر جلیلی: بچه حزب اللهی، مسئول حزب اللهی.
اسفندیار رحیم مشایی: کاش کنار احمدینژاد نبود.
دکتر احمدینژاد: فردی که میتوانست امیرکبیر دوم ایران باشد و اطرافیانش نگذاشتند