دیدبان
گفتاری به مناسبت سالگرد رحلت مرحوم علامه کرباسچیان/1

اصلاح رأس یا بدنه؟

اصلاح رأس یا بدنه؟

دیدبان: حجت الاسلام رضا اکبری آهنگر

این نوشتار به بررسی دو دیدگاه درباره ی روند اصلاح جامعه می پردازد. دیدگاهی که معتقد است با تربیت افراد جامعه، به تدریج حکومت فاسد و سپس کل جامعه اصلاح می شود. و دیگر نگاه که تلاش برای تربیت افراد و تغییر حکومت  را، هم زمان دانسته و این شیوه را برای اصلاح جامعه صحیح می داند.

فرد گرایان و نگاه منفی به مبارزه با رأس

«به منظور فعالیت ‌های علمی و آموزشی و خدمات مفید اجتماعی، با الهام از تعالیم عالیه اسلام و مذهب شیعه جعفری برای پرورش استعداد و تربیت انسان‌های لایق و کاردان و مقید به تقوی و ایمان و اصلاح جهات مادی و معنوی جامعه، مؤسسه‌ای به نام (انجمن خیریه حجتیه مهدویه) به قصد صد در صد غیر انتفاعی به شرح زیر تأسیس می‌شود.»[1] این متن، در ابتدای اساسنامه ی انجمن حجتیّه نوشته شده بود تا هدف از تأسیس این گروه را روشن نماید. امّا در چند سطر بعد، تبصره ای آمده بود که با این مقدمه هم خوانی نداشت:« انجمن به هیچ‌ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسؤولیت هرنوع دخالتی را که در زمینه‌های سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد داشت.» صرف نظر از مباحث تاریخی که منجر به نوشتن این تبصره شده بود، این سئوال در ذهن هر دغدغه مندی ایجاد خواهد شد که آیا ممکن است بدون دخالت در امور سیاسی، به "اصلاح جهات مادی و معنوی جامعه" پرداخت؟ آیا اگر نظام ظالم و فاسدی بر جامعه حکومت نماید، فقط با "پرورش استعداد و تربیت انسان‌های لایق و کاردان و مقید به تقوی و ایمان"، حکومت و سپس کل جامعه خود به خود اصلاح شده و به صراط مستقیم هدایت می شوند؟

هرچند که موسس و رهبر انجمن حجتیّه از اساس به تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت اعتقاد نداشت، امّا افراد ویا گروه های دیگری در طول نهضت امام خمینی(ره) حضور داشتند که علیرغم اعتقاد به  ظلم و فساد سلطنت پهلوی و همچنین داشتن انگیزه و دغدغه برای اصلاح جامعه، روش امام را نمی پسندیدند. آنها بر این عقیده استوار بودند که مبارزه با رأس جامعه یعنی حکومت، بی فایده بوده بلکه با تربیت تک تک افراد جامعه و اصلاح بدنه، رأس حکومت نیز اصلاح می شود که در این مقاله از آنان با عنوان "فرد گرایان" یاد می کنیم. یکی از مصادیق این طرز تفکّر مرحوم علّامه کرباسچیان بود که در همین راستا مجموعه مدارس علوی را تأسیس نمود تا با تربیت افراد متعهّد و در عین حال متخصّص، گامی بلند در جهت اصلاح جامعه بردارد. دکتر کمال خرازی که از تحصیل و تدریس کنندگان قدیمی علوی است درباره ی این نگاه، اینگونه توضیح می دهد: «علامه برای حفظ مدرسه ی علوی در رژیم گذشته خیلی سعی می کرد که مدرسه سیاسی نباشد. او معتقد بود ما با انسان سازی و نیروسازی است که می توانیم جامعه را متحول کنیم. در واقع او کار سیاسی اصیل را در انسان سازی می دید.»[2]در این نوشتاربرآنیم تا میزان صحّت و سقم این شیوه را در قالب مصادیق تاریخی مذکور، اندکی بررسی نموده و در نهایت به این پرسش کلّی پاسخ دهیم که برای تحوّل و دگرگونی در یک جامعه از کجا باید آغاز کرد؟ از رأس یا از بدنه؟

نقد شیوه تربیتی فردگرایان

در ابتدا لازم است که تعریفی منتخب از "جامعه" را ارائه نماییم تا محدوده ی بحث، برای خوانندگان گرامی بهتر ترسیم شود. هر چند که تا به حال هیچکس حتی جامعه شناسان نتوانسته اند، تعریفی جامع و مانع از "جامعه" ارائه دهند، امّا به اقتضای موضوع این مقاله، جامعه را اینگونه تعریف می نماییم: «هر اجتماعی از انسانها که واجدِ حکومت واحد و استقلال سیاسی باشد، جامعه ای را می سازد.»[3] حال با در نظر گرفتن این تعریف از جامعه، چند نکته را در مورد شیوه و نگاه "فرد گرایان"، بررسی می نماییم:

تربیت نیروی صالح، تهدید حکومت ظالم

نکته ی اوّل: با فرض اینکه در جامعه ای، حاکمی ظالم و فاسد بر مسند حکومت تکیه زده باشد، طبیعتاً تعلیم و تربیت افراد متدیّن، متخصّص، آزاده، ظلم ستیز و حق طلب، دیر یا زود، خواسته یا ناخواسته، به ضرر دستگاه حاکم تمام خواهد شد. حاکم جامعه نیز که تمام عزمش را در حفظ و حراست از مقام و جایگاهش، جزم نموده است، بی تردید با تمام قدرت و البته به طرق گوناگون درصدد پیشگیری و یا سرکوب عوامل طغیان بر خواهد آمد. استفاده از نیروهای "مجبور کننده" شبیه به نیروهای نظامی و امنیّتی، "برانگیزنده و بازدارنده" همچون تطمیع و تهدید، "باوراننده" مثل تبلیغات و آموزش و پرورش (به معنای گسترده آن)، از جمله چاره اندیشی های نظام حاکم برای حفظ موقعیّت خود خواهد بود. پس اگرفردگرایانی همچون مرحوم علّامه کرباسچیان بخواهند با تأسیس مدارس و تربیت نیروهای صالح، به اصلاح جامعه بپردازند، چاره ای جز این نخواهند داشت که به هیچ وجه به گونه ای رفتار ننمایند که برای رژیم حاکم، حسّاسیّت زا باشد. چرا که در غیر این صورت حکومت که از جانب آنها احساس خطر نموده، بدون هیچ وقفه ای از ادامه ی فعّالیّتشان جلوگیری خواهد نمود.مسلم یکی از عوامل نگارش تبصره ی عدم دخالت در سیاست در اساسنامه انجمن حجتیّه نیز، ترس از همین مسئله بوده است. از این رو بود که علّامه با نظارتی که بر مجموعه مدارس علوی داشت، از طرح هرگونه موضوعی که بویی از سیاست بدهد، جلوگیری می نمود و اگر از جانب معلّمان یا شاگردان، در این راستا کوچکترین اقدامی صورت می گرفت، با آن به شدّت برخورد می نمود. سعید تقدیسیان که فارغ التحصیل دوره ی 12دبیرستان علوی است، در این باره می گوید: «معلمان اصلی مدرسه با این مسائل آشنا بودند. یعنی نه اینکه ندانند در جامعه چه دارد اتفاق می افتد. منتها اصرار مرحوم علامه این بود که مدرسه را از فعالیت های علنی سیاسی حتما باز بدارد. دلیل آن هم این بود که خوب خیلی محیط خفقانی بود. کوچکترین اتفاقی که می افتاد، مدرسه تعطیل می شد. در حقیقت من مطمئنم که ایشان با عقیده ی راسخ این کار را می کرد. یعنی اصرار داشت که به هر قیمتی مدرسه حفظ شود. حداقل این است که مدرسه ایست که بچه ها یک تربیت مذهبی در آن پیدا می کنند. و همانطور که خدمت شما گفتم بیشتر انتخاب معلمان به عهده ی ایشان بود.»[4]

تربیت ناقص و محصول فاسد

این نگرانی از جانب فردگرایان، نتیجه ای جز حذف بخش هایی از مهمترین تعالیم اسلامی و تربیتی را در پی نداشت. موضوعاتی همچون ظلم ستیزی، نهی از منکر، برائت از مشرکان و دشمنان و ... . لذا این روند نه تنها به تربیت کاملی که مدّنظر امثال علامه بود منجر نمی شد، بلکه برداشتهای تک بعدی و ناقص از اسلام، در بعضی موارد باعث انحراف دانش آموزان می شد. به عنوان نمونه یکی از این دانش آموزان، مجتبی طالقانی فرزند آیت الله سید محمود طالقانی است که یکی از برجستگان سازمان مجاهدین خلق بود.[5] او که خود در یک خانواده ی متدین و در عین حال مبارز رشد نمود، نتوانست از چنین گذرگاهی به سلامت عبور نماید، چه رسد به آنان که از سیاست هم به دور بودند. مجتبی طالقانی در مصاحبه با نشریه یادآور درباره ی چگونگی حضورش در مدرسه علوی و همچنین ارتباط مدرسه علوی و انجمن حجتیه می گوید: «ما مدرسه دولتی می ‌رفتیم و در آن مدرسه کاری به این مسائل نداشتند، یعنی بچه‌های مدرسه نمی‌دانستند کی به کی است و چی به چی. بعدا که پدرمان زندانی شد، بعضی از دوستان و بازاری ‌ها که در هنگام زندانی بودن پدر، برای خودشان نوعی حق سرپرستی نسبت به ما قائل بودند، آمدند و به مادرمان گفتند: درست نیست که این بچه‌ها مدرسه دولتی بروند. توی این محله هم آدمهای عجیب و غریبی زندگی می‌کنند، در نتیجه این‌ها لات می‌شوند! بهتر است که این‌ها را در مدرسه علوی بگذاریم. به همین دلیل ما‌ها را به آنجا بردند. من از کلاس چهارم دبستان یک مرتبه از مدرسه‌ای که همه جور آدمی در آن بود، به مدرسه علوی رفتم که جو مذهبی داشت و ظهر‌ها باید نماز جماعت می‌خواندیم. ناهارخوری داشت و کیفیت غذایش خیلی بهتر از کیفیت غذای خانه ما بود، ولی در دنیای متفاوت با دو ترکیب از افراد مختلف، در مقابل ما قرار داشت... گرایش عمده به سردمداری آقای علامه کرباسچیان این بود که صراحتا همه بچه‌ها، به خصوص ما‌ها را تشویق می‌کرد که بروید و با انجمن ضد بهائیت [انجمن حجتیه] کار کنید. مدرسه علوی یکی از مراکز عمده عضوگیری برای انجمن ضدبهائیت شده بود.»[6]

امّا آثار سوء این تفکّر غالب در مدرسه، برای افرادی همچون مجتبی که دغدغه ی مبارزه با ظلم داشتند، به شکل دیگری بروز می کرد. وی در نامه ای به پدرش روند جذب خود به سازمان و تغییر موضعش را اینگونه شرح می دهد: «از موقعی که در خانواده خودم را شناختم، به علت تهاجم همه جانبه رژیم علیه ما، خود به خود رژیم را دشمن اصلی و خونی خود می دیدم و از همان زمان مبارزه را در اشکال مختلف آن شروع کردم. ابتدا این مبارزه به علت این که در محیطی مذهبی مثل مدرسه ی علوی قرار داشتم در قالب مذهب انجام می شد. یعنی در آن زمان من حقیقتا «باین مذهب مبارز» مذهبی که قیام های توده ای متعددی تحت لوای آن صورت گرفته بود، مذهبی که با مصلحین و انقلابیونی چون محمد، علی و حسین بن علی مشخص می شد، شدیدا معتقد بودم و در حقیقت من به این مذهب به عنوان انعکاس خواست های زحمتکشان و رنجبران در مقابل زورگویان و استثمارگران می نگریستم. به این ترتیب به مذهب، در محدوده ی دفاعیات مجاهدین، «شناخت» و «راه انبیا»[7] اعتقاد داشتم و طبعا به حواشی و جزئیات آن بها نمی دادم. خصوصا که در محیط «علوی» برخورد قشری آنها با مذهب، خود به خود باعث دور شدن من از این سری اعمال و عبادات که چندان به کار نمی خورد، می شد. همین طور تبلیغات شدید ضد کمونیستی آنها وقتی با ترویج این مسائل قشری هم جهت می شد، مسلما تاثیر وارونه ای روی من می گذاشت؛ در حالی که همچنان به عناصر مبارزه جوی اسلام پایبند و معتقد بودم، خصوصا وقتی مسائل ظاهرا جدیدی از اسلام به وسیله ی شریعتی و امثال او مطرح می شد، (یعنی ادامه ی همان تلاشی که سالها به وسیله مهندس بازرگان انجام شده بود) بلافاصله به سوی آن کشیده می شد؛ ولی بعد از هیجانات اولیه ای که در برخورد با این قبیل مسائل جدید معمولا به آدم دست می دهد، چون دیدم این نیز نمی تواند واقعا به من راهی نشان دهد و مسائل مبارزه را روشن کند و در نتیجه نمی تواند دردی را دوا کند، آن ذوق و اشتیاق اولیه از بین رفت... به این ترتیب بود که من توانستم با چهره های مختلفی از مذهب، از نزدیک برخورد کرده و تا حدی که می توانستم آن ها را بشناسم؛ در حالی که هنوز به دست آورد عملی ای که گره گشای حقیقی شیوه های مختلف مبارزه باشد، نرسیده بودم. همگام با این جریانات جسته گریخته با مارکسیسم آشنا می شدم... »[8] چند نکته ی مهم در این عبارات مشهود است: 1- چون مجتبی طالقانی از کودکی در خانواده ای مبارز پرورش یافته، در محیطی مذهبی همچون علوی نیز خود به خود مبارزه را در قالب مذهب جستجو کرده و به بعد انقلابی پیشوایان دین بیشتر توجه می کند. عطش او و امثال او به یافتن راه مبارزه ی اسلامی کاملاً مشهود است. 2- منع مطلق از مبارزه و سیاست و عدم هدایت او به سمت مبارزه سیاسی صحیح، باعث تمایل تدریجی او به مطالعه ی کتبی می شود که در ظاهر مسلمانان انقلابی نوشته بودند. مسلم اگر به تشنه ی در حال هلاکت، آب سالم نوشانیده نشود، به سمت آب لجنزار کشیده می شود. 3- دل زدگی ایجاد شده از فضای بسته ی دبیرستان علوی و برخورد قشری با مذهب، سبب می شود که به حواشی و جزئیات مهلک این لجن زار که در تضاد با مذهب است، اعتنا نشود. 4- تبلیغات شدید ضد کمونیستی از یک سو و عدم ارائه ی راه بهتری برای مبارزه نتیجه ی معکوس داده و سرعت دوری از مذهب را بیشتر می کند. 5- تجربه نمودن چند چهره ی مختلف مذهبی همچون علامه کرباسچیان و دکتر شریعتی و عدم دادن نسخه ای شفابخش از اسلام برای حل مشکل تشنگان مبارزه، به تدریج او را به این نتیجه می رساند که اسلام نمی تواند پاسخگوی نیازهای امروز جامعه باشد. 6- یادآوری مجدد این نکته ضروری است که او فرزند یک مجتهد مبارز است، چه رسد به محصّلینی که چنین ویژگی نداشته و عطش مبارزه با ظلم را نیز روز به روز بیشتر در خود احساس می نمودند.البته در مورد دیگر نواقص موجود در شیوه ی تربیتی مدرسه علوی و آثار آن، مطالب فراوانی موجود است که به همین میزان بسنده می نماییم.

کمال بدون بصیرت ممکن نیست

اگر بنا بر انسان سازی باشد، آیا داشتن بصیرت سیاسی، یکی از لازمه های یک انسان کامل نیست؟ آیا اگر به ظاهر متدینین در طول تاریخ اسلام می توانستند در مواجهه با فتن، حق را از باطل تشخیص داده و از ائمه ی معصومین(ع) دفاع می کردند، آن فجایع رخ می داد؟ پس مسلم برای تربیت و رشد یک انسان کامل، خوراک سیاسی مناسب هم لازم است تا تجربه ی تلخ فتنه شدن آنانی که از عبادت، بر پیشانی و زانوانشان پینه بسته بود، تکرار نشود. لذا بهتر است بگوییم راهنمایی به مسیر سیاسی صحیح هم بخشی از انسان سازی اصیل است، نه جلوگیری از هرگونه فعالیت سیاسی. پس حداقل نتیجه ای که از نکته ی اوّل می توان گرفت آن است که فردگرایان به دلیل محدودیّت از جانب حکومت، نمی توانند تربیت لازم را انجام داده تا به مرور زمان باعث اصلاح جامعه شوند.

تأثیر غیر قابل انکار اجتماع بر فرد

نکته دوم: امروزه دانشمندان علوم اجتماعی قائل به تأثیر متقابل فرد و جامعه بر یکدیگر هستند. همچنین در باب تأثیر جامعه بر فرد، عوامل مختلفی وجود دارد که محیط یکی از اصلی ترین آنان است. تأثیر محیط در شکل گیری و تحوّل شخصیّت افراد، به محیط داخلی (رحم مادر) و محیط خارجی تقسیم می شود. در محیط خارجی نیز علاوه بر محیط طبیعی و جغرافیایی، محیط انسانی و اجتماعی در این موضوع نقشی به سزا دارد. آیت الله مصباح یزدی در راستای تبیین بیشتر این نقش می فرمایند: «کاری که جامعه، در زمینه ی میل ها و گرایش ها، می کند یکی این است که آنها را تقویت و تضعیف می کند. دیگر این است که وسائل و ابزار ارضاء آنها را فراهم می سازد، و آنها را از حالت قوّه و کمون در می آورد و فعلیّت و بروز می بخشد. سومین کار جامعه این است که کمّ و کیف و راه و رسم ارضاء آنها را تعیین می کند. فی المثل، هر انسانی نیازمند به ارضاء غریزه جنسی خویش است، ولی کیفیّت ارضاء این غریزه بستگی تامّ دارد به فرهنگ و نظام ارزشی جامعه ای که فرد، عضو آن است.... کار چهارم جامعه، در زمینه میلها و گرایشها، ایجاد موضوع و متعلَّق است برای آن دسته از خواستهای غریزی و فطری که جنبه اجتماعی دارند.»[9] حال با این مقدّمات به ذکر این مسئله می پردازیم که با توجّه به این میزان از تأثیرگذاری محیط بر فرد، آیا با وجود حاکم فاسدی که در فساد جامعه نقشی تعیین کننده دارد، تا چه اندازه می توان در تربیت افراد صالح(آن هم به تعدادی که باعث اصلاح کلّ جامعه شوند) موفّق بود؟ با وضعیّت اسفباری که رژیم پهلوی در ایران ایجاد کرده بود، آیا می توان منکر اثرگذاری محیط فاسد آن بر جوانان شد؟

کمال خرازی در همایش فارغ التحصیلان مدرسه علوی

شکستن مرزهای رو در بایستی فرهنگی!

جهت توصیف گوشه ای از فضای آن محیط به مثالی اکتفا می نماییم: فرح پهلوی، سومین همسر محمدرضا پهلوی و آخرین همسر قانونی او بود که پس از رسیدن به مقام همسری شاه، نقشی جدّی در تعیین و پیشبرد سیاست های فرهنگی کشور ایفا می نمود تا حدی که برخی کارشناسان معتقدند برای شناخت بسیاری از سیاست های فرهنگی و هنری رژیم پهلوی باید نظرات فرح و افراد دفتر او را شناخت.پرده دری فرح در زیر پا گذاشتن خطوط قرمز اسلامی و انسانی را عموم ما با جشن هنر شیراز می شناسیم ولی فرح، هنر نمایی ها و هنر پروری های(!) دیگری هم داشته است که یک نمونه آن حمایتش از آشور بانی پال بابلا (یکی از نمادهای انحطاط و استهجان و ابتذال هنر در کشور) بوده است. در قسمتی از کتاب نیمه پنهان در همین رابطه آمده است: «آشور بانی پال بابلا یکی از هنرمندان سوپر مدرنیست!! و خیلی خیلی پیشتاز!! بود که دستی در تمام به اصطلاح هنرها داشت. شعر می گفت، نمایشنامه می نوشت، کارگردانی می کرد، ادعای فیلم سازی و عکاسی داشت. او در سال های آخر حیات رژیم پهلوی، نمایشگاه عکسی از صُوَر قبیحه و عکس هایی در ابعاد بسیار بزرگ از پایین تنه خود ترتیب داده بود، که فرح پهلوی شخصاً این نمایشگاه را افتتاح کرد و او را به خاطر "ابراز شجاعت در شکستن مرزهای رو در بایستی فرهنگی" (این عبارت دقیقاً عین گفته فرح پهلوی خطاب به آشور بانی پال بابلا، پس از دیدار از نمایشگاه عکس او بود) مورد تفقد قرار داد و یک بورس مطالعاتی در اختیار او گذاشت و او را به فرانسه فرستاد. شور بانی پال چند نمایشنامه بر روی صحنه آورد. در یکی از این نمایشنامه ها تمام هنر پیشه های زن و مرد آن لخت و عریان -به صورت مادر زاد- به صحنه می آمدند و در مقابل چشم تماشاگران هنر نمایی می کردند و در نمایشنامه ای دیگر، هنر پیشگان در حین اجرای برنامه برخی از تماشاچیان را به باد ناسزا می گرفتند و به آنان فحش های رکیک می دادند و واکنش خشم آلود بعضی از تماشاچیان را به حساب موفقیت خود در وادار کردن تماشاچی به بازی و دخالت در نمایش خود تلقی می کردند.»[10]

شور بانی پال بابلا که در سال 1323 در یک خانواده آشوری به دنیا آمد

طوفان فساد در گلخانه علّامه

با این اوصاف مگر ضریب ایمنی برای سالم ماندن انسان های تربیت شده در علوی، در جامعه ی فاسد آن روز چقدر بود تا بگوییم شیوه ی انسان سازی صرف، صحیح است؟ مرحوم علامه با این شیوه هر سال خالصانه زحمت کشیده و با خون جگر یک دوره از فارغ التحصیلان ارزشمند را ناچار به جامعه ای تحویل می داد که طوفان های سهمگین فساد اخلاقی و اعتقادی، چند تن از آنان را بیشتر باقی نمی گذاشت.او به این نکته ی اساسی توجه نمی کرد که زحمات فراوانی که او و همفکرانش در دراز مدت برای تربیت تک تک افراد می کشند، به دلیل فساد ریشه ای حکومت اداره کننده ی جامعه و اقدامات ضد اسلامی آن و همچنین میدان دادن به گروه های ضد اسلامی همچون بهائیّت، تا حدّ زیادی هدر خواهد رفت و جوانان جامعه گروه گروه به تباهی کشیده می شوند. پس به یقین باید با توجّه به اثرگذاری محیط بر فرد، چاره ای اندیشید که نه تنها در مسیر تربیت افراد صالح خللی ایجاد نشود، بلکه محیط به گونه ای آماده شود که بتوان تعداد آنان را افزایش داد و به تدریج در تحقّق جامعه ی سالم، گام برداشت. و قطعا نظام حاکم در این میان نقش اصلی را ایفا می کند. لذا باز هم نمی توان فقط به تربیت فردی اکتفا نمود. به قول جناب مولوی:

« اوّل ای جان، دفع شرّ موش کن              وانگه اندر جمع گندم کوش کن»

ادامه دارد...


1- نشریه 15 خرداد، شماره 23،ص186

[2] - آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با دکتر کمال خرازی، جلسه ی اول، ص9

3 - آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ پنجم بهار80، ص29

[4] - آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سعید تقدیسیان، 22/5/88، شماره بازیابی21499

[5] - مجتبی طالقانی از اولین افرادی بود که مارکسیست شد و چون هم زبان انگلیسی بلد بود و هم پسر آیت الله طالقانی بود، به عنوان یکی از پنج نفری انتخاب شد که برای تسری جریان تغییر ایدئولوژی به کادرهای خارج از کشور مأموریت داشتند. نسبت او با آیت الله طالقانی می توانست اعضای خارج را در برابر تغییر ایدئولوژی کم مقاومت تر کند. شرح تاریخچه ی سازمان مجاهدین خلق ایران، احمدرضا کریمی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی،صص43-52

[6]- کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور؛ سال پنجم، شماره نهم ،دهم، یازدهم و دوازدهم تابستان 1391

[7] - نام دو کتاب از کتب اصلی آموزش ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق(منافقین) که توسط سران این سازمان نوشته شده و افکار التقاطی در آن آشکار بود.

[8] - جریانها وسازمانهای مذهبی سیاسی ایران، رسول جعفریان، ص522

[9]- آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص196

[10]- نیمه پنهان، سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست، انتشارات کیهان، جلد ششم، صفحات 119 و 120

 

مرتبط‌ها

شیطان به چه کسی کار ندارد؟

عکس/علامه جعفری و شاگرد ژاپنی اش

آیت الله بهجت: خاک بر سر شیعه!

مرحوم دولابی:بزرگ خانه، اگر تکان نخورد خانه محفوظ‌تر است!

حدیث/ سخن امیرالمومنین(ع) درباره فایده نگاه به سبزه زار

هرکس فکر می‌کند ظلم با گفتگو کنار می‌رود، آدم ساده‌ای است